اصیل آباد
کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید…
کتاب اصیل آباد
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات: سوره مهر
خلاصه:
ورود یک غریبه به روستا، آن هم با اسبابی که تا به حال بزرگترهای ده هم آن را ندیدهاند، آنقدر جذاب هست که بچههای روستا بخواهند برای یک بار هم که شده، پای آن بنشینند و زیباییهایی که فقط در خیال میتوانستند تصورش کنند، از دریچهی شهر فرنگ تماشا کنند.
غریبه (پیلهور)، چند روزی را با مشتریان کوچک میگذراند و بعد هم با ترفندهای مخصوص خودش، بزرگترها را پای این سرگرمی مینشاند.
کمکم مرد پیلهور با آوردن سرگرمیهای جدید و فروش آنها به مردم روستا، دارایی آنها را با مقروض شدنشان، صاحب میشود.
تنها، بزرگان ده، از چنگ وسوسههای پیلهور در امان میمانند. مشکلات، زندگی مردم روستا را در بر میگیرد؛ تا اینکه اتفاقاتی، سکوت مردم را پایان میدهد.
بریده کتاب(۱):
پیلهور هر هفته به شهر میرفت و هر بار با چیزهای تازهتری برمیگشت؛ چیزهایی را که اگرچه، بود و نبودشان در زندگی هیچ کس تاثیری نداشت، اما مردم تا آنها را میدیدند، عاشقشان میشدند و میخواستند با هر قیمت شده، آنها را به دست آورند.
بریده کتاب(۲):
پیلهور خیلی کوشیده بود که آن دو نفر را هم مثل بقیه مشتری اجناس خود کند؛ تا به این وسیله به او بدهکار شوند، و آن وقت آنها را هم به اطاعت خود درآورد.
بریده کتاب(۳)
حالا دیگر آنها ، هر چه به سرشان میآمد، نمیگفتند: ” تقدیرمان است.” فهمیده بودند که علت تمام بدبختیهایشان چیست.
بریده کتاب(۴):
اصیلآباد که چند سال پیش با خورشید به خواب میرفت و قبل از طلوع خورشید از خواب بلند میشد، حالا شبزندهدار شده بود…
بریده کتاب(۵):
آن روز، برای اولین بار، روز پرانتظاری را گذرانده بودند؛ روزی که با روزهای قبل، به کلی فرق داشت. البته، در ظاهر، هیچ چیز عوض نشده بود. اما در درون بچهها غوغایی بود. آنها مخالف همیشه، حوصله هیچ کاری را نداشتند. نه در کلاس حواسشان به درس بود و نه در صحرا به گله. همهاش خداخدا میکردند زودتر عصر شود و….
بریده کتاب(۶):
قادر هم بیکار ننشسته بود. راه میافتاد و مردها را دور خودش جمع میکرد و با آنها حرف میزد. هر جا مینشست میگفت: ” ببینید روز اولی که این مرد شهری به اصیلآباد آمد، هیچ چیز نداشت، ولی ما همه چیز داشتیم. حالا او همه چیز دارد و ما هیچ! فکرش را بکنید! آخر به چه علت؟”
بریده کتاب(۷):
یکی گفت: “مگر یادتان رفته، قبل از آمدن پیلهور ما چقدر عقب افتاده بودیم!؟ ما حتی نمی دانستیم کت و شلوار چیست. اما حالا از شهریها چه کم داریم !؟ توی خانههامان رادیو نیست، که هست! گرامافون نداریم، که داریم! ده آباد شده. ده، صاحب تلمبه آب و تراکتور شده، مرتب شهریها میآیند و میروند. همه اینها باعث شده که فکر ما باز بشود؛ چیزی از دنیا سر دربیاوریم. حالا که خرمان از پل گذشته که نباید ناجوانمردی کنیم. فکر این را نمی کنید که فردا، روستاهای دیگر، پشت سرمان چه میگویند؟”
کتاب اصیل آباد داستانی زیبا و زبان حال اتفاقاتی است که الان داره برامون میفته . تم دشمن شناسی داره. ما تعدادی از این کتابو در دبستان دادیم بچه های پنجم و ششم خریدن اشتراکی و هدیه کردن به کتابخونه مدرسه و همه کلاس خوندن و زنگ انشا راجع بهش نشست داشتیم . خیلی خوب بود. قلم آقای سرشار فوق العاده ایت. با تشکر از شما به خاطر کتابای خوبتون