قهوه ی سرد آقای نویسنده
نقد رمان قهوه ی سرد آقای نویسنده: ارمغان ایسمهای غربی که در تمدن خودشان مردم را به ایست محبت و عاطفه کشانده است.
نقد رمان قهوه ی سرد آقای نویسنده نوشته ی روزبه معین
برداشتی از کتابهای عقاید یک دلقک، کوری و پیرمرد و دریا…
نویسنده هنر نویسندگی دارد، اما در ذهنش آشوبی از هزاران داستانی است که خوانده.
غوغای بیهدفی که خواننده را در قایقی سرگردان امواج میکند و او را مثل پیرمرد کتاب ارنست همینگوی میچرخاند و بدون سود در ساحل پیادهاش میکند.
تنهایی و زندگیهای مجردی،
سرگردانی در کوچههای زندگی،
بیحاصلی و پوچگرایی،
روی آوردن به موسیقی و کافهایسم،
جلوهنمایی روشنفکری…
همه ارمغان ایسمهای غرب است که در تمدن خودشان مردم را به ایست محبت و عاطفه کشانده و داد خودشان را هوا برده است.
نخست وزیر کشور بیست میلیونی انگلیس مشاوری برای خودش میگذارد تا چارهای برای نه میلیون شهروند تنها و افسردهی انگلیسی بیندیشد و نویسنده ی ما دارد با افتخار نفی خانواده و تشریح عشق تنهاییها میکند…
به هر حال نه دانستن داستان یک تیمارستان نیاز حال فکری و روحی جوانان ماست و نه داستان پردازی عشقی، مثالی از کودکی تا…
ردی ازعاشقیهای بیمحتوای امروزی را در زندگیها رقم میزند.
نویسنده شاید توانسته تبحر قلم و فراز و فرود خیالش را روی کاغذ نشان دهد اما باری از مسایل کسی را حل که نمی کند هیچ شاید بار دقیقههای عمر خوانندگان هم بر دوشش سنگینی کند.
چه اندیشهای باعث فروش کتابی میشود که امید و زندگی و شوق را کور میکند….
باید شک کرد
کتاب ،داستان خیالات یک نویسنده است که می خواهد داستان بیماران یک تیمارستان را به تصویر بکشد.
داستانی پر از حرفهای پرتوپلا که بیماران روانی یک تیمارستان دارند …
شما خودتان قضاوت کنید بیمارانی که با قرص و غل و زنجیر و زور کنترل میشوند میتوانند چه اندیشهای یا چه تحول فکری، چه رشد و امیدی برای خواننده بیاورند…
و نتیجه اینکه نویسنده به صورت واقعی در داستان خودش را میکشد…
مثل صادق هدایت
مثل بوف کور
کتاب بینایی و روشنایی نمی دهد
دلزدگی و ناامیدی …