پرواز با پاراموتور را دوست دارم
پرواز با پاراموتور را دوست دارم
نویسنده: علی آرمین
انتشارات جمکران
بریده کتاب:
او می دانست که یک روز پدر، او را به این جا آورده و در آسمان پرواز داده است. شاید می خواسته این کار، یادگاری باشد برای فرزندش تا او هم اهل پرواز شود. نمی دانست وقتی بابا او را به آسمان برده، چه چیز هایی به او گفته یا روی کدام قسمت ها و باغ ها و مزرعه ها پرواز داده است؛ اما این را حس می کرد که یکی از بهترین لحظات عمر پدرش، آن روز بوده است و هیچ وقت آن را فراموش نکرده است، حتی الان که از دنیا رفته است.
بریده کتاب(۲):
سه شمع روی زمین بود و هزاران ستاره آسمان صاف تابستان؛ آن شب می توانست برای همیشه در خاطرش ماندگار شود. سیم گاز پاراموتور را در دست گرفت و زیر لب زمزمه ای کرد. ساسات را کشید. دکمه استارت را زد. اتفاقی نیفتاد. باز هم استارت زد. ملخ به کار نیفتاد. بار سوم و چهارم هم امتحان کرد ولی فایده ای نداشت. کنار صندوق نشست. سرش را به دیوار خشتی تکیه داد. به آب شدن شمع ها نگاه کرد؛ عکس شمع ها در چشمانش افتاده بود. حالا که پاراموتورش راه نیفتاده بود، تنهایی را بیشتر حس می کرد.
مرتبط با کتاب پرواز با پاراموتور را دوست دارم