نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای دانلود باکیفیت تصاویر روی عکس ها کلیک کنید.

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۳۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

گیج بازی

خاطره : گیج بازی

خاطره : گیج بازی

خاطره گیج بازی
از قبل نیت کرده بودم حرم که رفتیم با خودم کتاب ببرم.
وارد صحن حرم شدم . به کی کتاب بدم ؟ چشمانم در حد عقاب دنبال سوژه می گشت. هر کسی مشغول کاری بود یکی زیارت نامه، یکی نماز می خواند، یکی قرآن تلاوت می کرد، و دیگری با دوستش گرم صحبت بود یکی هم همین طوری با بچه هایش مشغول بود.
نشستم و سرم را به سمت آسمان کردم: «خدایا به کی کتاب بدم؟» دقیقا جلوی من خانمی بود با چادر مشکی ساده و شال بافت سفید مشکی که روی چادر، مقداری از صورتش را پوشانده بود؛ نگاه کردم دیدم کتاب زیارتنامه را بست و ظاهرا دعا خواندنش تمام شد. به دخترم گفتم: «مامان، برو جلویش بشین و بهش کتاب بده»
وقتی کتاب را گرفته بود، شاید عادی به نظر می رسید. بعد از حدود سی دقیقه که می خواستیم وسایل را جمع کنیم و برویم به طرف خانه، کتاب را طوری که دوست داشت ندهد، پس داد. چند سؤال هم پرسید: «خودتون به ذهنتون رسید که کتاب بدهید یا ا زطرف جایی کار می کنید ؟ و … » گفتم: « آخه این کتابا خیلی قشنگن، بنظرم رسید حیفه، خیلی ها هنوز نخوندنش بخاطر همین جدیدن هر وقت میام حرم… »
بعدش هم خیلی تشکر کرد و گفت: « می تونم این کتاب ها را از جایی بخرم؟» من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: «من شماره شما را می گیرم و ادرس کانال کتابدونی رو براتون می فرستم، می توانید اینترنتی بخرید.» بعد دیدم خیلی دوست دارد همین الان این اتفاق بیفتد، گفتم: «می خواهید این کتابها را ببرید بعد پولش رو به حساب بریزید؟»
ذوق مرگ شده بود، پسر کوچک ۲ساله ام خیلی بازیگوشی می کرد. به سختی شماره کارت را پیامک کردم، پیامک نرفت، دوباره امتحان کردم و بالاخره رفت، خداحافظی کردم، از بس تشکر کرد خجالت زده شده بودم . در راه برگشت با خانواده در مورد فروش با بیست درصد تخفیف و خانم کتابخوان و … حرف زدیم.
آخر شب رفتم سر کیفم کتابهایی که برداشته بودم را شمردم، دیدم کم نشده همان پنج کتاب است یکبار دیگر چشم هایم را بیشتر باز کردم، نخیر! درست می دیدم موقع پیامک دادن و شماره دادن کتاب ها را به خانم کتابخوان نداده بودم، سوتی بزرگی بود… وقتی صحنه های تشکر خانم کتابخوان جلوی چشمم می آمد شرمنده می شدم، دیدم چاره ای نیست، پیامک زدم و معذرت خواهی کردم و آدرس چند کانال را که می شناختم رو بهش دادم (کانال های یاران صمیمی و نمکتاب… ) را فرستادم. خیلی تشکر کرد برایش نوشتم که می شود از نمکتاب خرید اینترنتی کند. او هم من را عضو کانال خودش کرد.
وقتی پیام ها را می خواندم متوجه شدم در تهران طب سنتی – اسلامی خوانده است و طبابت می کند،
خلاصه آن شب از این که کتابها یک دور خوانده شده بود خوشحال بودم، امیدوارم امامم هم راضی باشد.
گیج بازی آن شب خیلی بد بود اما باعث شد بیشتر همدیگر را بشناسیم و دوست جدیدی پیدا کنم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطره : کتاب سرمایی

خاطره : کتاب سرمایی

خاطره : کتاب سرمایی

فصل بهار بود با بوی گل های زیبا و معطرش.
توی اتاق نشسته بودم و داشتم کتاب «گرگ ها از برف نمی ترسند» رو می خوندم، حسابی سردم شده بود.
رفتم تو آشپزخونه و به مامانم گفتم:« چقدر هوا سرد شده ها!»
مامانم گفت:« هوا به این خوبی، کجاش سرده؟»
یه چیزی خوردم و اومدم نشستم بقیه کتاب رو خوندم. از روحیه نوجونای کتاب پر از انرژی
شده بودم، از تغییرهای خوب شخصیت های داستان طی این سختی ها شگفت زده شده بودم و دلم برای نوجوونهای توی کتاب سوخت که تو اون برف و کولاک، بدون هیچ کمکی گیر افتاده بودن. دیگه واقعا داشتم یخ می زدم. دوباره رفتم تو آشپزخونه، به مامانم گفتم:« ولی مامان واقعا هوا سرده ها، من دارم یخ می زنم.»
مامانم گفت:«الآن که نزدیک ظهره و هوا گرم ترم شده، سرماش کجا بود؟!»
دستامو گرفت تو دستش و گفت:« واااای چقدر یخی! تو حالت خوبه؟ سرما خوردی؟»
گفتم:« آره خوبم. فک کنم مال کتابیه که دارم می خونم. بیچاره اون پسرا که تو یخ و برف گیر کردن!»
خلاصه تا عصر که کتاب تموم شه، حسابی یخ زدم و حالم بد شد از شدت سرمای کتاب!
بنظرم از دستش ندید، خعلی قشنگه اما انقدر به سرمای کتاب فکر نکنید…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پشت پرده وهابیت

پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

 

پشت پرده وهابیت ، نویسنده: علیرضا جوادی

خلاصه:
مجموع اشکالات و شبهاتی که از ناحیه وهابیت و طرفداران آن ها مطرح می شود، اغلب یا از جهل و نادانی به مکتب و سیره اهل بیت(ع) ناشی می شود، یا از جدی نگرفتن توطئه ها و دست های پشت پرده استکبار جهانی در ایجاد اختلاف میان اهل سنت و شیعیان است.


این کتاب در پنج فصل تنظیم شده است.
در فصل اول: پیشینه وهابیت معرفی می شود.
در فصل دوم: عقاید آن ها و
در فصل سوم: تراژدی های خلق شده در تاریخ توسط این فرقه انحرافی بیان می شود.
در فصل چهارم: شبهات مطرح شده توسط وهابیون بررسی و پاسخ داده می شود و
در فصل پنجم: امامان شیعه در منابع اهل سنت بررسی می شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ب.ظ

مادر

 

#مادر
#جوان_اهل_بیت
#نشر:عهدمانا
#نویسنده:نرجس_شکوریان



 

 

دانلود از آپارات نمکتاب

 

راست و درست زندگی کردن
قاعده‌های خوش‌بختی را در زندگی کسی دیدن
چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی با یک عزیز بی‌همتا گذراندن،
در خانه‌ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن،
فکر و ذهن را میزبان صحبت‌هایش کردن،
دل را در کنارش بزرگ کردن ... تا بی‌نهایت...
یک آرزوست...
این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می‌نشاند... اندازه‌ی قطره‌ای...
مهمان خانه‌ی مادر عالم شدن خوش‌آمد دارد...
خوش آمدید...
فیض نخست و خاتمه
نور جمال فاطمه...

 

 

 

 

عکس نوشته هایی هنرمندانه که یاد آور مادر است…

 

عکس نوشته هایی هنرمندانه از کتاب مادر

زندگی ات را به چه کسی هدیه می کنی؟
زندگی می کنی که چه کسی را خوشحال کنی؟
بعدش تمام زندگی ات را تقدیم چه کسی می کنی؟
بندگی خدا نکنی شرمنده می شوی...
بندگی خدا شرمندگی ندارد.
بندگی نفس و دنیا سرافکندگی می آورد.
بی قدر و قیمت می شوی اگر شیفته اسباب و وسایل بشوی .
باید تدبیر کنی، تلاش کنی و توکل
تا خدا توجه کند به سمت تو
و اگر باید و شایسته باشد، دنیا را خودش در اختیارت می گذارد تا با آن کارهای بزرک کنی.
خدا محبت را آفرید تا...
خلقت محبت را اگر دریابی…
از لحظه احظه بودنت در دنیا،
آن هم کنار خدا،
زیر نگاه نزدیک خدا،
پر فایده می شوی…
عصر جمعه دلگیر است یا طلایی؟
می گویند عصر جمعه دل گیر است.
اما
عصر جمعه یک فرصت طلایی است.
خدا زمان گذاشته که تو بیایی…
بخواهی…
مستجاب کند.
اللهم صل علی محمد و آل محمد…
اللهم عجل لولیک الفرج…
فقط همین!
نتیجه خوب گرفتن چگونه است؟
اگر دنبال نتیجه خوب هستید،
باید قدم در مسیر خوب بگذارید.

 

معنی فاطمه
جبرئیل گفت: نامش در زمین «فاطمه» است
در آسمان اما« منصوره»…
او در آسمان دوست دارانش را یاری می کند.
و روی زمین «فاطمه» است، چون شیعیان خود را از آتش جدا می کند.
امید داشتن و حرکت
باید جریان داشته باشی،
اگر راکد بمانی بوی تعفن می گیری.

 

مادر : بیایید چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی‌همتا بگذرانیم.

مادر : بیایید چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی‌همتا بگذرانیم.

 

بریده ای از کتاب(۱):
قبول کنید که سخت است خیلی چیزهایی را که درونت عوض شده ندیده بگیری و نشنیده‌‌ها را باور کنی. البته امید دارم بشود لذت زندگی را که برایم از بین رفته در همین‌جا پیدا کنم.

 


بریده ای از کتاب(۲):
یک خانه‌‌ کاهگلی بود از این قدیمی‌‌ها که وقتی واردش می‌‌ شوی از در و دیوارش انرژی‌‌های مثبت می‌‌خورد به سر و صورتت. به‌ قول دوستی، خانه روشن است انگار… اول حیاط بود، بعد هم اتاق‌‌ ها.
وسایل خانه خیلی کم و معمولی بود. اما یک چیزهای نابی از اهل خانه تعریف کرده بودند که حسّت حسرت این را می‌‌خورد؛ کاش حداقل یک‌ ساعتی می‌‌توانستم در فضای این خانه و اهل و عیالش مهمان باشم یا حداقل بشود یکی‌ دو ساعتی ماند و به دیوارهایش تکیه زد…

می‌‌دانی چه حالی می‌‌شوی وقتی در فضای پر تنشی که مثل تار عنکبوت دورت تنیده شده و داری میانش دست‌ و پا می‌‌زنی یکی بیاید برایت از آرامشی تعریف کند که رؤیایی است… خُب هوش‌ و حواست را می‌‌برد.


بریده ای از کتاب(۳):
البته من بگویم که اعتقادم این است: روحِ آرامش را هم، آدم‌‌ ها به اجسام می‌‌ دهند، وگرنه که شیء، شیء است. حتماً ساکنان این خانه یک هوایی داشتند مثل حال‌ وهوای اول صبح که آسمان شعف حضور طلایی خورشید را دارد.
داستان کتاب، همین حال و هوا را دارد… لذتش را می‌‌شود بعدها با چشمان بسته هم در ذهن زمزمه کرد…

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۷
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماه بندان

ماه بندان: حواشی جالب، بامزه و احساس برانگیز سفر رهبرمان به خراسان شمالی.

ماه بندان: حواشی جالب، بامزه و احساس برانگیز سفر رهبرمان به خراسان شمالی.

ماه بندان ، محمد رضا شهبازی

معرفی:

واژه«حاشیه» شما رو یاد چی میندازه؟ فوتبال، روزنامه، فیلم و سریال… اما حاشیه بعضی چیزا یه کم جدید و دست نیافتنی می شه.
تا به حال راجع به سفرهای رهبر عزیزمون زیاد شنیدید ولی راجع به اتفاقات و حاشیه های اون چیز زیادی نمی دونیم.
این کتاب خاطرات جالب، بامزه و در بعضی مواقع احساس برانگیزی رو به نگارش درآورده.

 

بریده کتاب:


کنار پسرجوانی نشسته است تی شرت آستین کوتاه و چسبانی پوشیده که رنگش به سبز یشمی می زند. پشت و روی تی شرت هم چیزی نوشته که از زبانش سر در نمی آورم. زنجیرنقره ای به گردن انداخته که یک M  طلایی رنگ را روی سینه جوان نگه داشته است.
– چطوری کارت ورود به جلسه را گرفتی؟
– از شنبه تا چهارشنبه ثبت نام کردند. چهارشنبه تو آمفی تئاتر دانشگاه قرعه کشی کردن و کلا به ۴۵ نفر کارت دادن که خوشبختانه اسم من هم دراومد.
می گوید: تلویزیون رو که روشن می کنم و می بینم آقا داره صحبت می کنه حتما گوش میدم.
– چرا؟
– خب فکرمی کنم برای من داره صحبت می کنه.
– ولی قیافه ات خیلی حزب الهی نیست ها!
– ما با همین قیافه هم آقا رو دوست داریم . حالا نمی دونم آقا هم ما رو دوست داره یا نه؟ تازه من بیرون موهام رو هم فشن می کنم . واسه اینجا دیگه بی خیال موهام شدم، گفتم شاید دم در گیر بدن.
– فکر کردی اگه یه روز آقا رو از نزدیک ببینی چی بهش می گی؟
– آره… می گم خیالت از بابت من جوون راحت باشه.
به گردنبند M اشاره می کنم: این رو واسه چی انداختی؟     
– خب… راستش اول اسممه!
-همه اش همینه؟                                 
– خب… راستش نه… یه چیزای دیگه ای هم هست.
یه تیری تو تاریکی…
میگم: – ایشالابهش برسی!                      
چشمش برق می زند و با صدای بلند می خندد.

💠namaktab.ir

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...