ادواردو مسافری از رم
ادواردو مسافری از رم : این پسر ثروتمند ایتالیایی با یک انتخاب زندگی اش را متحول کرد…
ادواردو مسافری از رم
نویسنده: فهمیه نیکومنظر
انتشارات: عهد مانا
بریده کتاب:
خبر تولد وارث آن همه ثروت و جشن باشکوه جیووانی برای او، آن روزها تیتر مهم روزنامه های ایتالیا بود و مردم درباره ادواردوی کوچک صحبت می کردند.
از دید آن ها همین که وارث جیووانی بود برای خوشبختی کافی بود.
چه بسا کسانی که آرزو می کردند فقط یک ماه در چنین تجملی زندگی کنند یا حتی یک هفته یا یک روز به خوبی آن را بنوشند و هضم کنند. و بعد باقی عمر را با طعم آن، سر کنند و آن را آنقدر برای فززندان و نوه هایشان تکرار کنند تا چند نسل به آن افتخار کنند… صفحه۱۲
بریده کتاب(۲):
متعجب از واکنش پدر، خواست توضیح بیشتری بدهد، اما پدر حرفش را قطع کرد. دستان پسرش را کنار زد و باناراحتی، ته گیلاس را سر کشید و آنرا روی میز گذاشت. نگاه حسرت باری به جوان بیست ساله اش انداخت. چقدر با او متفاوت بود. به جای اینکه فکر خوشی های جوانی اش باشد، چسبیده بود به این کتابها که بالاخره کار دستش داده بودند. انگار آرزوهایش یک جا به باد رفته بود…
صفحه۳۵
بریده کتاب(۳):
چند پتو با پارچه ای سفید پوشیده شده و درکنار دیوار روی زمین پهن بود. حتما برای این بود که کمی از خشکی زمین بکاهد و میهمان بتواند راحت تر روی آن بنشینند و بالش هایی که برای تکیه از آنها استفاده می شد.
ادورادو به اطراف چشم گرداند. خبری از هیچ شی تزیینی نبود؛ حتی یک گلدان گران قیمت.
اینجا محل سکونت مردی بود که دنیایی را به جنبش درآورده بود. توی مسیر دائم به این فکر کرده بود که خانه یک رهبر بزرگ چگونه می تواند باشد و حالا سادگی آنجا عجیب به دلش نشسته بود… صفحه۵۲
بریده کتاب(۴):
ادواردو با هیجان بلند شد. چهره ای را که در مقابلش می دید،آرامشی درونی همراه با نیروی پر اراده مردی دنیا دیده را باهم داشت. در خطوط چهره اش، نهایت قدرت و بی باکی و بر لبانش لبخندی مسیح وار دیده می شد. در همان بدو ورود متوجه ادواردو شده بود و نگاهی پر مهر و گیرا به او افکنده بود و ادواردو را در جذبه سادگی و آرامش چشمان نافذ خود قرار داده بود. ادواردو مردی را دید که انگار با نگاهش تمام حرفهای درون او و تمام رنج های نگفته اش را یکجا فهمیده بود و با لبخندش، به او آرامش و امید میداد…
صفحه۵۴