خطها و خاطرهها
کتاب خطها و خاطرهها : گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح یزدی (ره)
کتاب خط ها و خاطره ها : گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح یزدی (ره)
گردآوری: زهرا جابری
ناشر: موسسه امام خمینی (ره)
موضوع: بزرگان، علامه مصباح
بریده کتاب (۱):
دو ماهی از آمدنش به قم می گذشت.حجره که پیدا نکرده بود هیچ، پس اندازش هم تمام شده بود. کارش شده بود رفتن از حجره دوستی به حجره دوستی دیگر. روزی خادم مدرسه که ناراحتی او را دید، صدایش کرد و به او حجره ای داد. اتاقکی نمور زیر پله ها که به جای انباری از آن استفاده می شد، اتاقکی که رنگ آفتاب را نمی دید و درش هم شیشه نداشت. چند روز نگذشته، پادرد و کمردرد به سراغش آمد. با تمام این مشکلات، حتی به ذهنش خطور هم نمی کرد که راه آمده را برگردد و هوش و استعدادش را به جای دیگری ببرد. ص۱۴
بریده کتاب(۲):
وقتی آقای مصباح به درس اخلاق ایشان می رفت، آیت الله بهاءالدینی به احترامش بلند می شد و ایشان را در کنار خود می نشاند و می گفت: من در سیمای تو قرآن را می بینم. موقع رفتن هم تا در حسینیه بدرقه شان می کرد و وقتی برگشت، رو به حاضرین کرد و گفت: از آقای مصباح تبعیت کنید، چون روح خدا در این مرد حلول کرده است. ص ۷۰
بریده کتاب(۳):
کارد می زدی، خونمان درنمیآمد. باورمان نمی شد چنین آدم هایی پیدا شدند. ته نامردی بود بیایند مطالب استاد را به نام خود چاپ کنند. همه ناراحت بودیم و عصبانی، اما استاد با خونسردی می گفت: مهم نیست. نیت ما نشر مطالب بود. حالا به اسم دیگری چاپ بشود. ص ۹۲
بریده کتاب (۴):
مشکلات وادارم کرد بروم پیش حاج آقا. پر بودم از شکایت. از کمبودهای مالی گفتم، از نبود کاغذ، از رکود بازار و…. حرف هایم را شنید. آرام و با لحنی پر از محبت گفت: بچه باید به مادرش پناه ببرد. به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها برو که از مادر مهربان تر است. ص ۱۱۱
بریده کتاب(۵):
این آخرها آن قدر ضعیف و بی حال شده بود که گویا دیگر صدایی نداشت تا از گلو بیرون بدهد. با این وجود، شبی پسرش را صدا زد و گفت: چه زمانی وقت دارید تا راجع به مسایل علمی صحبت کنیم؟ پسر مات و مبهوت ماند که با این حال نزار، چگونه حوصله بحث علمی را دارد. ص ۱۲۶