نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پروین

فیلم نامه پروین
نویسنده: بهزاد بهزاد پور
انتشارات: نیستان

بریده کتاب فیلم نامه پروین :

صدای دکتر محسنی: بعضی‌ ها فکر می‌ کنن خیلی زرنگن، با خودکشی، می‌ خوان از این دنیا فرار کنن. اما خبر ندارن که اگر عمر واقعیشون، چهل سال باشه، درست بعد از چهل سال در آن دنیا براشون باز می‌ شه و اگه زودتر از چهل سال دست به رفتن بزنند باید تا آخر عمر چهل سال پشت در اون دنیا منتظر بمونن و رنج بکشن.

بریده کتاب(۲):

ناگهان در مقابل پروین فضای اتاق پر از آتش می‌ شود و شعله‌ های آتش به سمت پروین هجوم می‌ آورند پروین وحشت‌ زده به قصد فرار، سمت پنجره می‌ چرخد اما به جای پنجره یک درب بزرگ سنگی را می‌ بیند که قفلی بزرگ روی آن زده شده…..ص۳۰

بریده کتاب(۳):

پروین جزوه اش را باز می‌ کند گل کوچک لای آن را برمی‌دارد. با خشم گل را به زمین می‌کوبد.
گل مقابل پای جوان دانشجویی که از شرم سرش پایین است، می‌ افتد. جلوی سر جوان کم و تاس است.
پروین: واقعاً فکر کردی کی هستی؟ یه لحظه تو آیینه به خودت نگاه کردی تا حد و اندازه خودت رو بفهمی؟! چطور جرات کردی اینو بذاری لای جزوه ی من؟! از اون سر کچل و قیافه داغونت خجالت بکش، یه بار دیگه با این کارهات منو مسخره دوستام کنی به حراست معرفیت می‌ کنم… ص۶۲

 

بریده کتاب(۴):

تقی‌ پور: همش من حرف زدم و شما فقط گوش کردید… که البته منش آدم‌های باهوش و پخته همینه…
پروین: شما لطف دارید چون من نه پخته ام نه باهوش.
تقی‌ پور: اما به نظر من شما تمام شرایط یک زن ایده‌آل رو دارین، اون‌ قدر که باعث شدین حرف همیشه من با مادرم باشین.
پروین: ایده‌آل ام؟ ظاهرم یا باطنم؟
تقی‌ پور: نه نه من از اول شیفته اخلاق و منش شما شدم. مهربونی ها و دلسوزی‌ های شما. فروتنی و صداقت شما. باور کنید که تو تنهایی هام فقط وقتی به یاد کارهای شما می‌ افتم واقعاً بی‌ قرار می‌ شم.

هم‌ زمان با آخرین کلمه تقی‌ پور دست پروین، به طور کامل کلاه‌ گیس را از سرش پایین آورده و آن را بر روی میز می‌ گذارد. تقی‌ پور با دیدن سر تاس پروین مات و متحیر به سر پروین خیره می‌ ماند.
سکوت و سکوت و سکوت….
پروین: تازه شیمی‌ درمانی من تمام شده صداقت یعنی همین. ص ۷۳

بریده کتاب(۵):

یاشار:  سلام زیبای خفته.
ناگاه چشم های پروین باز می شود نگران سر می چرخاند چشمش به یاشار می‌ افتد شوکه می‌ شود، حیرت زده فقط به یاشار نگاه می کند. زبانش بند آمده.
یاشار با لبخند می‌ گوید: یاشار بمیره و نبینه این‌جوری سر به دیوار بذاری.
پروین با لب‌ هایی لرزان به آرامی می‌ گوید: پروین بمیره که جیگر یاشار رو سوزوند.

یاشار: ای وای… خدا نکنه.
پروین می‌ گرید و با ناله می‌ گوید: اومدم روی پاهات بیفتم…
یاشار: روی پای من؟! پس معلومه هنوز منو نشناختی.
پروین دست‌ پاچه می‌ شود و نگران می‌ گوید: آخه من خیلی بد کردم بهت، خیلی.
یاشار از جا برمی‌ خیزد و با لبخند می‌ گوید: من که یادم نمیاد.
پروین: مگه می‌ شه؟؟!!
یاشار:  چرا نمی‌ شه؟ ببینم مگه تو اون پروین زمان دانشگاه رو یادت میاد؟
پروین مانند قبل سر به دیوار قنات گذاشته و خواب است. ناگهان از خواب می‌پرد…ص۹۱و۹۲

بریده کتاب(۶):

ناگاه سر تکه کاغذ لوله شده‌ ای که آتش گرفته از زیر درب وارد می‌ شود و به یک‌ باره زمین پشت درب آتش می گیرد. به علت چوبی بودن کف حال، شعله آتش سریع اوج می‌ گیرد چهره غرق در خواب نازی را از نزدیک می‌ بینیم. عمیق و آرام نفس می‌ کشد. شعله‌ های آتش به جا کفشی چوبی سرایت می کند. آتش به‌ سرعت در کف حال پیش روی می‌ کند. درب آپارتمان از داخل تا نیمه آتش گرفته. دود فضای حال را پر کرده. نازی همچنان در خواب است، تک سرفه‌ای می‌ کند. سپس سرفه‌ ای دیگر. آتش به جالباسی و بوفه کنار آن سرایت کرده. نازی سرفه‌ هایش بیشتر و بیشتر می شود.ص ۱۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">