پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ
عمو سبدی
کتاب عمو سبدی: یک روایت ساده و بی پیرایه از دنیای زلال کودکانه
کتاب عمو سبدی
انتشارات سوره مهر
نویسنده: حبیب غنی پور
بریده کتاب:
کت و شلوار تمیزی به تن داشت و سبد چهارگوش و زنبیل مانندی هم در دستش بود. چشمان مرد غریبه و صورت خندانش بسیار آرام بود. سنگین راه می رفت. مقداری از موهای سر و ریش کم پشتی که بر صورتش روئیده بود سفید شده بود. از جلوی چشم بچه ها گذشت و یک راست به طرف دکان پیرمردی که اسباب بازی های کهنه می فروخت حرکت کرد. عباس و محسن از پشت ماشین ها او را تعقیب می کردند.
وقتی که مرد غریبه دکان پیرمرد را بسته دید با تعجب به در نگاه کرد. سرش را جلو برد و از پشت شیشه خاک گرفته ای که پر از عکس ها و نقاب های پلاستیکی بود به داخل دوکان خیره شد. بچه ها هم تعجب کرده بودند، آخر چرا در دوکان بابا آشغالی بسته بود؟!
۰۰/۰۴/۱۰