اربعین طوبی
اربعین طوبی : یک داستان ولی پر از ماجرا از پیرزنی در پیاده روی اربعین…
اربعین طوبی
نویسنده: سید محسن امامیان
انتشارات جمکران
خلاصه:
داستان زندگی پیرزنی به نام « طوبی » که در پیاده روی اربعین شرکت کرده و دارد برای نوه هایش تعریف می کند.
اینکه « ایرانی بوده و زن دوم شوهرش می شود و می آید عراق برای زندگی. ارتباطش با هوویش، انقلاب ایران و اتفاقات حکومت عراق و بعث و … ، مبارزات پسرش حسن و آشنایی اش با شهید چمران، مفقودی پسرش، مرگ همسرش و… »
بریده کتاب(۱):
همان مرد درشت هیکل دشداشه پوش، یقه حمود را از پشت چسبیده بود و با خودش به سمت ماشین خرکش می کرد. حمود بی خبر از همه جا دست و پا می زد.
طوبی جسورانه پیش رفت و محکم خواباند در گوش مرد درشت هیکل: این است رسم مهمان نوازی ؟! ما اینجا غریبیم. صفحه «۹۷»
بریده کتاب(۲):
قاضی همه را از اتاق بیرون کرد. فقط من ماندم و قاضی . کتش را در آورد. آمد سمتم. نگاهش را از نگاه ترسیده من پنهان می کرد. می دانستم مردم این شهر دنبال شکار بیوه زن ها هستند. قاضی و غیر قاضی هم ندارد. قاضی جلوتر آمد و من عقب تر رفتم … صفحه «۲۳۶»
بریده کتاب(۳):
پزشک وا مانده بود که این چه مرضی است. مبادا مسری باشد و ارتش بعث را زمین گیر کند. معافی را داده بود و گفته بود بروید زودتر یک جایی قطعش کنید، به باقی اندامش سرایت نکند. بچه ها با هم ادای پزشک بعثتی را در آوردند و می خندیدند … انگار ضربه محکمی به صدام زده اند. صفحه«۲۴۷»