نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سقای آب و ادب

سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

بی اختیار حالت دگرگون می شود و زمزمه می کنی: عمو جونم، عموی مهربونم! عموجونم … و اشک است که…
در عراق مردم چه شیعه چه سنی، قسم های راستشان “به حضرت عباس” است و چنان از این آقا می ترسند و دوستش دارند وچنان به این آقا امید دارند و تکیه می کنند که همه را متحیر می کند.
داستان این کتاب داستان این آقاست.

بریده کتاب(۱):

اکنون و از ساعتی پیش تا کنون، هر کودکی که می گوید: آب. سکینه می گوید: عمو. و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که یکی از بچه ها تا می پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟ سکینه پاسخ می دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل کاری را بخواهد و نتواند؟
عباس برای سکینه تجسم همه ی آرمان های دست نیافتنی است، تجسم همه ی قهرمان های ابدی و ازلی است. عباس برای سکینه تجسم علی است. سکینه عباس را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می شمرد و مریدانه به او عشق می ورزد.

بریده کتاب(۲):

من تو را بزرگ کرده ام. نیازی نیست در کنار تو باشم تا بدانم چه می کنی و چه می کشی. از همینجا، از پشت پرده خیمه ها و از ورای نخل ها هم تو را می بینم. و صدای نفس هایت را می شنوم. دلم از همین جا که هستم با ضربان قلب تو، نه، با ضربان گام های اسب تو می تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت، در رگ های جانم خون تازه می دود…

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پرتاب

 

کتاب پرتاب : مهدی صفری

معرفی:

اگر برای شروع کردن کاری، از شکست می‌ترسید و سمتش نمی روید.
یا انگیزه کافی برای رسیدن به اهداف تان ندارید و اصلا هدف را گم کرده اید، سرگذشت این جوان را بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حماسه تپه برهانی

حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی : سیدحمیدرضا طالقانی

معرفی:

وقتی کتاب را شروع کردم خیلی نظرم رو جلب نکرد اما از سرکنجکاوی ان را کنار نگذاشتم. هرچه جلوتر رفتم برای خواندن آن مصمم ترشدم می خواندم و در خودم اشک می ریختم. شرح حال جمعی از رزمندگان است که همگی بوی شهادت می دهند.
همگی رسیده اند به ورودی بهشت….. اصلا نمی توانم توصیفشان کنم. فقط باید سطرسطر تپه برهانی را با جان و دل بخوانی.

خلاصه:

داستان رشادت­های گروهانی است که برای نگه داشتن تپه ی برهانی سه روز تشنگی و گرسنگی همراه با مجروحیت­های سخت و حملات متعدد عراقی­ها را تحمل می­کنند. و در نهایت همه رزمنده­ ها جز پنج نفر از آن­ها به شهادت می­رسند.
نویسنده کتاب یکی از این پنج نفر است که خاطرات این چند روز به اضافه ۱۷ روز گرسنگی و تشنگی و جراحت خود در منطقه­ای دور از مناطق خودی را به خوبی به تصویر می­کشد.

بریده کتاب(۱):

در اولین شبی که رزم شبانه انجام شد چون اغلب بچه ها با این برنامه آشنایی نداشتند وضع خنده دار بود. وقتی گردان دربیرون از آسایشگاه آرایش گرفت و نورافکن ها روشن شد هیچ شباهتی به یک گردان نظامی نداشت. بعضی با پای برهنه، بعضی بایک چکمه برخی بدون اسلحه بعضی هم درحالی که تجهیزات خود را روی لباس زیر بسته بودند از جلونظام داده شدند.

بریده کتاب(۲):

یکی از رزمنده ها در کنارم زانو زد و گفت:
راست است که شماهفده روز غذا نخورده اید؟
من سرم رابه نشانه تایید حرفش تکان دادم دراین لحظه صدای گریه بچه ها بلند شد و بر یکدیگر سبقت گرفتند تا هر یک گلی از هندوانه را در دهان من بگذارند لحظاتی بعد دهانم از هندوانه لبریز شد به طوری که قادر به فرودادن نبودم.
در این لحظه پزشک اورژانس بچه ها را از این کار بازداشت: ((نمی فهمیدکه معده این بنده خدا بعد هفده روز امادگی این همه هندوانه راندارد)).

بریده کتاب(۳):

درهای سالن بازشد و پرستارها با سینی های غذا وارد شدند بوی مطبوع غذای قیمه بود که سالن را پرکرد. از همان ابتدا یکی یکی به تخت ها غذا می دادند اما وقتی نوبت من رسید با کمال تعجب دیدم که بی تفاوت عبور کردند.
به پرستار گفتم: مگر نمی دانید که من هفده روزه که غذا نخوردم حالا هم به من غذا نمی دهید؟
او با مهربانی گفت: امشب قرار است تو را عمل کنند باید معده ات خالی باشد. تو که هفده روز صبرکردی یک شب دیگر هم صبرکن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ارمیا

کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا : رضا امیرخانی

معرفی:

گاهی اوقات انسان ها خسته ات می کنند، آن قدر که دوست داری بروی جایی که فقط خودت باشی و هیچ کس نباشد، فارغ از دغدغه های دنیا…

بریده کتاب:

موجِ رادیو پیدا شد.
_ ساعت هفت بامداد. اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
بسم الله الرحمن الرحیم، انا لله و انا الیه راجعون…روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی، به ملکوت اعلا پیوست…به همین مناسبت …
همه محو صدای رادیو بودند، ارمیا مثل دیوانه ها شده بود. مقداری از پوست سفید ارمیا که از کنار ریش هایش مشخص بود سرخ شده بود. رگ های گردنش به اندازه بند انگشت کلفت شده بود. عضلات گونه اش می لرزید. انگار نه انگار این همان ارمیای آرام چند لحظه پیش است.
صدایش می لرزید. هیچکس باور نمی کرد این صدای بلند، مردانه و خشن متعلق به ارمیا باشد.
_ تو داری چه می گویی؟؟حواست هست؟؟
رادیو را جلوی صورت گرفته بود. انگار صورت دشمنش را در میان دو دست گرفته باشد.
-تو نمیفهمی داری چه می گویی! مرد مگر امام هم می میرد؟! داری چه می گویی؟ حالت عصبی پیدا کرده بود. اشک مثل باران از چشمش سرازیر بود. در عین حال می خندید. شوکه شده بود.
_ این اشتباه می کند. شماها باور نکنید. حواسش نیست. امام؟ آخر مگر می شود؟ ما برای امام زنده ایم…حواسش نیست…مگر می شود امام بمیرد؟ مگر امام هم می میرد؟ می فهمی چی داری می گویی؟ رادیو از دستش رها شده بود. ارمیا مثل دیوانه دور اتاق راه می رفت. گاهی سرش را به دیوار تکیه می داد. مثل باران از گونه هایش اشک می ریخت. همه گیج بودند. هنوز باور نکرده بودند. نورعلی ارمیا را در آغوش گرفت…

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هندوی شیدا

هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا : سعید تشکری

خلاصه:

داستان پسری به نام ناصر که پدر بسیار پول­داری دارد و مادری که او را بسیار آزاد می ­گذارد. تا این که در زندگی دچار خطای بزرگی می­شود. ضربه بدی به خانواده می­ زند. اما این ضربه منشأ خیر و تحولات زندگی ناصر و پدرش می ­شود.

 

نقد رمان هندوی شیدا: سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش

 

نقد رمان هندوی شیدا نوشته ی سعید تشکری
سعید تشکری را هرکارش کنی باز هم نمی تواند رمان ساده بنویسد،
ساده هایش هم پر از خط هایی ست که اگر با دقت بخوانی، متوجه شوی که حکمت نوشته؛
داستان صرف نیست،
پراست از دست نوشته هایی که تراوش عقل است و حرف دل.

هندوی شیدا سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش که ما انسان ها هستیم.
سیر فرصت هایی که تهدیدها را نابود می کند و آخرش اگر خودت بخواهی خوشبختی را هدیه ات می کند.

هندوی شیدا باز کردن سرفصل جدید در زندگی پیر و جوان است که راهشان به ترکستان افتاده و یا راهی حرم حسین هستند.
بهرحال هندویی که زندگی آتشی اش بگذرد، قطعا شیدایی می شود که سر از گلستان یار در می آورد.

پیام اصلی داستان:
سیر تحولی انسان از نار به نور است.

پر از پیام های فرعی دل نشین:

اگر بیدار نشوی و خدا خاطرت را بخواهد، بلاهایی دارد که صدایت کند و بیدارشوی !

هر کجای زندگی ات که ایستاده ای،رو به حرم امامت که بایستی قبله ات درست است و خدا تو و قبله ات را حتما نجات خواهد داد.

دنیا نباید برایت خواب آور باشد، چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.

اگر حواست به خودت نباشد،خدایت را گم می کنی و شیطان راهبر و راهنمایت می شود و البته در نامردی شیطان همین بس که وقتی گیر می افتی می گوید: به من چه…

خلاصه داستان:

داستان پدری است که در اثر گیر افتادن در کار و بار دنیا و تجارت، از تربیت خانواده اش غفلت می کند ودر این میان زن خانه، خودش آن طور که می خواهد پسرش را بزرگ می کند.
در نتیجه حاجی متدین، پولدار می شود، زندگی اشرافی دارد و پسری که بی خیال است و هندو منش.

دوست دختر پسر به او نارو می زند و او در دزدی از خانه حاجی را می سوزاند و زندانی می شود.
حاجی دوزاری اش می افتد که چه کرده در این چند صباح دنیا و…

حاجی مرد حق است و متواضع در برابر امام.
دچار خواب هم که می شود دستش را می گیرد و او را تا خیمه ی خودش می برد.
اگر بخواهی خواهان داری.

بهرحال کتاب آنقدر متفاوت و زیبا هست که خواهان خواندنش هستی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...