نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

جان‌باز

کتاب جان‌باز

کتاب: جان باز
ناشر: گروه فرهنگی ابراهیم هادی
موضوع: ستاره های درخشان، خاطرات مجاهد فرهنگی جانباز شهید حاج اصغر عبداللهی

بریده‌ی کتاب(۱):
یادمه اولین بار در بیمارستان بود که فهمیدم حس نداشتن پا، یعنی چه! پرستاران ایشان را به حمام بردند و یکباره شیر آب داغ روی پای ایشان باز شد، شب بود که دیدم قسمتی از پایشان تاول زده، اما خودش متوجه نشده بود. ص۴۸

بریده‌ی کتاب(۲):

هرچه می گذشت، وابستگی ما به هم بیشتر می شد. من همواره با الفاظ عاشقانه او را صدا می کردم. اصغرجون، فدات بشم و… این اواخر به او می گفتم: تو عشقولانه من هستی و اصغر آقا لبخند می زد و با حیای خاصی می گفت: الهی هزاران بار فدات بشم.
بچه ها به شوخی می گفتند: پدرجان، مادر صد بار شما را عاشقانه صدا می کند و شما یک‌ بار!
او با خنده می گفت: محبت مادر شما مثل ذغال سنگ باارزش است ولی زیاد است. اما آنچه من می‌ گویم مثل اورانیوم غنی شده کمه، ولی خیلی قیمتی است و دنیا رو تکون می ده. ص۵۱

بریده‌ی کتاب(۳):

برای ورود به مسجد ملک ناگزیر بود از راهروی باریکی عبور کند که شیب تندی داشت و برای عبور از این شیب، باید کسی پشت صندلی ایشان را می گرفت و کنترل می کرد. گاهی بچه ها خواهش می کردند پشت صندلی را بگیرند و حاجی هم برای اینکه دل بچه ها نشکند، اجازه می‌داد. اما بارها اتفاق می افتاد که بچه ها قدرت کنترل صندلی چرخدار ندارند و صندلی واژگون می شد و حاجی بشدت زمین می‌ خوردند. حتی چند بار سر حاجی در اثر این حادثه شکست، ولی هیچ وقت اعتراض نداشتند و بچه ها را دعوا نکردند. ص۸۰

بریده‌ی کتاب(۴):

رئیس بیمارستان مرا صدا زد و گفت: خواهر، چون صبر عجیب شما را دیدم، می‌ خواهم راحت با شما حرف بزنم. شاید نمی دانید چه اتفاقی برای همسرتان افتاده. بگذارید توضیح دهم. از درون نخاع هر انسانی هزاران رگ عصبی عبور می کند، برخی از جانبازان اینجا قسمتی از نخاع شان آسیب دیده، برخی نخاعشان دچار کوفتگی شده، اما همسر شما ترکش کل نخاع را قطع کرده و در نزدیکی قلب و ریه ها توقف کرده. از سر خیرخواهی ادامه داد: شما جوان هستید و می توانید تصمیم بهتری بگیرید و زندگی خود را در راه این جانباز تباه نکنید.
بی معطلی گفتم: من بهترین تصمیم را گرفته ام و مطمئنم زندگی ام تباه نمی‌شود. خدا می داند چه روزها و شب هایی سپری کردم، اما خوشحال بودم در کنار یار و همدم خودم هستم. ص۴۵

بریده‌ی کتاب(۵):

وقتی از کار فرهنگی اصغر آقا در مسجد حرف می‌ زنیم، شاید برخی فکر کنند همه چیز هماهنگ بود و فقط ایشان برای انجام کار به مسجد می رفت. اما اصلا این طور نبود. او با برخی افراد و تفکرات مبارزه کرد تا بتواند کار فرهنگی انجام دهد. بزرگان مسجد با او مخالفت می کردند و به او می گفتند: مگر اینجا مدرسه است که این همه بچه جمع کرده ای؟ و یا می گفتند چرا موقع نماز این قدر مسجد شلوغ است. با تمام اینها با آرامش بحث می کرد و جوابشان را می داد. ص۶۳

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۷/۰۶
نمکتاب ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">