رنج مقدس۲
کتاب رنج مقدس۲ : ادامه ای از یک کتاب بی نظیر…
کتاب رنج مقدس۲
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات عهد مانا
معرفی:
در ادامه کتاب پرفروش رنج مقدس، اینبار خانم شکوریان فرد سراغ سوژهی فرعی داستان کتاب قبلی خود رفته است و داستان، درباره مصطفی و حوادث پیرامون او شکل گرفته است.
اگر با رنج مقدس، ارتباط برقرار کردهاید و از نکات شیرین سبک زندگی ایرانی اسلامی آن بهره بردید، پیشنهاد میکنیم، رنج مقدس ۲ را از دست ندهید.
دانلود کلیپ از آپارات نمکتاب
بریده کتاب رنج مقدس۲ :
مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگرانترش کرد.
شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دل نگرانیش را بیشتر کرد.
مادر نمیدانست چه شده. چند باری بی اختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمی خواست در این همه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود.
مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون میکشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگ تر بود.
بریده کتاب(۲):
شیرین نمی دانست مصطفی در چه برزخی دست و پا می زند. نمی دانست باید چه کار کند. معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافه ی یک خیال بماند را کنار بگذارید، چون زمانی به خودتان می آیید که می بینید این آرزو مثل بادکنک بوده، حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!
بریده کتاب(۳):
مولکول ها هجوم آوردند و حس کرد که فضای ریه هایش کم شده است. نفس عمیقی کشید و سر چرخاند سمت پنجره، بیابان در انعکاس سراب را با تهاجم نور خورشید فرو می کرد در چشمانش. روز کویر را دوست نداشت. شبش را اما خیلی می خواست. روز انگار تشنه اش می کرد وقتی می دید می دید که به چه وسعتی خاک ها به خشکی افتادهاند، انگار خودش هم می شد تکهای از کویر و ترک برمی داشت. اما شبش…
بریده کتاب(۴):
وقتی یکی را برای خودت می خواهی درستش این است که خودت را هم برای او بخواهی! اصلاً در قانون عالم همین است یک دل، یک دلبر!
شیرین این را داشت رعایت می کرد. اما نمی دانست چگونه دلبرش را با خودش همراه کند! قوانینی که تعریف کرده بود برای این رسیدن، باب میل خودش بود نه دلبرش!
بریده کتاب(۵):
مانده بود که چه طور مصطفی را رام کند. گاهی دوستانش راه حلی داده بودند اما فایده نکرده بود و… خیالش راحت بود که مصطفی دل دارد و هنوز دلبر ندارد. فقط نمیدانست چه طور این دل را برای خودش بکند. همین که می دید مصطفی با هیچ کس نبوده و خاص است، بیشتر دلش می خواستش.
بریده کتاب(۶):
عشق تمام شدنی نیست… هرچه بگذرد شورش بیشتر می شود. وقتی به وصال هم نرسد آتش می شود. خاکستر وقتی می شود که به نفرت برسد. بد می سوزاند خاکستری که سرد نشده است.
بریده کتاب(۷):
ده ها بار به بهانه درس کنارش قرار گرفته بود. مصطفی از سنگ نبود، مریض هم نبود اما… محترمانه رد کرده بود. محترمانه راهنمایی کرده بود. محترمانه تر دوری کرده بود.
بریده کتاب(۸):
_ عشق میدونی چیه دختر خاله؟
_آره
_ پس مقابلش رو هم بدون، نفرته… من ازت متنفر نشدم اما مزه ی نفرت رو فهمیدم. از خودم متنفر شدم.
بریده کتاب(۹):
انبار مهمات که آتش بگیرد، هربار یک گلوله ای منفجر می شود و اطرافش را هم به انفجار می کشاند. در انبار وجود شیرین هر بار یک امید انگار متلاشی می شد و همراهش بقیه را هم می ترکاند. سکوتش طولانی نشده بود. لال شده بود. وقتی که از خانه خاله بیرون آمدند، شیرین تلخ ترین تصمیم زندگیش را گرفته بود.
بریده کتاب(۱۰):
کافه دلش تنگ می شد یا نمی شد دیگر خیلی فرق نمی کرد. قهوه های تلخ و سرد زیادی اینجا خورده شده بود و نخورده باقی مانده بود.
آدم ها برای خودشان و عمرشان زیاد وقت نمی گذارند اما تا دلت بخواهد هرچه وقت دارند به راحتی در آبکش می ریزند. آبها از سوراخ ها می روند و آبکش می ماند. یعنی هیچ نمی ماند و آدمیزاد انگار هیچ را بیشتر از همه دوست دارد!
جلد اول که خیلی خوب بود
این قلم عفیف و پر مغز خیلی طرفدار داره :)