نگهبان قوچ های وحشی
نگهبان قوچ های وحشی: ماجرایی متفاوت و خواندنی از دل کوهستان
نگهبان قوچ های وحشی
نویسنده: نیکلاس کلاشینکف
انتشارات عهد مانا
بریده کتاب:
تورگن کم کم پی برده بود که تنهایی می تواند آرامش بخش و خوشایند هم باشد..
اکنون هیچ کس برای دیدن تورگن نمی آمد و در نتیجه او وقت کافی داشت تا از دنیای کوچکی که بالای کوهستان برای خود دست و پا کرده بود لذت ببرد..
کوه ها با آن زیبایی های سحر انگیزشان، چشمه، دریاچه، جنگل، و کلبه محقر ساده اش همگی برایش زیبا و دوست داشتنی بودند.
بریده کتاب(۲):
رهبر قوچ های وحشی هیجان زده شروع به چرخیدن کرد و با یک جست بلند، بالای تخته سنگی پرید..
سپس، صدای هشداری سر داد.
قوچ های نر، منظور رهبر خود را فهمیدند.
قوچ های ماده پشت به پشت هم ایستادند و حلقه ای تشکیل دادند و شاخ های خود را به سمت بیرون نگاه داشتند و حالت دفاعی به خود گرفتند، بره ها داخل این حلقه ی دفاعی در امان بودند..
سایر قوچ های نر نیز حلقه دفاعی بیرونی را تشکیل داده بودند…
تورگن درحالیکه حیرت زده به این صحنه باشکوه نگاه می کرد با خود گفت: «آرایش جنگی فوق العاده ای است..»
بریده کتاب(۳):
تیم گفت:« بنظرم قوچ های وحشی باید عقلشان را از دست داده باشند که در چنین جایی زندگی می کنند. تنها کاری که آن ها باید انجام دهند آن است که به قسمت های پایین تر کوهستان بیایند؛ جایی که علف فراوان است ومی توانند غذای کافی پیدا کنند»
تورگن جواب داد: « اتفاقا برعکس؛ قوچ های وحشی خیلی هم باهوش و زرنگ هستند. جایی که آن ها زندگی می کنند پوشیده از قلوه سنگ، ریگ و سنگ های سست است و با نزدیک شدن دشمن، بلافاصله آن ها از صدای ریزش سنگ ها می توانند از وجود خطر آگاه شوند.
قوچ ها شیوه زندگی شان را خودشان انتخاب کرده اند؛ اینکه در ارتفاعات پایین کوهستان زندگی کنند یعنی جایی که غذا فراوان است اما خطر همیشه تهدید شان می کند؛ یا تحمل گرسنگی و سختی در ارتفاعات، جایی که می توانند با آرامش خاطر و آزادانه زندگی کنند.
دیدن زندگی مستقل و آزادانه شان، من را به یاد مردم زادگاهم میاندازد؛ لاموت ها. ما هم آزاد زیستن را به گرسنگی ترجیح می دهیم.»