تکثیر تأسفبرانگیز پدربزرگ
کتاب تکثیر تأسفبرانگیز پدربزرگ : رمانی از نادر ابراهیمی در نقد ماشینی شدن انسانها
کتاب تکثیر تأسفبرانگیز پدربزرگ : رمانی از نادر ابراهیمی در نقد ماشینی شدن انسانها
نویسنده: نادر ابراهیمی
ناشر: روزبهان
موضوع: رمان اجتماعی
بریدهکتاب(۱):
پدر بزرگ مختصری شبیه اشیاء نفیس عتیقه بود؛ اما نه آن چنان عتیقه که ارتباط زیبایی شناختی خود را با حال قطع کرده باشد: قدری از عهد باستان را در خود داشت، قدری از سیمای سیدی موقر را، و قدری رنگ و بوی یک آدم متجدد ادایی آداب دان امروز را.
ص۲۲
بریدهکتاب(۲):
من در آن موقعیت، جبهه گیری خاصی در مقابل مبشریان نداشتم؛ اما مساله این بود که ما حاضر نبودیم تن به “طبیعی مردن” پدربزرگ بدهیم. گفتم: استاد مبشریان! مرگ پدربزرگ به معنای مرگ من و برادر من است.
گفت: این طور نیست، ابدا این طور نیست. مرگ پدربزرگ، البته به شما صدمه هایی خواهد زد؛ اما زمان را خداوند برای همین ساخته است که صدمات را جبران کند. و الا زمان به چه درد انسان می خورد؟
ص۴۳
بریدهکتاب(۳):
خانم فریاد زد: آقا رفت… پدربزرگ رفت…
ما باز هم دویدیم، چند پله یکی کردیم، پدربزرگ را در آن حال شوم _وقت مرگ_ دیدم. با تلفن ویژه، یاکوب را فراخواندیم. برق آسا دستورهایی برای زنده نگه داشتن پدربزرگ داد و برق آسا، همچون لاشخوری که به مرداری فرود آید، بر سر پدربزرگ فرود آمد. با چند تزریق عجولانه، ته مانده حیات پدر بزرگ را حفظ کرد و با کمک همکاران خود _جوجه لاشخورهای همیشه گرسنه_ پدربزرگ را به بیمارستان و مستقیما روی تخت عمل برد.
ص۷۷
بریدهکتاب تکثیر تأسفبرانگیز پدربزرگ(۴):
آن زمان که حق بود ما به مغز بیندیشیم، به همه چیز به جز مغز پدربزرگ اندیشیدیم و آن همه درد را تحمل کردیم؛ و آن زمان که جا داشت به سر پدربزرگ بیندیشیم، باز هم سرپیچیدیم. سر پدر بزرگ… صورت پدربزرگ… سر و صورت پدربزرگ… یاکوب با آن سر و صورت نازنین چه خواهد کرد؟ آیا اگر پوست صورت را بردارد _که اجازه دارد بردارد_ و رگ ها را، و عضله ها را، و بینی را که دیگر نه مسیر بویایی است نه تنفس، و گوش ها را، و استخوان های جمجمه را _که رخصت داده ایم بردارد_ سر پدربزرگ چگونه خواهد شد؟
ص۱۱۰
بریدهکتاب(۵):
افسوس که “پدربزرگ ما” حاضر نیست کلمه ای بر زبان بیاورد؛ و الا من او را با جراثقالی به اینجا می آوردم، پشت همین بلندگو قرار می دادم و از او به التماس می خواستم که بگوید آیا مرگ را هزار بار به این زندگی صنعتی ترجیح می دهد یا نه؛ و می دیدید که او، به پهنای روح تمامی انسان های روی زمین، به حال خویش می گریست… اما افسوس… افسوس که او، نه تنها حاضر نیست، بلکه قادر نیست کلمه ای بر زبان بیاورد… او، فی الواقع، دار فانی را به دوستداران این دار سپرده است.