آن زن که در طوفان میدوید
آن زن که در طوفان میدوید
آن زن که در طوفان می دوید
نویسنده: سیمین وهاب زاده مرتضوی
نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
موضوع: اجتماعی-انقلاب
خلاصه کتاب:
کتاب به بیان زندگی یک زن مقاوم می پردازد که از کودکی پدرو مادر خود را از دست داده و با کارگری در خانه های مردم بزرگ شد سپس با مردی ازدواج میکند که در خانه ی آن مرد هم با سختی های فراوان دست و پنجه نرم میکند. بخشی از کتاب به فعالیتهای انقلابی شوهر این زن و باز هم همراهی های این زن فداکار در بحبوحه ی فعالیتهای انقلابی می پردازد.
بریدهی کتاب(۱):
۱.زهرا که انگار اعتماد به نفسش را از دست داده بود با تردید جواب داد.ب…بله بانو…گمونم بتونم بخونم.زهرا نامه را گرفت و شروع به خواندن کرد.کند می خواند ولی تقریبا بی غلط بود.گاهی مجبور می شد برای اصلاح کلمه ای دو سه بار آن را تکرار کند.چشم های ملوک سادات ک بی بی کوکب از حیرت گرد شده بود.نامه که تمام شد زهرا نفس راحتی کشید.انگار کوهی از شانه هایش برداشته شد.ص۸۳.
بریدهی کتاب(۲):
۲.دهه ی عاشورا بود.نماز جماعت و روضه و سینه زنی تموم شده بود.استکانا رو شستم و میخواستم در آبدارخانه رو ببندم که حاج نصرالله پیشنماز صدام زد. آقا رحیم .نمیخوای تو جمع ما بشینی؟.تعجب کردم آخه ربطی به اونا نداشتم.بیشترشون کاسبان محل بودن.اینا چه ربطی داشت به من که موقتی جای خادم مسجد بودم.اونا شروع به صحبت کردن.حرفای اون شب هیچ ربطی به فرش مسجد اینا نداشت. اونا درباره ی حکومت می گفتن،نه واضح.در پرده ولی خوب می فهمیدم که همه آدمای اون جمع دل خوشی از شاه و پهلوی ندارن.کم کم میدیدم حرفای اونا حرف دل منه،هیچی دیگه یک وقت به خودم اومدم دیدم جزو اونام.ص۱۴۸
بریدهی کتاب(۳):
۳.حالا دیگر مبارزه علیه رژیم شاه مخصوص عده ی خاصی نبود.هر پسر بچه ای شهامت پیدا کرده بود که اسپری رنگ را با خودش راه ببرد و بر در و دیوار کوچه و خیابان مرگ بر شاه بنویسند.گرچه نیروهای مخفی حکومت گوشه و کنار در کمین بودند و گاهی موفق میشدند چند نفری راهم دستگیر کنند ولی این کارها از شتاب قیام مردم کم نمی کرد.ص۱۷۹
بریدهی کتاب(۴):
۴.هنوز به بساط پینه دوزی پدر نرسیده بود که صدای پرخاش زنی را شنید.او پدرش را زیر باران ناسزا گرفته بود.حسن چند قدم باقی مانده را دوید. پدر سر به زیر انداخته بود و بی هیج حرفی به فحاشی های زن گوش می داد.وقتی جفت پای حسن را کنار بساطتش دید سرش را بالا گرفت.چهره ی آرام پدر و نگاه نجیب او دل نوجوان را لرزاند.۱۶۹
بریدهی کتاب(۵):
۵.حکومت نظامی که شوخی بردار نیس.میگن اجازه ی تیر دادن.مرد حبه ی قندی را که برداشته بود چپاند گوشه ی لپش و با خونسردی گفت.واسه خودشون گفتن.اینا فکر میکنن میتونند مردمو بااین چیزا بترسونه.مگه میتونن همه رو بکشن.تازه کی قراره رو مردم اسلحه بکشه؟جوونایی که تو سربازخانه آن جوونای همین مردم اند.مگه حاضرن کس و کار خودشونو ببندند به گلوله؟
زن گفت.میگن اونایی که قراره حکومت نظامی برقرار کنن اسرائیلی اند.ص۱۸۰