هزار از بیست
کتاب هزار از بیست: از عشق باید گفت… از عشق باید خواند
کتاب هزار از بیست
نویسنده: هاجر نظری
انتشارات ستارگان درخشان
بریده کتاب:
شنیدیم خانم تان هم پای صندوق بوده اند، به نظرتان طوری نیست، زن بیرون از خانه باشد و همه او را ببینند؟ خنده ای کرد و در جوابشان گفت: نه، طوری که نیست. خدمت می کنن. اگه خودشون مقید باشن و مسائل و رعایت کنن، مشکلی نداره، تازه منم به خانمم اطمینان کامل دارم!
بریده کتاب(۲):
یکی از همکارهایش بهش گفته بود: ( چند تا از این سربازها را ببر تا وسایلت را برایت جابه جا کنند ) با تعجب نگاهش کرده بود و گفته بود: ( اصلاً این کار رو نمی کنم. این سربازها برای خدمت به مملکت اینجا هستند. نه برای کارهای شخصی ما )
بریده کتاب(۳):
من هیچی ندارم. خودم هستم و خودم و این لباسی که پوشیدم. یک پیراهن سبز نظامی پوشیده بود. یکدفعه سرش را پایین انداخت و پیراهنش را نگاه کرد. خنده اش گرفت، سرش را تکان داد و دست چپش را گذاشت روی پیشانی اش. هنوز سرش را بالا نیاورده بود و با انگشت اشاره ی دست راستش پیراهنش را گرفت و کمی به سمت جلو کشید: ببخشید! این هم مال خودم نیست مال بیت الماله…