نان و گل سرخ
نقد رمان نان و گل سرخ: درک وضعیت اسفناک فرهنگیِ امریکا و اروپای متمدن در صد سال گذشته
نقد رمان نان و گل سرخ نوشته ی کاترین پاترسون
مامان به نرمی شروع کرد: «من فکر می کنم، من فکر می کنم ما فقط … فقط نان برای…..»
این قطعه ای کوتاه از کتاب است که از زبان زن کارگر کارخانه گفته می شود، صنعت وارد عرصه زندگی مردم آمریکا شده است و کارگران را زیر یوغ کارفرماهای ظالم کشیده است. حالا زن و مرد و کوچک و بزرگ هم کار می کنند و هم گرسنه اند و هم از لحاظ روحی و معنوی مستضعف.
این است انقلاب صنعتی آمریکا.
داستان کتاب از نگاه دو کودک بیان می شود یکی پسری فقیر که برای سیر کردن شکمش دست به هر کاری می زند و خودش کارگر کارخانه ریسندگی است و دیگری دختری کوچک که در خانه ای زندگی می کند فقیرانه و بزرگان خانه کارگران کارخانه هستند.
فقر و دستمزد کم تمام کارگران کارخانه ها را به اعتصاب می کشد. جریان اعتصاب، اثرات آن بر روحیه ها، و اتفاقات ریز و درشتش این داستان جذاب را رقم می زند.
اما چند نکته جالب دارد:
۱- داستان از زبان کودک و نوجوانی گفته می شود و همین باعث می شود که خباثت های حیوانی در آن نیاید. یعنی با نگاه معصومانه جلو می رود و تحلیل می شود.
۲- اگر هوشمندانه داستان را بخوانید وضعیت اسفناک فرهنگیِ امریکا و اروپای متمدن در صد سال گذشته را خوب درک خواهید کرد.
به دور از حرف های سیاسی و اینکه دائم گفته می شود عرب ملخ خوار و دور از تمدنِ با اسلام متمدن شده،
واقعیت دیگری را هم از زبان خود نویسندگان امریکا و اروپا باید ببینید:
مردمان آن کشورها هم از لحاظ بهداشتی و فکری و فرهنگی تا همین دو صد سال پیش بسیار سطح پائین بوده اند نه رسم و رسوم درستی از آداب اولیه بهداشت داشتند و نه فرهنگ معنوی و روحی درست.
یعنی اسلام ۱۴۰۰ سال گذشته پاکیزگی را ترویج می کند و جا می اندازد و غرب در ۲۰۰ سال پیش مشکل نظافت داشته. ( تحقیق بیشتر بر عهده ی خودتان.)
خلاصه آنکه کتاب خوب نان و گل سرخ را برای سرگرمی نخوانید، با دقت مطالعه کنید تا ظرافت های تفاوت ها را ببینید.
یاد شهید رجایی افتادم، که وقتی هم سن «جیک» پسر نوجوان قهرمان این داستان بوده، با اینکه فقیر بوده و دست فروشی می کرده، هیچ وقت کار خطایی نکرد و درسش را هم می خواند
اما «پسر ۱۳ ساله ی داستان یا همان جیک» برای پر کردن شکمش دزدی می کند، دروغ می گوید و حاضر است زیر بار ظلم برود و هیچ درسی هم نمی خواند.
آنها شعار می دهند که نان می خواهند و محبت و درک روح و معنویت،
چیزی که دقیقا نمی دانند چیست، اما جای آن عنصری که وظیفه کلیساست که آن را تأمین کند خالی است:غذای روح.
مردم غیر از مسایل جسمی که حیوانات هم دارند، دنبال دریافت آن چیزی هستند که نیاز خلقتی شان است و حالا مهجور مانده،
دین مأمن هر دوی اینهاست.
مامن دنیایی که پر از عدل است و روحی که آرام و با نشاط است.