نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۵ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

زمانی برای بزرگ شدن

زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن ، نویسنده: محسن مومنی، نشر سوره مهر

معرفی: از وقتی که برادرش عضو گروهک منافقین شده بود و تعدادی از مردم را کشته بود دیگر نمی توانست سرش را بالا بگیرد و با غرور قدم بزند . اما از وقتی که تصمیم گرفت تا خودش به مقابله با برادرش برود ، خیلی از مشکلاتش حل شد این کتاب داستان یک نوجوان پرشور است.

بریده ای از کتاب:
آره پسر چشمت روز بد نبینه، هنوزحرف منصور تموم نشده بود که شلنگ شاپور استوار خورد گردنش،
مارو میگی دوپا داشتیم، دوتای دیگه هم قرض کردیم و دِ دررو. پشت سرمون داشت فحش می داد که زیر پای پسرش نشستیم.(صفحه۱۵)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خط تماس

خط تماس ، نویسنده: محمد رضا بایرامی، نشر فاتحان

خط تماس: پرواز با شهید کاظمی

خط تماس: پرواز با شهید کاظمی

خلاصه: زندگی شهید احمد کاظمی را از ابتدایی که وارد جبهه های جنگ شده توضیح می‌دهد و تمام کارهای خارق‌العاده‌ای که در دوران جنگ انجام دادند و روحیات خاص این آدم تا آخرین لحظه پروازش.

بریده ای از کتاب(۱):
احمد کاظمی: می خواهم فرمانده سپاه را ببینم
– چکارش دارید؟
– باید به خودش بگویم.
– ایشان رفته جایی و مدتی طول می کشد تا برگردد.
– صبر می کنم.
– می خواهید کارتان را به من بگویید تا بهشان بگویم؟
– نه به خودشان می گویم.
مدتی گذشت تا فرمانده از راه رسید. به فرمانده سلام کرد.
– با من کاری داشتید؟
– بله.
– بفرمایید.
خودش را معرفی کرد و گفت یک خطی می خواهیم که بایستیم و دفاع کنیم .
– خط ؟ نیامده خط می خواهید؟ شوخی است مگر؟ تجربه جنگ داری؟
– بله کمی دارم.
– کجاها بودی؟
– همین دور و برها.
– همین؟ چند روز؟
– یک ماه و خرده ای.
– تو به این می گویی تجربه جنگ؟ انتظار داری جوان مردم را بدهم دست تو و امثال تو که بردارید ببرید خط به کشتن بدهید؟ نه عزیز من…
– سوریه و لبنان و کردستان هم بوده ام.
فرمانده آمد جلو و زل زل او را نگاه کرد.
– تو سوریه و لبنان و کردستان بوده ای جدّاً؟ به آرامی گفت: بله.
فرمانده با هیجان و تحکم گفت: تعریف کن و او تعریف کرد همه ماجراهای جنگ و جهادش را در سوریه و لبنان. تعریف کرد تا رسید به کردستان…
بله دیگر تا خود دیوان دره رفتیم و در آنجا مستقر شدیم تا وقتی که قرار شد یکی از محورهای اطراف دیوان دره را پاکسازی کنیم.
– خب بعدش؟ بعدش چه کار کردی؟
– بعدش رفتم استراحت.
– ای بابا وسط آن هیاهو؟
– شرمنده گاهی پیش می آید دیگر.
– یعنی چه که پیش می آید؟ ببینم تو حس مسئولیت پذیری ات خوب است؟
– نمی دانم.
– نمی دانی؟ آمده ای و می گویی خط بده به ما. مگر می توانم به کسی که مسئولیت پذیر نباشد خط تحویل بدهم؟ شهر هرت که نیست …
– ازدواج کرده ای؟
– نه .
– پس چرا وسط معرکه ول کردی و رفتی؟
– جوابی ندادی؟
وقتی داشت می رفت مودبانه خداحافظی کرد و آرام آرام و پا کِشان راه افتاد.
– فرمانده گفت تو چرا می لنگی؟
– خب پیش می آید.
– یعنی چه عزیز من؟ ما آدم قبراق می خواهیم با این وضعیت آمده ای مسئولیت بگیری؟
– درست می شود.
– منظورت چیست؟ مادرزادی که نیست؟
– نه خیر.
فرمانده به فکر فرو رفت و بعد گویی ناگهان کشفی کرد. نکند مجروح شده ای؟
او سر تکان داد.
– کی؟ کجا؟
– کردستان.
– کردستان؟ پس چرا چیزی نگفتی درباره اش؟
– گفتم که تو استراحت بودم.
– تو دیگر کی هستی برادر؟ من می گویم ابهام دارد مسئولیت پذیری ات و تو حاضر می شوی خودت را زیر سؤال ببری و رفع اتهام نکنی؟ (صفحه ۷۶)

بریده ای از کتاب(۲):
فرمانده روی کاغذ نوشت: بیست و یکی دو ساله. اعزامی از نجف آباد. انگیزه بسیار بالا، شجاعت و رک گویی زیاد، اتکا به نفس فوق العاده، تواضع بی نظیر، یک رگه سرپیچی و خود رایی دارد،
با این حال روی آینده اش می توان حساب باز کرد.(صفحه ۹۴)

http://namaktab.ir/

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دشتبان

دشتبان ، نوبسنده: احمد دهقان، انتشارات نیستان

دشتبان: نوجوانی ترسو در صحنه های جنگ و مسئولیت هایی که قبول می کند...

دشتبان: نوجوانی ترسو در صحنه های جنگ و مسئولیت هایی که قبول می کند…

خلاصه کتاب: ناصر همراه پدر و مادرش برای خرید وسایل مدرسه‌اش به شهر می‌روند که همزمان می‌شود با حمله‌ عراق. همه مردم از ترس سر به کوه و بیابان می‌گذارند فضای ترس و دلهره و بمب و آوارگی، تجربه‌ ی جدیدی برای نوجوان قصه پیش می‌آورد. در این فضا فرمانده‌ جنگ از ناصر می‌خواهد که برترسش غلبه کند و او را در کارها یاری کند…

بریده ای از کتاب(۱):
خانواده ای یک گاری دستی را لبریز از خرت و پرت کرده بودند و می‌رفتند و… مردی کوتاه قد و خپل سوار بر الاغ لاغرمردنی کنار گاری می‌رفت و هر بار به یکی امر و نهی می‌کرد…
کم کم وقتی به‌شان رسیدیم، بابابزرگ عمدی پا به پای الاغ شد. اول چند بار کلام را توی دهان قرقره کرد و بعد بلند گفت : ” خسته نباشی! ” مرد برگشت طرف بابابزرگ . غبغبغش چند بار پر و خالی شد و با اوقات تلخی گفت : ” می‌بینی که خسته نیستم ، سوار الاغم “
بابابزرگ هم، نه گذاشت نه برداشت و گفت : “من هم به الاغ بیچاره خسته نباشید عرض کردم ، وگرنه معلوم است که شما _ماشاء الله_ خسته نیستید!”…. (صفحه ۴۷ و ۴۸)

بریده ای از کتاب(۲):
… خنده کنان گفت : ” تو این مدت ، حواسم بهت بود. حسابی مرد شدی . خوب کار کردی، خیلی خوب.”
بابابزرگ ، تکیه‌اش را داد به نرده‌ ی آهنی ، از زیر ابروهای سربی رنگش ، نگاهی از خستگی بهم انداخت و گفت : ” جنگ همه را مجبوری مرد می‌کند! وقتی جنگ می‌شود، دیگه هیچ کس زن نیست، بچه نیست، پیرمرد نیست، همه به یک اندازه رزمنده هستن. “

 

 

دشتبان: یک کتاب جهانی

دشت­بان ، نویسنده: احمد دهقان ،  انتشارات: نیستان

دشت­بان، یک کتاب جهانی است داستان نوجوانی خاصه ی ایران نیست. اگر ترجمه شود خیلی راحت می ­تواند داستان یمن باشد، نوجوانی سوریه، آوارگی عراق، بیابان­گردی افغانستان و …. نویسنده می­ خواسته بخشی از مصیبت تاریخ ایران را بگوید و مظلومیت و … را به تصویر بکشد.

اما کفایت می­ کند؛ هر کشوری که جنگ را تجربه کرده است اسم شخصیت­ های داستان را جا به جا کند آن وقت است که می­ بیند چقدر با حال و روز جنگ­ زدگی­ش همراه است.

توصیف فضا و شخصیت­ ها، در حدی است که تو را با قهرمانان داستان همراه می­ کند و با آن­ها برای زنده ماندن و اسیر شدن و نجات دیگران به تلاش وا می­ دارد.

داستان آوارگی خانواده ­ای که در جنگ عراق سر به کوه می­ گذارند و غارنشین می­ شوند. سرمای هوا، گرسنگی، کودکان مظلوم، پدری که همراه رزمندگان می­ شود، مادری که باردار است و … و مقاومت و روحیه و انرژی عجیبی که در این خانواده دیده می­ شود. طوری که در تمام داستان با اینکه دائم درد دارد و رنج­ ها را می­ گوید، اما خواننده به خاطر روحیه­ ی عجیب خانواده، حس می­ کند که از امیدش به زندگی و جنگیدنش با مشکلات خسته و ناامید نمی­ شود و می­ داند که پیروز میدان است.

این کتاب در مقابل تمام کتاب­ های خارجی که یأس و خستگی و سردرگمی بشر غربی، آمریکایی را نشان می ­دهد و فضا کاملا مأیوس کننده است، برهان و دلیل خوبی بر حقانیت انسان­ هایی است که متفاوت می ­اندیشند، متفاوت زندگی می­­کنند و حتی متفاوت می ­میرند.

 

http://namaktab.ir/

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بنین

بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین

بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین

بنین ، نویسنده: فرشته امیری، نشر: انجمن قلم ایرانیان امروز
بریده ای از کتاب(۱):
اول کلی خندیدم بعد مرتضی گفت بیا حالشون رو بگیریم و ایستاد کنار در و شروع کرد به اذان گفتن. من هم کم نیاوردم و داد زدم یالا یالا پاشین، عمله های فوق لیسانس! نماز صبحه پاشین، پاشین، قضا شد.
امید چشم هایش را مالید و ساعتش را نگاه کرد و عربده کشید خدا لعنتتون کنه! نصف شبی. آخه به تو هم میگن مسئول اردو لامصب. (صفحه ۵۵)

بریده ای از کتاب(۲):
– خدایا! چقدر به من نعمت دادی که به خاطر اونا سپاسگزاری نکردم که مهم ترینشون عشق بود.
خدایا! حالا فهمیدم که برای درک حقایق بزرگ فقط یه لحظه کافیه؛ مثل همون لحظه مرگ.
خدایا! اگه قرار نیست من به دنیا برگردم همه ناتمام ها رو به تو می سپارم.
خدایا! به من رحم کن به رحمت تو امیدوارم.
باران روی شمعدانی های توی ایوان خانه شبنم می کارد. هیچ صدایی از آپارتمان طبقه سوم نمی آید. شاید آرش هم مرده باشه. (صفحه ۳۸)

بریده ای از کتاب(۳):
-دوربینی را برداشتیم و در محله ارمنی ها به طرف خانه ای که دخترک از آن بیرون آمده بود رفتیم.
در نیمه باز بود. سهراب چند ضربه با پشت دست به در زد.بعد از مدتی صدای زنی را از توی خانه شنیدیم ، رفته بودیم برای آنکه مستندی بسازیم .پیرزن نفس عمیقی کشید و گفت : عروسم بچه دار نمی شد یعنی می شد، اما بچه هاش وقتی به دنیا می اومدن ، می مردن. چه میدونم… می گفتن یه جور بیماری خونی داره . یه دوست مسلمون داشتم ، گفت : ” نذر حضرت عباسش کنین” نذر کردیم اگه این یکی زنده بمونه اسمش رو بذاریم “عباس”. اما دختر شد . ما هم اسم مادر حضرت عباس رو گذاشتیم روش. حالا هم “بنین” صداش می کنیم.

http://namaktab.ir/

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ریشه ها

ریشه ها : قصه ای جذاب و واقعی درباره ۱۰ نسل، از آفریقا تا آمریکا

ریشه ها : قصه ای جذاب و واقعی درباره ۱۰ نسل، از آفریقا تا آمریکا

ریشه ها ، الکس هیلی، ترجمه علیرضا فرهمند، نشر امیرکبیر

معرفی:
شروعِ هیجان انگیز، پایانِ شگفت انگیز، پایان هیچ رمانی تاکنون ، این همه باشکوه نبوده است.
هرطور دلشان می خواست رفتار می کردند.
هروقت دلشان می خواست شکنجه می کردند.
هرجا دلشان می خواست را به زور می گرفتند.
این یک داستان زیباست، داستان آدم هایی که رنگ ما نیستند و ما همیشه با دیدنشان پوزخندی می زنیم و نگاهی طولانی به آنها می اندازیم.
اما برای یک بار هم که شده از آنها نمی خواهیم و نمی دانیم…
با خوندن کتاب یه چیز دستگیرم شد، من خودمم یه کونتا کینته هستم. خیلی از ماها کونتا کینته هستیم!


خلاصه: در ابتدا با فرهنگ غنی مردم آفربقا که مسلمان هستند آشنا می شویم و همزمان ترس آنها از سفیدپوستانی که سیاهان رو می دزدند و می خورن! بعد از ربوده شدن قهرمان داستان توسط سفید ها، با ستمی که به سیاهان می شد و به عنوان کالا حمل می شن. در کشتی های باربری و فضای برده داری روبرو می شیم. قهرمان که حد اعلای نویسنده کتاب است. داستان زندگی خود را برای دخترش تعریف می کند و این داستان نسل به نسل منتقل شده و به نویسنده می رسد. نویسنده هم با تحقیق بسیار داستان ریشه ها که زندگی واقعی اجداد اوست را می نویسد. امیدی که برده ها به آزادی دارن، ظلم و ستمی که ارباب ها به آنها می کنند و کمترینش گرفتن حق آزادی از اونهاست.
 

صحبت آقا: رهبر انقلاب اسلامی درسال ۹۲ در دیدار با فرماندهان بسیج سراسر کشور: «یکی از شاخص‌های دیگر استعمار و استکبار این است که جنایت را نسبت به ملت‌ها و نسبت به آحاد بشر مجاز می‌‌شمرند و اهمیت نمی‌‌دهند. این یکی از بلایای بزرگ استکبار در دوران جدید است.» بعد یک مثال روشن و مصداق معین هم بیان کردند که برخورد مستکبرین با بومیان آمریکا بود سپس از یک کتاب خارجی اسم بردند و خواندن آن را مغتنم دانستند: رمان «ریشه‌ها» نوشته‌ی آلکس هیلی.




بریده ای از کتاب(۱):
کونتا باخود فکر کرد نکند دیوانه شده باشد. لخت، در زنجیر و دست وپا بسته در تاریکی، داغ و دم کرده و متعفن میان دو مرد افتاده بود و اطراف او را مثل دیوانه خانه ها صدای جیغ و گریه و دعا پر کرده بود. تمام بدنش از درد مچاله شده بود، چون در چهار روزی که از اسیر شدنش می گذشت کتک خورده بود… (ص۱۵۴)

بریده ای از کتاب(۲):شنیده بود که بچه های سیاه وثیقه وام می شوند و طلبکاران مدعی مالک بچه ای می شوند که هنوز در شکم مادر است، و بدهکارانی هستند که پیشاپیش بچه بدنیا نیامده را می فروشند… (ص۳۷۴)

بریده ای از کتاب(۳):
اگر مستقیما اتهامی را که به او می زدند، تکذیب می کرد، در حکم آن بود که سفید پوستی را دروغگو خطاب کرده است … و این حتی از دزدی هم خطرناکتر بود. (صفحه ۶۳۷)

بریده ای از کتاب(۴):
همۀ شما آفریقایی ها و سرخپوستا یه جور اشتباه کردین. گذاشتین سفیدا جایی که زندگی میکنن قدم بزارن و تا به خودتون اومدین، دیدین که با لگد بیرونتون میندازن یا اسیرتون میکنن.

بریده ای از کتاب(۵):
«قانون می‌گوید اگر سیاه‌پوستی، در چشم سفیدپوستی راست نگاه کند ۱۰ ضربه شلاق باید بخورد. قانون آن‌ها می‌گوید اگر سفیدی قسم بخورد که سیاهی دروغ گفته ‌است حق دارند یک گوش او را ببرند. اگر سفید بگوید سیاه دوبار دروغ گفته است حق دارند دو تا گوش او را ببرند. قانون می‌گوید اگر آدم سفیدی را کُشتی به دارت خواهند زد اما اگر سیاهِ دیگری را بکُشی فقط شلاق می‌خوری… خواندن و نوشتن برای سیاهان غیرقانونی است. کتاب دادن به سیاه‌ ها غیرقانونی است.» (صفحه ۱۷۱)

namaktab.ir

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...