فرزندان ایرانیم
کتاب فرزندان ایرانیم: جنگ را طنز کرده است که هم خواندنی تر شود هم مفرح…
کتاب فرزندان ایرانیم
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
اتوبوس ها از جا کنده شدند و ما از پادگان بیرون رفتیم.
رحیم اتوبوس را رو سرش گذاشته بود. هرچه شعر آبکی بود، می خواند و ما را مجبور می کرد جواب بدهیم. اول از شعرها و سروده های حماسی شروع کرد. وقتی کفگیرش ته دیگ خورد، شروع به خواندن شعرهای کودکانه کرد. ما هم سینه می زدیم و جواب می دادیم.
- یه توپ دارم قلقلیه. سرخ و سفید و آبیه…
بعد آخر سر به پیسی خورد و شروع به خواندن شعرهای من درآوردی کرد. - از اون دورا میاد یه دسته حوری
همه چادر به سر گوگوری مگوری!
فرمانده که کنار راننده نشسته بود و تا آن لحظه لب می گزید و سرخ و سفید می شد، بلند شد…
بریده کتاب(۲):
هر کس روحش صیقل بخوره، پخته بشه و در این تنور دنیا نسوزه و برشته بشه، برده. اما اگر خام و نپخته سفر کنیم باختیم.
بریده کتاب(۳):
رحیم و مجید شرفی آسایشگاه بودند. رحیم چیزی را به مجید نشان می داد و می خندید. من که رسیدم رحیم آن چیز را توی جیبش چپاند. گفت: چی پیدا کردی ناقلا؟
رحیم گفت: قول میدی آدم فروشی نکنی؟
گفتم: بابا ای واللّه، حالا ما آدم فروش شدیم؟
رحیم خندید و گفت: باید قسم سرخ پوستی بخوری که حرفی به کسی نزنی.
خندیدم و با مشت بر سینه کوبیدم. رحیم گفت: این یه نصفه گاز اشک آوره. خاموشش کردم و برداشتمش. دست سازه.
بسته نیم سوخته را گرفتم و بو کردم. دماغم سوخت. رحیم بسته را گرفت. گفتم: حالا می خوای چه کارش کنی؟…