جستجوگران شمشیر عدالت
عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت
بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:
بریده ۱:
مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!
بریده ۲:
جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .
بریده ۳:
آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .
عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.
انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.
بیشتر ببینیم: عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل
من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.
از زندگی لذت ببر.
با لذت به صدای موج ها گوش می داد.
از زندگی لذت ببر.
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .
بریده کتاب(۲):
پسرک گفت: به همین خیال باش!
این دفعه را کور خواندی.
من یکی زیربار نمی روم.
آیریک گفت: اما ما باهم قول و قرار گذاشتیم!
پسر ادامه داد: اصلا شده یک بار هم ما برنده شویم؟
چرا به جای معماهای الکی نمی آیی با هم کشتی بگیریم؟
آیریک قدمی به عقب برگشت و گفت: کشتی نه!
من فقط مرد معما و چیستان هستم…
بریده کتاب(۳):
مادر گفت: از قدیم گفته اند موجود ستمکار عمر زیاد می کند.
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده!
پدر با ناراحتی گفت: دیگر ادامه نده. دیوار موش دارد و موش هم گوش…!
بریده کتاب(۴):
جی جی تو که ترسو نبودی!
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته.
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی. ترس از تو کوچکتره. بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود.
جی جی کم کم چهره اش باز شد: حق با توست. ترس از من کوچکتره! آره من از ترس بزرگترم!
دیگر نگران چیزی نباشید.
برویم.
بریده کتاب(۵):
آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد: چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم.
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد.
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی.
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد.
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست.
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند.
آبادیس شکسته و پیر شده بود.
از چشمان گودافتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید.
از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت.