خاطرات حجت الاسلام قرائتی
خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی
خاطرات حجت الاسلام قرائتی
نویسنده: محسن قرائتی
انتشارات: موسسه درسهایی از قرآن
معرفی:
گاهی وقت ها در خاطرات آدم های مشهور نکاتی هست که از یک کتاب یا یک سخنرانی بیشتر انسان را تکان می دهد. به خاطر همین همیشه سعی کنید خواندن این کتاب ها را از دست ندهید.
بریده کتاب:
روزهای اول ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم وخانه ای اجاره کردیم یک اطاق ۱۲متری داشتیم، ولی یک فرش ۶متری.
پدرم آمد به منزل ما احوال پرسی. گفتم: اگر ما یک فرش ۱۲متری می داشتیم وتمام اطاق ما فرش می شد، زندگی ما کامل بود. پدرم خندید!
گفتم:چرا می خندید؟
گفت:من ۸۰سال است می دوم زندگی ام کامل نشده، خوشا به حال تو که با یک فرش زندگی ات کامل می شود! (ص۳۵)
بریده کتاب(۲):
جلسه پاسخ به سوالات بود ومن مسئول پاسخگویی به سوالات.
سوال اول مطرح شد گفتم: بلد نیستم. سوال دوم، بلد نیستم. سوال سوم؛ بلد نیستم تا بیست سوال کردند؛ بلد نبودم، گفتم بلد نیستم.
گفتند: مگر اسم جلسه پاسخ به سوالات نیست؟
گفتم: پاسخ به سوالاتی که بلدم. خوب اینها را بلد نیستم. خداحافظی کرده، سالن را ترک کردم. مردم به هم نگاه می کردند واز سالن به خیابان ریختند ودور من جمع شدند ویکی یکی مرا بوسیدند. می گفتند: عجب شیخی! صاف می گوید بلد نیستم.
بریده کتاب(۳):
در بازار کاشان دیوانهای وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت: همه ی شما دیوانه هستید. همه خندیدند.
گفت: همه ی شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند. روکرد به پیشنماز و گفت : آقا به تو بودم. بعد از صف اول شروع کرد و یکی یکی گفت: به تو بودم، به تو بودم، ایندفعه مردم عصبانی شده دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختدند.
از این دیوانه یاد گرفتم که گاهی باید خصوصی گفت: به تو بودم و سخنرانی عمومی تاثیر ندارد! (ص۶۶)