نقدی موشکافانه و دقیق با استناد به صفحات بر ۷ کتاب آقای حدادپور جهرمی
نقدی موشکافانه و دقیق با استناد به صفحات بر ۷ کتاب آقای حدادپور جهرمی: کف خیابون، تب مژگان، حیفا، نه، حجره پریا، مستند کف خیابون۲، همه نوکرا
در این مطلب ۷ کتاب از آثار آقای حدادپور جهرمی(مستند کف خیابون، تب مژگان، حیفا، نه، حجره پریا، مستند کف خیابون۲، همه نوکرا) را به لطف خدا نقد کرده ایم و در هر کتاب خط ها، پاراگراف ها و صفحاتی که ایراد محتوایی دارند را به صورت تفکیکی می آوریم.
البته ما
به علت رعابت حریم حیا از آوردن بعضی کلمات یا مطالب نوشته شده در کتاب های ایشان معذوریم و فقط با ذکر صفحه به آن ها اشاره خواهیم نمود.
ممکن است بعضی از قسمت ها (که بسیار بسیار کم هستند) برای کسانی که کتاب را نخوانده اند نامفهوم باشد، لطفا بردباری به خرج دهید و از آن قسمت های کوتاه رد شوید تا بتوانید از باقی مطالب استفاده کنید.
در این نقد شما می توانید با خواندن قسمت هایی از کتاب خود ایشان، درباره ایرادها و اشکالات آثارشان نظر منصفانه ای بدهید.
- نام کتاب: مستند کف خیابون نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی
نقد کلی: در جای جای صفحات می بینید که سیستم امنیتی ما عقب است، مطلع نیست، برنامه ندارد، کلا فقط دارد تعقیب و گریز می زند. یعنی نه تنها یک برنامه ی جامع اطلاعاتی از قبل، چفت و بست اطلاعات و تحلیل و بعد هم عملیات ندارد بلکه مورد رصد دشمن از داخل کشور خودش است. یعنی یا هیچ نفوذی در کشورها نداریم، یا هیچ اطلاعاتی از جاسوس ها به ما نمی رسد… ما غافلگیر شدیم و امام زمان (عج) فتنه را دفع کردند.
واقعیت وقتی ناقص گفته می شود، ضربه کاری می زند.
چون افراد زیادی برای اولین بار حرف را اینطور شنیده اند، بعد که درست و حقیقتش را می شنوند برایشان پذیرش حرف درست، سخت می شود. در کل کتاب های آقای حدادپور جهرمی بدترین اتفاقی که می افتد این است که واقعیت را ناقص و آنطور که خودش می فهمد می گوید، نه آنطور که حق و درست هست. حالا این امر وقتی به نظام جمهوری اسلامی بر می گردد خیلی ناراحت کننده تر می شود، چون بحث از یک شخص نیست بحث آبروی نظام و نیروی امنیتی اش هست.
ضعف دریافت های اطلاعاتی، ضعف برنامه ریزی، ضعف تحلیل ها، ضعف عملکردها و کمبود نیروها، جلو بودن دشمن، برنامه ریز بودن و دقت بالای دشمن، همه در سیر کتاب هایش مشهود است.
عجیب تر اینکه در آخر هم عوامل اصلی را معرفی نمی کند و می گذرد. و فقط دو سه تا از آن ها را معرفی می کند به عنوان کودتاچی و خراب کار. یعنی عوامل پشت پرده توانستند با کمک چند زن یک جمعیتی جمع کنند و کشور را به آشوب بکشند. این ها همه ضعف جمهوری اسلامی است.
استنادات نقد از کتاب ایشان:
صفحه۱۹- گفت:…لطفا فرم اسلحه و بیسیم و جی پی اس را از اتاق بغل دریافت کنید تا بتونید به مترو برسید. در مترو به یه خانم برخورد می کنید که اون شما رو به خونه شماره دو تهران پارس راهنمایی می کنه. گفتم: خانم؟ مشخصه و یا چیزی که بتونم بشناسمش؟ جسارتا اصلا چرا او اینکار و انجام بده؟ خوب خودتون زحمتش را می کشیدید…. همین جوری با خودم درباره حرف های سردار فکر می کردم، یک چیزی توجهم را جلب کرد، با اسلحه مرا فرستادند در مترو؟! این خیلی طبیعی به نظر نمی رسید!
نویسنده ادعا می کند کتاب او یک مستند امنیتی است، چطور می شود نیروی امنیتی به نام محمد که در داستان تاکید می کند چندین سال مامور امنیتی برون و درون مرزی بوده، دو سوال کاملا پیش پا افتاده می پرسد؟ مسائلی که مخاطب در فیلم ها زیاد دیده اما یک نیروی اطلاعاتی برایش جای سوال دارد! درادامه همین ابلهانه جلوه دادن رفتار نیروی امنیتی در صفحه ۲۱ می نویسد : من هم مواظب کیف وساکم بودم و هم مواظب اسلحه ام. رفتم و یک گوشه ایستادم، فاصله من و اطرافیانم ۳۰ سانت بود. خیلی کار خطرناکی بود. گاهی به صورت خیلی نامحسوس، با آرنجم به اسلحه اشاره می کردم ببینم هست یا نه؟ اما باید طبیعی برخورد میکردم…
صفحه۴۴: تا این که افسانه رو کرد به من و گفت: راستی افشین جون یه خبر خوب برات دارم صاب کار من عصر اومده پیش مامان. مامان واسش مدل شده،… مثلا تعجب کردم وگفتم: صاب کارت کیه دیگه؟ … خانمه؟ افسانه خیلی عادی و معمولی نگاهش را برگردوند … و گفت نه بابا …
من که زبونم بند اومده بود، حدسم داشت درست در می اومد متاسفانه. اما قادر نبودم چیزی بگم چون بالاخره میخواستم یه فکری به حال زندگیمون بکنم و از این وضعیت اسفبار دربیایم.
نقد: پذیرش شرایط مادر و خواهرش به خاطر رسیدن به وضعیت مالی بهتر، البته درصفحات بعدی نشان می دهد سرعت رسیدن به زندگی آنچنانی در این کسب و کار خیلی زیاد است.
صفحه ۴۵: افشین گفته بود: از حرفای افسانه به مامانم فهمیدم که شب هایی که افسانه، مامانو آرایش می کرده و با هم لباس های مدلینگ می پوشیدن و عکس های فیگوری و ژستی می گرفتند با برنامه بوده! …فائزه یهو دوید و رفت گوشیمو به کورش خان نشون داد!…کورش داشت به عکس … و چهره مامانم نگاه میکرد، اما دیگه کار از کار گذشته بود، نمی تونستم خودمو غیرتی نشون بدم… دو سه روز بعدش کورش به من گفت: افسانه خانم! این مامانِ رویای شما، شده رویای من! دوس دارم ببینمش و حتی اگر دیدم اهل دل هست، دعوت به همکاریش کنم…
نقد: گاهی باید تابو شکنی کرد، تحت عنوان یک خندوانه ی جذاب، موسیقی را وارد خانه های مومنینی که هیچ انسی با موسیقی نداشتند بکنی و تحت عنوان یک کتاب خوب، حیا و حریم را کم کم بشکنی،
جدا از این بیان بعضی از کلمات و صحنه های جنسی و جسمی زنان از زبان یک پسر نوجوان که خودش پاک است جای سوال دارد.
صفحه۶۶: مامانم از اتاق افسانه اومد بیرون، مستقیم رفت سراغ پرستاری که سن و سال هم داشت. منم پا شدم رفتم… پشت سرش ایستادم…. پرستار آروم گفت: ممکنه سقط شده باشه اما هنوز بخشی از بدن جنین…
نقد: اعضای کانال و خوانندگان کتابای این طلبه چند درصد نوجوان هستند؟ اکثرا متدینین عضو کانال او هستند. چه راحت برای نوجوان و جوان مجرد اینگونه حرف می زند؟! ضرورتش چیست؟
صفحه۶۸و۶۹: دیگه چشمای هیز اون همه دکتر و مرد و پرستار و بیمارهای دیگه به پرو پاچه مامانم جای خودش را داشت…اگه حرفی می زدم، می گفتن حالا رگ ناموس پرستیت ورم کرده؟! حالا که خواهرت داره زور می زنه تا جنازه جنینش را پس بندازه؟! اگه هم دم نمی زدم، با خودشون فکر می کردن عجب پسر خلی!
نقد: ازطرفی افشین را فردی معمولی نشان می دهد و از طرف دیگه این حرفا از زبان او…؟
صفحه۱۱۱: جالب اینجا بود که ۲۳۳(نام مامور امنیتی زن) بین آن زن ها و دخترها نشسته بود…. گفت: آنالیزشون چندان دشوار نبود. برای پول در آوردن می رفتن کراچی و لاهور… همون اول شب و قبل از پذیرایی هواپیما، قرص جلوگیری خوردند و حتی به بقیه دوستانشون هم تعارف کردند! در تمام طول پرواز رامین تاجزاده فقط گاهی با بقیه شوخی کرد و بقیه مدت پرواز را مشغول شوخی های رکیک و … با دختر جوان کنار دستش بود!…
نقد: در اکثر کتاب های آقای جهرمی بخش هایی وجود دارد که نه تنها ضروری نیست، بلکه هیچ نیازی به بیان آنها نیست. یعنی اگر گفته نشود به اصل داستان آسیبی نمی رسد و اگر گفته شود قبح یک موضوع را می شکند. این قسمت هم یکی از همین موارد است.
فصل ۳۷: (از این صفحه به بعد دشمن و سازمان های معاند بسیار قدرتمند و مخوف جلوه داده شده اند). سرنوشت بسیار غم انگیزی بود، خیلی برای بچه های ما گران تمام شد…یک عدد چشم، یک عدد گوش، و قلب! … یعنی نه تنها داریم می بینمتان بلکه چشمتان را هم در می آوریم، نه تنها داریم می شنویم و ردتان را زدیم، بلکه ارتباطتان را هم قطع می کنیم…تا دل مقر فرماندهی عملیاتتان هم پیش رفتیم…تقطیع اعضای بدن یا همون مثله کردن، بدون ارجاع و تحویل جنازه مامور، وفقط با ارسال بخش هایی از اجزای پیام دار بدنش، کار کسی نیست جز mi6
نقد: یک سوال ذهن را اذیت می کند. از طرفی نویسنده ادعا می کند در کشورهای اطراف و خاورمیانه پوشش جاسوس مان خوب است، ازطرف دیگر شوهای زیادی با حضور زن و دختران ایرانی درهمین کشورها برگزار می شود و ایران خبری ندارد و از خودکشی و اعتراف یک نوجوان می فهمد و …
فصل ۴۴ و 45 : (در این دو فصل سیستم های جاسوسی انگلیس را در پاکستان به شدت قدرتمند نشان می دهد…. کمیته اطلاعات مشترک، اداره اطلاعات مشترک، اداره ضد اطلاعات مشترک، اطلاعات مشترک شمال، اطلاعات مشترک متفرقه، اطلاعات فنی مشترک، بخش های مربوط به عملیات انتحاری و جنگ شیمیایی به طورکامل شرح داده شده است.)
هیچ فسادی شکل نمی گیره مگر با برنامه از پیش تعیین شده! و هیچ فسادی فراگیر نمی شه مگر این که قدرت و سیاستی پشتش باشه! داستان از مستراح بغل مسجد کنار گاراژ اوس جلال شروع شد و الان کجاییم؟ الان ۲۳۳ی ما در مغازه مشروب فروشی رو به روی یک موسسه جاسوسی و خرابکاری به نام مرکز مطالعات مشترک پاکستان و انگلستان ایستاده! دقت کنید لطفا! ازمستراح بغل گاراژ در تهران تا مرکز مطالعاتی در اسلام آباد پاکستان!!
نقد: مقایسه عملکرد دستگاه امنیتی کشور با کدام شاخص اندازه گیری شده است. اگر با نیروهای امنیتی دیگر کشورها باشد، باید پرسید چگونه به این اطلاعات دسترسی دارند. دشمن و دستگاهش را خوب و دقیق برای خواننده توضیح می دهد، طوری که حس می کنی عجب دشمن به هم پیوسته ای، که دارد به صورت منظم کار می کند، بعد در یک جمله می گوید ما از مستراح گاراژ تهران تا مرکز مطالعاتی در پاکستان…یعنی ما داریم می رسیم، عقبیم، اگر سرنخ نبود نمی فهمیدیم، بعد در پاراگرافی در صفحه ی ۱۴۲ می گوید «بچه ها، ما هم موسسات رصد خوانی در عرصه داخلی و خارجی داریم .»چه موسسات قدری که:
۱- شاهرودی را تکه تکه پیدا می کند.
۲- اگرجریان خودکشی افشین در مستراح رخ نمی داد به این باند مخوف نمی رسید.
۳- باندهای مخوف دیگر هم که هیچ …
۴- اگر یک زن جلو نمی افتاد نیروی امنیتی به بن بست می خورد(این موضوع درتمام کتاب های ایشان دیده می شود).
فصل۴۶ : قاچاق زنان در استان های خراسان و سیستان و بلوچستان، در واقع استان های همجوار کشور با پاکستان و افغانستان رایج است و… متاسفانه پدیده فروختن دختران توسط خانواده هایشان یا شوهرانشان درشهرهای مرزی رواج فاحشی یافته است…
اگر قاچاق است چگونه می شود رایج باشد؟ این فصل یک تف بزرگ به صورت جمهوری اسلامی است که نویسنده فضا را طوری ترسیم می کند که بنظر می رسد چه کشور بدرد نخوری داریم و چه راحت ادعا می کند که قاچاق دختر رایج است. در انتهای این فصل چند خطی کوتاه درباره رشادت های نیروهای امنیتی گفته است.
انتهای فصل۷۳ و ابتدای۷۴ : پس باید روی دو چیز متمرکز می شدیم: یکی جلسه ای که قرار بود هفته آینده در تهران برگزار بشود، یعنی ۱۰ روز مانده به انتخابات! ویکی هم باید ته و توی بچه های باغ را در می آوردیم!
به ابوالفضل دستور دادم که همه مکالمات درباره بچه های باغ را آنالیز کند! یک کم دیر متوجه این کلمه شده بودیم. تمام تماس ها و پیامک ها و شواهد میدانی و… نشان می داد که یک خبرهایی هست! اما چه خبرهایی؟
نقد: مخاطب به این نتیجه می رسد که تا ده روز مانده به انتخابات بچه های اطلاعات خط سیر و نقشه دشمن را هنوز نمی خوانند و نمی دانند. انگلیس از سال ها پیش برنامه ریخته است و سازمان امنیتی ما دوباره عقب است…
فصل۷۷: تصور کنید همین چهار تا آخوند تبدیل بشه دویست تا… همون دویست نفر عبا را در بیارن! همون دویست نفر دویست تا قرآن دست بگیرن!…صف اول همون دویست نفر علمای پیرمرد و چند نفری هم از سادات باشن! حالا یه کمی هم شعار بدن اولش شعار بد هم نه…و یا حتی بگن «مرگ بر جنتی» و یا مثلا یکیشون داد بزن: «ما پاسدار و سپاهی نمی خوایم…نمی خوایم» و یا بگن «شعار ملت ما… دین از سیاست جدا» و یا بگن«مظلوم خدا یار تو… حوزه علمیه به قربان تو»…اصلا تصورش هم مشکله، مخصوصا با اون ظاهر و سر و شکلی که علما و آخوندها بخوان وارد صحنه بشن! ینی بیان کف خیابون و شعار بدن برعلیه نظام و ولایت فقیه و شخص حضرت آقا.»
نقد: نویسنده دویست آخوند خرابکار را طوری توصیف می کند که انگار همه چیز از دست رفته است. نیروی امنیتی ما اسراییل و سگهای داعشی رابه خاک ذلت نشانده، آن وقت هزارآشوبگر و دویست تا آخوند را طوری فضا سازی می کند که انگار نیروی امنیتی ما از آن ها می ترسد. چرا؟ چون می خواهد کتابش شور و هیجان داشته باشد.
بعضی موارد در این کتاب هست که هم وحشتناک و هم جالب است، البته فقط برای عوام، زیرا مخاطب را گول می زند چون هیجان آن بالاست.
- نام کتاب: تب مژگان نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
نقد کلی کتاب:
کتاب زاییده تخیل نویسنده است. شاید فقط بخش های کوتاهی با علم واقع تطبیق داشته باشد و نویسنده نه تلاشی و نه هنری برای تغییر و تنظیم محتوا از خود نشان نمی دهد. به حالت گزارشی نوشته شده است که گویا نویسنده موظف است آن را به سمع و نظر خواننده برساند. حالا این گزارش چرا، چگونه و چقدر باید بیان شود؟ نویسنده می خواهد چه چیزی را به خواننده منتقل کند؟ به این موضوع اصلا توجه نشده است و باعث شده آسیب جدی به مخاطب وارد شود.
شاید بزرگترین منفعت این گزارش ها این باشد که مردم درجریان دسیسه های دشمن قرارمی گیرند و قدر و منزلت کشور و سربازانش را بیشتر می دانند. اما نویسنده خودش را موظف نمی داند که چرایی این همه دشمنی با ایران اسلامی و استفاده از خود مردم ایران را برای زمین زدن انقلاب درست تبیین کند.
این کتاب، داستان یکی از خانواده های نیروهای اطلاعاتی است که درگیر یک پرونده سنگین شده و همسر او تازه فوت کرده است. دشمن درمیان خانواده او نفوذ می کند و دختر جوان و پسر نوجوانش را درگیر مشکلات و مسائل همجنس گرایی می کند و … همزمان با این مسائل از آن طرف خرابکاری ها و دردسرهای امنیتی- اطلاعاتی خود را پیش می برد.
این داستان چند نکته قابل توجه دارد:
- بیان مسائل جنسی: صحبت درباره مسائل جنسی آن هم درچارچوب درست خودش ایرادی ندارد، اما بحث سر این است که دراین رمان مرتبا صحنه های بد جنسی را توضیح می دهد. زمانی که به لحظه حساسش می رسد چند تا نقطه گذاشته و می گوید« ببخشید بیشتر نمی توانم بگویم.» و با این حرف ذهن جوان و نوجوان ادامه مطلب را به بدترین وجه ممکن می سازد.
- بیان ریز جزییات: قطعا خداوند در قرآن اینگونه داستان نمی گوید و پرده حیا را نمی درد. دوستانی که استناد به قرآن کرده اند نگاهی به داستان حضرت یوسف بیندازند و ببینند که هیچ توصیف تحریک آمیزی وجود ندارد و یوسف پیامبر چگونه برخورد کرده است و خداوند چگونه بیان می کند. بیان مفاسد با این وضوح ضرورتی ندارد. زیرا ذهن مخاطبین را به تصویر سازی می اندازد و ضررش بیشتر از منفعتش است. این که دشمن برای امنیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوانان ما برنامه دارد اصلا غریب نیست. در راستای بیان این دسیسه های دشمن موسسه کیهان درکتاب های نیمه پنهان به خوبی این ها را به تصویر کشیده است.
مقایسه با کتب دیگر: کتاب های زیادی با موضوع پلیسی و جنایی وجود دارند که علاوه بر جذابیت، طیب نیز می باشند. مثل رمان «شبیخون به خفاش»، و «مجموعه رمان هایخانه عنکبوت(سکوی پنهان، نفوذ در موصاد، شکارشکارچی، اشک دشمن)» که مربوط به سازمان اطلاعات مصر است. در آنها ضمن قدرتمند نشان دادن سازمان امنیتی این کشور و جذب مخاطب حتی یک کلمه که بار جنسی داشته باشد در این دو کتاب نیست.کتاب های آقای جهرمی بدون استثنا در عین مستهجن بودن، نیروی امنیتی را نیز تضعیف می کند.
در زیر مصداق ها آورده شده است:
صفحه ۱۵: مژگان… می فهمد که آرمان ۱۲ ساله خود ارضایی می کند.
صفحه ۱۶: فقط یک احتمال می مونه و اونم اینه که دچار انحرافات جنسی شده باشد.
صفحه ۱۸: مشکلش خود ارضاییه…
صفحه ۲۶: (نفیسه) اومد کنارم (یعنی کنار مژگان) خوابید روی تخت یه نفره…تا صبح بیشتر از این که خجالت بکشم احساس گناه داشتم…صحنه هایی که فکرشم نمی کردم مدام جلوی چشام رد میشن… !
صفحه۳۵: هم جنس بازی در این سطح و با این کیفیت، زنا، اعمال شنیع، انحرافات جنسی… یکی از بچه های رصد گفت که بهانه ای غیر از انحرافات جنسی ممکن است مدنظر باشد…
صفحه ۳۶: نصف بیشترش(نصف بیشتر پرونده) درباره انحرافات جنسی بوده…
صفحه ۴۱: یه پرونده … که نصف بیشترش خاطرات … اون با بقیه است…
صفحه ۱۱۶: خانم کسالی بهم گفته بود… که هر نیازی داشت باید بتونی برطرف کنی (نیاز مژگان) و یه چیز دیگه هم بهم گفت، گفت حتی یه کاری کن که تو هم بتونی نیازات و با مژگان برطرف کنی…
صفحه ۱۱۷ : بعدا فهمیدم به اون عکس ها میگن”عکس های سکسی یا مستهجن”…
صفحه ۱۱۷: بعد از سه چهار روز فهمیدم…که اصطلاحا به این حالت میگن همجنس بازی!
صفحه ۱۲۰: محمد جان من نه بابای بی غیرتی بودم و نه شوهر بی توجهی، دلم خوش بود که دارم خدمت می کنم و بچه ها هم از غم و اندوه بی مادری نجات پیدا کردن و دارن با دوست هاشون زندگی میکنن. هرچند رفتار و تیپ و قیافه شون داشت روز به روز بدتر میشد، اما بهم می گفتن اینا جوون اند و با نسل ما فرق می کنن و این حرف ها…
صفحه۱۲۳: دیدم دخترها و پسرها دو تا دو تا وارد اتاق هایی میشن وبعد از یک ربع، بیست دقیقه خارج میشن… وقتی از نفیسه پرسیدم گفت: اونا میرن با هم باشن، همین!
صفحه ۱۲۳: یه خانم آورده بودن که می گفتن متخصص”پورنوگرافی”هست… گلشیفته (یعنی همان متخصص) می گفت: دردسرآورترین احساس انسان ها میل جنسی است…
صفحه۱۲۴: از اینکه شریک زندگی تون همجنس یا غیر همجنس هست و یا اینکه مال من یا مال یکی دیگه، احساس شرمندگی نکنید… آرمان که گنده ترین خلافش خودارضایی بود، به همجنس بازی افتاد و یه شب نفیسه برام گفت: از بس آرمان برای بچه ها جذابه، فرید گفته دارن سرش شرط بندی میکنن!!!
صفحه ۱۲۷: “فاحشگی” من شده بودم زاپاس کسانی که اونها برام مقرر میکردن…این همیشه من و آزار میداد.
صفحه ۱۵۹: (عمارمیگه) من فقط می دیدم که زنم را از دست دادم، دخترم مریض شد و پسرم هم، کم پیدا شد و رفتارش عوض شد. اینجا بود که شکم برطرف شد و فهمیدم که دشمن خیلی بهم نزدیک شده؟؟؟؟؟ دشمن اومده داره توی خونم مانور میده. به خاطر همین پس از مشورت با دکتر الهی و یکی دو نفر از سران اداره تصمیم گرفتم تا تو میای ایران این بازی رو ادامه بدم، ببینم قراره به کجا برسه… الان داریم از سر سفره خانواده از هم پاشیده شده منِ بدبخت، به این باند بزرگ می رسیم! مخصوصا وقتی استعلام کردم و دیدم، کاملا با برنامه ابلاغی، این بازی رو اینجوری ادامه داده بود!
نقد: واقعا کدام دین و آیینی چنین حکمی می کند که دخترش مورد تجاوز قرار گیرد و پسر۱۲ساله اش همجنس باز بشود تا اینها بتوانند نقشه دشمن را کشف کنند. یعنی سیستم امنیتی کشور ما انقدر ناتوان است که باید از بی آبرویی یک خانواده برای کشف حقیقت استفاده کند و در عوض دشمن این همه حساب شده در خانه یک نیروی امنیتی رخنه کند؟
صفحه ۲۱۸: در این صفحه نشان می دهد “شروین”یکی از اعضای اصلی این شبکه بهاییت خودسوزی می کند، چند صفحه بعد هم “گلشیفته” اون یکی عضو اصلی فرار می کند! نویسنده چه پایانِ پر افتخاری برای وطن خودش نوشته است. این همه مجروح و شهید و شکنجه و تجاوز و … آخرش هم نفرات اصلی تیم دشمن، ناپدید می شوند و سیستم اطلاعاتی ما دستش به جایی بند نمی شود!
- نام کتاب: حیفا نام نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی
این کتاب را می توان از چند جنبه مورد بررسی قرار داد:
- دشمن در این کتاب ترسناک و قدرتمند، پیچیده و با تدبیراست و مصداق این ادعا در صفحات مختلف آمده است:
دراین کتاب تا فصل یازدهم برنامه ریزی و قدرت و دقت نفوذ دشمن را وحشت آور تعریف می کند و نیروی صف دشمن هم چند زن پر قدرت هستند. به عنوان مثال درفصل اول صفحه ۱۰سندی از جزئیات سری سازمان های داخلی و مراکز فعالیت و روسای موساد را به شکلی که بیانگر پیچیدگی و قدرت اسراییل است، توضیح می دهد: بخش جمع آوری اطلاعات… بخش همکاری واقدام سیاسی(وادات)… سازمان اطلاعات نظامی (آمان)، سازمان اطلاعات داخلی (شین بت)، امنیت عمومی یا شابک، بخش عملیات ویژه (متساوا) ، بخش تبلیغات و ضد تبلیغات و… این یعنی اسراییل یک سیستم امنیتی پیچیده و مخوف دارد و در اواسط داستان نیروی امنیتی ما بی برنامه و پر از اشتباه معرفی می شود.
فصل ۲ صفحه۱۴: من برای انتخاب مامور مورد نظر به هیچ فرصتی نیاز نداشتم ندارم، زیرا … شرافت کاری خود را پای این دخترانی میگذارم که سی سال تربیت کرده ام،(اسراییل چهار دختر همولوگ را در عرض سی سال تولید و تربیت کرده و نیروی امنیتی ما به جای تدبیر از یک زن عراقی به نام رباب استفاده می کند که مادرش نیروی امنیتی جهادی بوده. جالب اینکه مردها کنار عملیات های مهم نشسته و منتظرند زنان نفوذی درقلب دشمن برایشان اطلاعات بیاورند.)
فصل۱۵: دراین فصل نویسنده به توصیف مفصلی از زندان ها ی اسراییل پرداخته و آن ها را به شدت مخوف نشان می دهد: پیرو نامه شماره ۲۳۰ توجه شما را به نکاتی درباره بندهای زندانیان القاعده ابوغریب جلب می کنم: بند زندانیان ابوغریب که در زیر زمین طبقه دوم ابوغریب است، از۱۸ سلول و ۴ چاله و ۲ چاه تشکیل شده است… سلول های این بند… با درب های کوتاه و بدون پنجره … درسه سلول دیگر سگ های آموزش دیده شکنجه گر نگهداری می شوند…
نقد: شاید یک مامور امنیتی نتواند متوجه این قضیه بین عوام باشد: دشمن را اینطور وحشی و ترسناک نشان دادن روحیه افراد را تضعیف می کند و در ضمیر ناخودآکاه افراد، دشمن را شکست ناپذیر و غیرقابل مقابله متصور می سازد.
فصل۲۰ صفحه۷۵: اسراییل ازمطالعه درباره خانواده ابوبکر البغدادی به این نتایج رسیده: تحصیلات نسبتا بالای علوم دینی دارند، از خانواده هایی با سوابق مجرمانه، همگی طبع گرم دارند… به دختران و زنان سبزه و گندمگون علاقمند هستند، قوه شهوانی با نرمالیته ۱۷ داشته و…
نقد : فقط عموم به این می رسند که چقدر دشمن دقیق است!!!
- برخلاف دشمن که در همه جای کتاب قدرتمند. توانا نشان داده شده، نیروی امنیتی ما یا دیر میرسد و یا بی تدبیر و بی برنامه بر اساس مقتضیات زمان پیش می رود.
به عنوان مثال:
فصل دوازده صفحه۵۰: ” …دریافتم که توانستید به هارد لپ تاپم دست پیدا کنید… ازطرفی هم می دانم که خیلی به من نزدیک شده اید، اما اجازه نمی دهم دستتان به من برسد! و داغ بازجویی را به دلتان می گذارم!”(نامه جاسوس اسراییلی به نیروهای امنیتی ایرانی)
فصل سیزده، صفحه ۵۳: باید صبر می کردم غروب بشود تا ازمسجد خارج شوم، چون اگر قبل از روز سوم از مسجد خارج می شدم کفاره به گردنم می افتاد. تا غروب صبر کردم. نماز را به جاعت خواندم و افطارکردم… مهدی گفته بود که ایمیل را روی تایمر امنیتی گذاشته …این بدترین اتفاقی بود که می توانست بیفتد. پیام حذف شده بود و رمزگشا را ازدست داده بودم.
نقد: یک مامور امنیتی در یک پرونده بسیار مهم یک سری اطلاعات مهم را از دست داده تا کفاره ندهد.
فصل ۳۷ صفحه ۱۲۵ : وای از این بدتر نمی شد. متاسفانه به خاطر بی دقتی یکی از نیروها، شارژ سیستم تمام شد. تا شارژر تهیه کنیم و سیستم را دوباره راه اندازی کنیم، حدودا یک ساعتی طول کشید… اشتباه حرفه ای سنگینی بود که ممکن بود باعث از دست دادن رباب (نیروی امنیتی عراقی) شود و حتی دیگر حفصه (نیروی امنیتی اسراییل) را هم نتوانیم پیدا کنیم.
نقد: عجیب استداستانی که نیروهای امنیتی آن وسط یک عملیات حتی بسیار معمولی (که اینجا عملیات بسیار مهم بوده شده که ممکن است به گم شدن رد یک مامور مهم اسرائیل و حتی کشته شدن یک مامور خودی بیانجامد) لنگ شارژر هستند! چطورنویسنده این داستان ادعا می کند مستند امنیتی می نویسد؟!!!
فصل ۴۰ صفحه۱۳۵: بعدا فهمیدیم که وقتی ما درگیر عملیات تعقیب و گریز حفصه و ابومحمد و زنش بودیم، از دکتر ابراهیم، یا همان ابوبکرالبغدادی معروف غافل بوده ایم، فکر کنم حدس زدید چه کلاهی داشت سرمان می رفت…
صفحه۱۳۶: بگذارید خیلی رو راست بگویم، وقتی ما درگیر حفصه و ابومحمد بودیم، ابوبکر با خیال راحت، دستور خریداری زمین ها و خانه ها و مزارع مردم الانبار را داده بود… در اصل ابومحمد و حفصه ما را مشغول کردند و ابوبکر در سایه امنی که برایش مهیا شده بود، توانست الباقی عناصر القاعده و افسران حزب بعث را با هم متحد کند.
(یعنی اینجوری بود که داعش و کشتار چند ساله آن از بی عرضگی نیروهای ما پاگرفت.)
نقد: درتمام این موارد نیروی امنیتی ماضعیف و بی تدبیر وارد عمل می شوند. همیشه عقب تر از دشمن، بی برنامه، کم نیرو و از همه بدتر درچنگال حیله ی دشمن هستند. در واقع این کتاب و همه کتاب های دیگر نشان می دهد نیروی امنیتی ما همه جا بر اساس موقعیت عمل کرده نه نقشه قبلی و فقط توانسته اطلاعات جمع کند و در نهایت مامور اسراییلی را که خیلی خرابکاری کرده بکشد، همین. چون نهایتا داعش شکل گرفت و مامور موساد به تمام اهدافش درحد کمال رسید.
- تکرار مداوم صحنه های جنسی بدون ضرورت:
اگر این صحنه های جنسی ازکتاب حذف شود هیچ آسیبی به اصل داستان وارد نمی شود.کتاب بد، بدتراز فیلم بد است چون صحنه های یک فیلم ممکن است انزجار ایجاد کند اما خواننده یک کتاب، براساس نوشته ها، خودش تصویری را که دوست دارد می سازد.
فصل ششم صفحه ۳۰ : ازمن گفتن بود، ازتو هم نشنیدن. همه حرفات رو نشنیده می گیرم و می ذارم به حساب عصبانیت و غرور مردانه ات… اما خوشم اومد که بهم گفتی فاحشه!
گفتم: عجب! پس دوست داری؟! قلاده سگ ها را به گردنش بستم و او را کشاندم روی زمین و بردم به اتاق روبرویی. برهنه شدم و برهنه اش کردم و شروع کردم به آزار و اذیتش. او هیچ عکس العملی از خودش نشان نمی داد و حتی تا حدی همکاری هم می کرد، ولی از خشم من چیزی کم نمی شد….
نقد: این بخش از داستان که تا این حد بی پرده و بی حیا بیان شده است اصلا ضرورتی نداشته و نبودش آسیبی به کل داستان نمی زند.آقای جهرمی جهالت کرده و نوشته و نشرمعارف هم باید جاهل باشد و حذف نکند!!!
- نام کتاب: نه نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی
نقد کلی داستان:
داستان را از چند جنبه نگاه کنیم:
- نویسنده دشمن را بزرگ و قدرتمند نشان می دهد.
این کتاب داستان یک دختر افغانستانی است که پدرش از لحاظ علمی و دینی سرآمد شیعیان منطقه هزاره افغانستان و سه تا از برادرانش فرماندهان سپاه فاطمیون هستند که شهید و اسیر می شوند. این دختر شیعه را می دزدند. حدود ۱۰۰ صفحه اول، داستان در زندان زنان شیعه است، البته این دختر ماموریتی در زندان دارد و هماهنگ شده است که در زندان نفوذ کند. زندان صهیونیستی که دختران شیعه را می دزدند تا بانک اطلاعات ژنتیک خود را کامل کنند. این دختر شیعه به خاطر نفوذ در زندان و جمع آوری اطلاعات مورد تجاوز قرار می گیرد… حتی برای بررسی ژنتیک جنین و… مورد شکنجه قرار می گیرد، برهنه می شود و … چون ماموریت دارد؟ واقعا این اطلاعات را مردهای مامور در زندان های مردانه نمی توانند بدست بیاورند که یک دختر شیعه باید به این ماموریت برود؟ این مرام مردهای غیرتمند شیعی است که نویسنده تمام صحنه ها را با بی حیایی و وقاحت توصیف می کند و به مردان غیور ما نسبت می دهد؟
چرا دختران ما را از همه اقوام ایرانی، پاکستانی، افغانستانی و… می دزدند؟
دراین کتاب القا می کند که دلیل آن این است که اسراییل قدرتمند و بزرگ می خواهد ژنتیک شیعه را بررسی کند و بر اساس آن تغییر ژنتیک بدهد و روی زندانیان دوباره آزمایش می کنند. این زن را باردار می کنند و غذاهای خاص می دهند تا زود زایمان کند و دوباره….
طبق نوشته های این کتاب و سایر کتب جهرمی اسراییل بزرگ، قدرتمند، با برنامه و دوره های آموزشی برای کل دنیا، دارای استراتژی جهانی و القای تسلط برجهان است.
بررسی ژن های شیعیان و تغییر آن ها به دست اسراییل و همچنین انتشار عوامل بیولوژیک در یک حمله تروریستی، از طریق بسته های مراسلاتی، هواپیماهای سبک سمپاش یا بدون سرنشین… همه این موارد نشان از اصرار نویسنده برای قدرتمند جلوه دادن اسراییل می باشد.
۲- بیان غیرضروری مسائل جنسی و مستهجن
صفحه۳۲: به او ماهدخت می گفتند. البته خیلی هم خوشگل و ورزیده بود، از همه ما خوشگل تر بود… به گونه ای که حتی آن دو مردی که با ما درآن دخمه بودند، گاهی به او زل می زدند… بامزه و مهربان بود که جذابیتش را بیشتر می کرد.( آیا این نوع توصیف ضروری ولازم است؟ آن هم درکتاب یک طلبه. البته کتاب هر چه جلوتر می رود کثیف تر می شود به شکلی که این جمله تمیزترین توصیف ایشان خواهد شد و البته در ناشی بودن نویسنده همین بس که تناقضات زیادی درکتاب های او مشاهده می شود. درهمین داستان کمی جلوتر می گوید یکی از این مردها تا حد زیادی بینایی خود را از دست داده بود. حالا چگونه زل می زد؟!! )
صفحه۴۵: من روی صندلی مرگ لخت و عور بودم، فقط یک چیزی تنم بود…صندلی مرا با وحشی گری روی زمین انداخت. حتی توجهی به تمام نشدن عادتم هم نداشت. (درباره این مشکل بانوان درچند جای داستان صحبت شده است) مثل سگ وحشی به پروپاچه من چسبید…
صفحه۵۶: وقتی با آن پیرمرد یهودی تنها بودم، اذیتم کرد، تجاوز و…(چند سطر پایین تر) قطعا ما را برای آزار، تجاوز و بردگی جنسی دورهم جمع نکرده بودند….
صفحه۵۷: چون دخترها معمولا بعد از تجاوز و تجربه شرایط دردناک، به شدت به همه کس و همه چیز مشکوک می شوند…
صفحه۹۲:مرتب خواب می دیدم قراراست بهم تعرض شود…
نقد: نویسنده هرجای داستان که می توانست نکته جنسی نداشته باشد، موضوع را با خواب دیدن و یادآوری خاطره بیان می کند. انگار می خواهد ذهن مخاطب از این عمل شنیع دور نماند.
صفحه۷۹: مرتب خواب جلیل و ماهر را می دیدم، عجب شخصیت های جذابی داشتند! افغان و این همه جذابیت! خوب، کم نداریم اما اینقدر هم نیستند که مدام جلوی چشمانمان باشند. اما آن دو نفر واقعا جذابیت داشتند. مثل این که برای غرور مردانه، نگاه نافذ، صدای کلفت و خسته و از سرسینه آفریده شده بودند.
نقد: بالاخره این زن، یک شیعه جهادی و نفوذی درسیستم اسراییل است یا یک هرزه که با نگاهی دل از دست می دهد؟ اگر نفوذی است پس چرا ناپاک است؟
نویسنده درحال سیگنال دادن به دختران جوان است که معیار انتخابشان و نگاهشان به مردها اینگونه باشد.
صفحه۱۰۲: (وقاحت نویسنده را اینجا آشکار می توان دید) حالا اگر نمی گویی چرا انقدر از مسائل زنانه حرف می زنی و وا اسلاما و وادینا سر نمی دهید باید بگویم که من در طول مدتی که آنجا بودم، فقط یکبار عادت ماهیانه داشتم، همان دفعه اولی که در قبر برایم پیش آمده بود...
نقد: جالب است که تا این جای داستان چندین بار به این مورد اشاره شده و شخصیت اصلی داستان ادعا می کند فقط یکبار برایش بیش آمده، نه قلم زیباست و نه ویراستاری درست انجام شده، انگارجهرمی خواسته فقط بنویسد … که پرده حیا را بدرد.
صفحه۲۶۴ الی ۲۶۷: با ماهدخت شروع به صحبت کردند. مشخص بود که دارند از ماهدخت سوالاتی می پرسند و او هم جوابشان می دهد. بعد از ما خواستند که کاملا برهنه شویم!…”سمن من هم بدم اومده، نه اینکه خوشم بیاد جلوی هرکس و ناکسی لخت بشم، بلکه از این ناراحت تر شدم که ما مهمون ویژه اونا هستیم…حق بده این سطح از مسائل امنیتی را رعایت کنن، اینا همش به خاطر خودمونه! جوری از حالا به بعد بهت خوش بگذره و احترامت بذارن که قضیه پیش اومده تو فرودگاه رو فراموش کنی و خودت حاضر باشی روزی دو سه بار دیگه لخت شی تا چکت کنن.
این چند صفحه موضوعی کاملا غیرضروری را بیان می کند که در طی آن جریان برهنه کردن دو دختر در فرودگاه ترکیه را روایت کرده است. این جریان به هیچ کجای داستان ربطی ندارد و کاملا موضوعی مستقل است. یعنی اگر این قسمت از کتاب برداشته شود هیچ اتفاقی برای اصل داستان نمی افتد. ضرورت بیان این همه محتوای مستهجنو غیر ضروری از کجا آمده است؟
۳- توهین به مقدسات
صفحه۲۱۱: دیدم درب اتاقشان باز هست و ممکن است بفهمند من دارم چیکار میکنم. اتاق خودم هم خیلی امن و امان نبود، چون بالاخره اگر می خواستم درش را ببندم صدا می داد. شاید باورتان نشود، اما رفتم و بهترین جا را انتخاب کردم.
بهترین جای آن خانه که هنوز حیثیت خصوصی بودنش را حداقل برای من حفظ کرده بود، حمام و دستشویی بود! حمام و دستشویی هم در یک محوطه بود، یعنی اگر کسی دستشویی بود، کسی نمی توانست حمام برود و بالعکس. خلاصه مثل کسی که روزنه امید پیدا کرده است، به طرف حمام و دستشویی حرکت کردم. درش را باز کردم. جسارت نباشد، اما چندان… ولش کن. خلاف ادب است که توصیفش کنم. خودتان بگیرید دیگر، بالاخره حمام ودستشویی، نه بوی عطر و عود می دهد و نه بوی شامپو، لوسیون بدن و خوشبو کننده… همینطوری پشتم را به دستشویی فرنگی کردم و برگ را جلویم گذاشتم… دستم را تا روبروی گوش هایم بالا بردم …سه رکعت نماز مغرب میخوانم… دستم راکه برای قنوت گرفته بودم، روی صورتم گذاشتم ده مرتبه گفتم اللهم عجل لولیک الفرج ….
نقد: جهرمی می توانست فضایی مثل انباری یا زیر شیروانی را برای این کار توصیف کند و یا حداقل فضای حمام و دستشویی را جدا کرده و قهرمان داستان را درفضای حمام برای بردن نام امام و نماز خواندن به تصویر بکشد. عمدی بودن ادغام فضای دستشویی و حمام و در پی آن ذکر و نماز در این فضا کاملا آشکار است…
- تضعیف نیروی امنیتی خودی
صفحه۳۵۵: آن شب همه بچه ها به خاطر رکبی که ماهدخت به تیم تعقیب کننده اش زده بود، شوکه بودند و به خاطر شهادت و قتل عام یک خانواده مظلوم و یکی از بچه های خودمان خیلی ناراحت بودند….آن شب پیامی که ماهدخت برای سازمانش ارسال کرده بود، حاکی از این بود که دارند با دمشان گردو می شکنند و از ما زهر چشم گرفتند…
درکتاب های جهرمی کل داستان دشمن را دقیق و قوی نشان می دهد و در نهایت مامور ما می تواند مامور آن ها را بکشد. یعنی خرابکاری و دستاورد عمده از آن دشمن است و افتخار کشته شدن مامور اسراییل و البته دسترسی به بعضی اطلاعات هم از آن ماست. به عبارتی دشمن همیشه جلوتر است و ما فقط می توانیم مامورش را بکشیم نه اینکه خطر رادفع کنیم. البته این کار را هم با توسل می توانیم انجام دهیم نه اینکه بلد باشیم دست دشمن را بخوانیم، برنامه ریزی کنیم و یا طرح و نقشه داشته باشیم.
نهایتا این داستان بعد از این که نیروی اسراییل یعنی ماهدخت توانست۲۰۰یا ۳۰۰ نفر از شخصیت های اثرگذار شیعه و سنی افغانستان، پاکستان و چندین مامور امنیتی را به قتل برساند، به دست یکی ازماموران ایرانی گرفتار شده و مثله می شود. مامور ایرانی این دختر را تکه تکه کرده و دردوکیسه زباله می ریزد. بنظرم آقای جهرمی با روحیه نظامیان ما آشنا نیست. همان کسانی که خودشان را جلوی اسرای دشمن می اندازند تا دوستان و همرزمان عصبانی شان به اسیر آسیب نزنند.
درضمن هر نیروی نظامی هم این را می داند که یک جاسوس زنده که اسیر باشد چقدر می ارزد و تا چه حد می توانند از اطلاعات او استفاده کنند، اما نویسنده علاقمند است نیروی امنیتی مخلص ما را شبیه داعش به تصویر بکشد.
- نام کتاب: حجره پریا نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی
مشکل عمده این کتاب هم مثل سایر کتاب های حدادپور جهرمی این است که نیروهای امنیتی ما را فقط درحال رصد کردن و تعقیب و به دست آوردن اطلاعات عملیات های دشمن نشان می دهد یعنی ما همیشه دوم هستیم و در این دوم بودن هیچ کاری هم از دستمان بر نمی آید وآن ها پیش می روند و نهایت این که خدا لطف می کند و از دست خودش کار بر می آید. چینش نیرو در راستای برخورد عملیاتی نداریم… دشمن یک اطلس جامع دارد و ما یک خلاصه دفاع در جا…
صفحه ۱۹۵:حساسیت میت وگردانندگان آن کانال ها طوری بود که به راحتی پست های ارسالی را ویرایش و داوری و حذف و اضافه می کردند! یعنی رسما داشتند یک ابرتیم بزرگ نویسندگان دگر اندیش ملحد ضد نظام و ضد انقلاب را “مدیریت” و”مطرح” و”تغذیه” و “هماهنگ” می کردند! این درحالی ست که ما در رسانه های ارزشی و انقلابی خودمان، چنین انسجام و تشکیلات پیچیده ای نداریم و هنوز کار تشکیلاتی مجازی را جدی نگرفته ایم.
صفحه۲۰۳: (نویسنده خیلی راحت براندازان نظام را تطهیر و آن ها را قربانیان سیستم های فکری پیچیده دشمن قلمداد کرده است.) اینجاست که مشخص می شود نقش دولت در پرونده آن دانشجویان بی گناهی که به واسطه قانون گذاری بی فکر دولت و تشویش اعضای هیئت علمی دانشگاه های داخلی، در دام اساتید و مدیران حرفه ای آژانس امنیت ملی آمریکا، آژانس توسعه ملی آمریکا یا دپارتمان دیپلماسی عمومی وزارت خارجه کشورهای غربی به واسطه طرح هایی همچون بورسیه دانشجویان ایرانی، طرح “فولبرایت” یا “تبادل علم” افتادند و پس از مهندسی ذهنی تبدیل به عمله جنبش برانداز ضد نظام شدند تا چه حد بالاست!!
فصل ۳۸: دراین فصل هم مثل مورد قبلی قاتل شهید احمدی روشن و بقیه منافقین و داعش و… را هم تطهیر کرده و آن ها را قابل ترحم و بخشش دانسته است شخصیتی به نام عطا را که یک کانال آتئیست را اداره می کند و هزاران فکر را خراب کرده معمولی و مظلوم جلوه می دهد…
صفحه۲۱۸: ( درفیلم های معمایی- پلیسی خارجی به دست آوردن این همه اطلاعات را چنان حماسی وق هرمانی نشان می دهند که بیننده حتی اگر نخواهد، پلیس را فردی مقتدر و قابل ستایش می بیند. اما در این کتاب نیروی ما وقتی اطلاعات زیادی به دست می آورد، تازه سردرگم و متحیرمی شود، قاطی می کند و نه تنها به نتیجه نمی رسد بلکه جان دیگران را به خطر می اندازد.) وقتی با ملکوت ۲۲ صحبتمان تمام شد، بسیار حیران و سرگردان بود. با این که نتایج خیلی مهمی هم از نظر پرونده خودمان و هم از نظر بین الملل و منطقه بدست آورده بودیم، اما سرم داشت می ترکید… وقتی شرایط را این طور دیدم، دیگر نمی دانستم بروم دنبال عطا؟ بروم دنبال قاتل امین؟ قاتل امین و شخصیت عطا یکی است؟ الان دنبال سرنخ از سازمان میت باشم؟ تکلیف این دخترها که دارند درشرایط خاص زندگی می کنند چیست؟؟؟
نقد: از نظر نویسنده درکل این سیستم امنیتی یک نفر باید به تمام امور رسیدگی کند؟ یعنی این مامور تیم و اتاق فکر ندارد؟؟ هر بچه ای می داند که چقدر مطلب غیر حرفه ای و پیش پا افتاده است؟
صفحه۲۱۹: (این صفحه نیروی امنیتی ما را علاوه بر بی عرضه بودن احمق هم جلوه می دهد.)خلاصه حالم خوب نبود! گفتم که کلا سر این پرونده دست و پایم راخیلی گم می کردم… طوری گیرکرده بودم که دلم می خواست بروم حرم و یک دل سیر زیارت کنم (تکیه بر توسلِ محض توسط نیروی امنیتی بدون هدف و برنامه ریزی حرفه ای)… صابر داشت می رفت یه سری به زن و بچه اش بزند، یکی دیگر از بچه ها هم دوره ضمن خدمت داشت و باید خودش رابه کلاس می رساند( توجه کنید وسط ماموریت یکی از ماموران رفته یه سری به زن و بچه ش بزند و دیگری رفته کلاس ضمن خدمت!!!) یکی دیگر از بچه ها ماند و من!… به طرف مسجد رفتم (وسط ماموریت، فرمانده گروه هم می رود مسجد و فقط یک نفر می ماند!) …مشغول تسبیحات بودم که صدای موج بی سیم آمد. مدام شاسی قطع و وصل! تعقیبات شروع شد… باز هم صدایش آمد، گفتم شاید دستش رفته روی شاسی اما ادامه داشت. کمی غیر طبیعی بود اما اهمیت ندادم و قطعش کردم!!!!…دوباره صدا آمد، ممتد هم بود… از صحن مسجد به حیاط آمدن، با او ارتباط گرفتم اما جوابی دریافت نکردم. گفتم چیزی نیست و صلوات فرستادم و سرجایم برگشتم…. داشت نماز دوم شروع می شد… میکروهندز فری رو توگوشم گذاشتم، وای صدای خرخر کردن می آمد… نامردها می دانستند ما آنجا هستیم. اول گلوی مامور ما را زده بودند… به در خانه پریا رسیدم… دالان در را به رگبار بستند...
نقد:این آقا مامور مراقبت از پنج تا زن بود که جلوی چشم او یکی از آن ها می سوزد و دو نفر را هم داعشی ها می دزدند. درنهایت مامور ما با شهادت چند نفر دو داعشی را دستگیر می کند.
- مستند داستانی کف خیابون ۲ نویسنده: محمدرضا حدادپورجهرمی
“قسمت شصت وچهارم” متن کتاب: زیرلب بسم الله گفتم و رفتم پای تخته. همه همکاران صندلی هاشون و جوری تنظیم کردن که بتونند جملات من و بخونند…. از دوستان ممنونم. اخبار و مطالب عالی بود.اما بیشترین کلید واژه ای که این روز و شبها خیلی می شنویم و به شدت انتقاد دارم که چرا اینقدر داریم در میزان استفاده از این کلمه زیاده روی می کنیم، عبارت “امنیت ملی” است.
بذارین یه کم ساده تر و مهربون تر بگم تا هم منظورم بهتر برسونم و هم رفع خستگی از رفقا بشه: می گویند فردی پیش پزشک رفت و گفت که انگشت به هر کجای بدنش می گذارد از شدت درد مثل مار به خودش می پیچد. دکتر معاینه اش کرد و هیچ عارضه ای را تشخیص نداد. معرفی اش کرد به پزشک متخصص و پزشک متخصص صد جور آزمایش برایش نوشت و ده ها لیتر خون و ادرار بی زبان از او گرفتند باز هم نفهمیدند که بیماری این فرد چیست. درنهایت نزد حکیمی رفت و حکیم شرح حالش راکه شنید برایش ترکیبی جادویی از چند گیاه شفابخش تجویز کرد و آن فرد بخورد و مبتلا به اسهالی شد که بند نمی آمد و در نهایت این شخص بر اثر همین اسهال از دنیا برفت.
درجواب کالبد شکافی این شخص معلوم شد که انگشت این مرد شکسته بوده و علت اینکه انگشت بر هر جای خود که می گذاشته درد طاقت فرسایی را احساس میکرده، همین شکستگی انگشت بوده و مرحوم بیماری و درد دیگری نداشته است. حالا امنیت ملی هم به نوعی حکم همین انگشت شکسته را دارد… کارگر حقوق نگرفته پیگیر حق و حقوقش می شود امنیت ملی تیر می کشد. کشاورز برای کشاورزی آب می خواهد امنیت ملی دردناک می شود. زنان به مناسبت روز زن تجمع می کنند، امنیت ملی لق می شود. دراویش جمع می شوند دور هم و دو سه تا سر و صدا و توهین میکنن، امنیت ملی به لرزه می افتد. دختر هشت ساله می رقصد، امنیت ملی سرخ و سفید می شود. واقعا چرا این همه امنیت ملی؟ حتی همین سطور به ظاهر بی خطر هم ممکنه بتونه به امنیت ملی ما آسیب بزنه و فقط می تونم اینجا و در جمع همکاران عزیزم این حرفها را بزنم. دیگه حالا رسیدن ارز به ده هزار تومان و سکه و طلا سربه فلک کشیده را بی خیال.
بدبختی اینجاست که بعضی از مسئولین عزیز و اداره امور اجرایی هیچکدام احتمال نمی دهند که مشکل از کارگر و کشاورز و زن و درویش و دختر هشت ساله و من نویسنده امنیتی یک لا قبا نباشد و این فهم بعضی از مردم از مشکلات و حتی از مفهوم امنیت ملی ست که مشکل دارد. نه تنها قبول نمی کنند که تا دهان تک تک این اقشار را به عنوان آفات و امراض این سیستم سرویس نکنند بی خیال نمی شوند و هیچ بعید نیست باز یک حکیم پیدا شود و نسخه همه را با یک معجون شفا بخش بپیچد.” …بعضی می گویند امنیت ملی هیچ عیب و ایرادی ندارد و تشبیهش به انگشت شکسته درست نیست. اینها می گویند امنیت ملی دور…
از آوردن باقی این متن که خارج از شئونات است معذوریم، افراد زیادی این کلمات سخیف را خوانده اند و بر بی حیایی کلماتشان شاهد هستند.
نقد: این کتاب هنوز چاپ نشده و در کانال نویسنده بخش هایی از آن گذاشته شده است. توهین و بی حیایی این بخش از کتاب هم نیازی به نقد ندارد.
- نام کتاب:همه نوکرها نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
کتاب همهی نوکرها ، داستانی زاییدهی تخیل نویسندهای است که گرایش قلمش، به سمت نگارش ادبیات پلیسی – جاسوسی است. استفاده از کنشهای هیجانی و چیدن معماهای ریز و درشت برای رساندن شخصیت و داستان به انتهای مقصد.نویسنده چند سالی است با این ژانر، مخاطبان بسیاری را جذب کرده است..
او این بار در داستان «همهی نوکرها» ماجرای حرکت امام حسین(علیه السلام)از مکه به کربلارااز ذهن و بیان یکی از همراهان کاروان بازسازی میکند.
کتاب همه نوکرها امام را در حد یک فرماندهای نظامی نشان میدهد که ناچار است به دلیل تحریمها و تهدیدهای موجود، طبق پازل دشمن پیش رود و تنها به عملیاتهای ایذایی و حساس بپردازد! امام معصوم(ع) از نگاه این نویسنده، فرمانده یک گروه شبه نظامی و چریکی است که به فکر عملیات خاص و نظامی نفوذ و شناسایی در کشور یا کشورهای دیگر است! نگرشی کاملا منحرف و محرّف به واقعهی عظیم عاشورا که متاسفانه برای نخستینبار آنهم به قلم یکی از طلاب حوزهی علمیه به نگارش درآمده است.
در داستان همهی نوکرها، امام حسین(علیهالسلام) فرماندهای نفوذی و تحت تهدید است که ناچار برای زنده ماندن، باید عکسالعملی نشان دهد و هیچ برنامه و هدفی برای انجام و هیچ حرفی برای گفتن ندارد! در این داستان، امام حتی برای یاران خود هم هدف و چرایی حرکت را روشن بیان نمیکند.راوی داستان که کسی است به نام ضحاک و در آخرین لحظه امام را تنها میگذارد،ازخواننده میخواهد منصفانه قضاوت کند که حق داشته امام را رها کند و تنها بگذارد واز کربلا بگریزد یا نه؟!
با توجه به اینکه مخاطبان داستان، عموما جوانان و نوجواناناند و داستان جای مناسبی برای طرح مباحث تاریخی و تحلیلهای وابسته به آن نیست، آیا نمیتوان این داستان را تحریف مویرگی واقعهی عاشورا و خدشه در باورهای اعتقادی عموم مردم دانست؟
مطابق روایات و زیارات وارده، امام، ولایت تکوینی و تشریعی بر کل عالم خلقت دارد و همهی موجودات تحت امراوهستند واز او فرمان میبرند. گرچه امام در ظاهر خانهنشین باشد و به مسند حاکمیت هم نرسد، اما امامت او بر جهان وجود سیطره دارد. تمام گفتارورفتاروحرکاتش برای شیعیانش حجت است و کار بیهوده نمیکند و در تمام امور و حرکات و سکنات، مأمور خدای یگانه است.
آیا جز این است که حرکت امام از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا، حرکتی برنامهریزیشده برای افشای ماهیت اسلام تحریف شده و جداشده ازریشه بود؟ هر دانشآموز دبستانی نیز در روضهها و پای منبرها شنیده و یا خوانده که حرکت امام برای پرهیز از تن دادن به بیعت اجباری با خلیفه خودخوانده فاسقی بود که جامعه را با عنوان «جانشینی پیامبر خدا» فریب داده بود. حرکت امام آنگونه که خود فرموده، حرکتی بوده آگاهانه و عالمانه برای اصلاح دین جدش رسول خدا و احیای دوبارهی اسلامی که رو به نابودی رفته بود و از آن جز نام و نشانی هیچ نمانده بود.
امام، امام هدایت عالمیان است و اینگونه نیست که تحت امر کس دیگری باشند وبدون اذن الهی، بیاراده و تدبیر کاری انجام دهد و تحت حکومت مقتدری ناچار به انجام ماموریتهای مختلف باشد!
جدای از همهی اینها، چرا در داستانی که مدعی است واقعهی کربلا را روایت کرده، هیچ اثری از حضور بنیهاشم و همراهان همیشگی یا حتی همراهان تازه رسیده نیست؟! حضرت اباالفضل العباس، آیا تنها سقای این کاروان کوچک بوده است؟ کجاست نافذالبصیره بودن عباس؟ کجاست کنشهای الهی این قهرمان همیشهی تاریخ که برای ماندن در رکاب ولیّ معصوم، اماننامه دشمن را زیر پا میگذارد و ماندن و قطعه قطعه شدن را بر رفتن و زیستن ترجیح میدهد؟ کجاست خطبههای غرای امام، روشنگریها و سخنان مسیر و مقصد امام که چراغ روشن همیشهی تاریخ است؟ کجاست تلاشهای خستگیناپذیر امام تا آخرین لحظات برای نجات اخروی لشکریانی که برای ریختن خونش صف کشیدهاند و با هم رقابت میکنند؟
خوانندهای که جملات امام را میخواند و او را در حد یک یاغی میبیند، چگونه در پایان داستان قضاوت کند که حق با یزید نبوده است؟
تاریخ و سیره وروایات شیعی و سنی، حادثه کربلا را عمیق و دقیق توصیف کردهاند. حادثهای که با مدیریت الهی امام روندی جانپرور و تاریخساز دارد. حادثهای که پس از عاشورا نیز فاز دیگری از عمل امامت در آن آغاز میشود که با آن، دشمنان دین رسوا میشوند و دوباره ندای اسلام راستین در پایتخت انحراف(شام) طنینانداز میشود. و همهی اینها در نگاه نویسندهی کتاب، هم مغفول مانده و هم تحریف شده است!
گذشته از ضعفهای تاریخی کتاب، خواننده در مواجهه با این نوشته از خود میپرسد: به راستی امام حسین و یارانش گروهی چریکی بودهاند که خلافت و قانون خلافت را نادیده گرفته بودند و مدام لباس نظامی و کلاهخود تنشان بوده تا در فرصت مناسب ضربهای سهمگین به یزید ملعون بزنند؟ پس همهی این حرفها که پس از عاشورا از زبان امویان و یزیدیان میشنویم که امام حسین خارجی بوده و علیه حکومت خروج کرده، درست بوده؟
نویسنده وقتی چهارچوب خطای ذهنی خودش را بخواهد در قالب داستان پلیسی و معماگونه و هیجانی به مخاطبش نیز تحمیل کند، خروجی آن چیزی جز همراهی با بنیامیه و یزیدیان در نگرش به نهضت امام حسین(ع) درنیامده است.
گذشته از همهی اینها، مگر نه این است که طبق اعتقادات شیعه، انتساب قول و کلام به معصوم گناه کبیرهی مبطل روزه است؟ پس چگونه است که یک طلبهی حوزهدیده اینگونه بیمحابا هم نسبتهای ناروای کلامی به سیدالشهدا داده و هم نسبت فعل و رفتار؟! و در این نسبت دادنش با بنیامیه همراهی کرده است. این کتاب مشکلات تاریخی بسیاری دارد. نویسنده روایت وارده از معصوم را کنار گذاشته است و دنبال از نو بافتن یک ماجرای مسلّم و روشن تاریخی است که اهلبیت زوایای آن را به دقت بیان کردهاند. کافی ست مقتل ابی مخنف ولهوف را بخوانید تا عمق تحریف درکلام نویسنده رادریابید.امام، امام است فرمانده نیست. این رمان درشان یک فرمانده نظامی هم نیست.
مخلص کلام اینکه نویسنده مفهوم امامت و ولایت را یا نفهمیده یا نادیده گرفته است.
اینا نقد شخصی شماست ؟