نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماشال

 

کتاب ماشال
خاطرات و زندگینامه شهید براتعلی داوودی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

آهای کسانی که از تنبلی خسته شده اید. آهای افسرده هایی که حوصله زندگی ندارید بیاید ببینید اشکال کار کجاست که شما از زندگیتون لذت کافی نمی برید. ببینید شهدا چطور زندگی کردند و چه می گفتند.

خلاصه:

براتعلیِ دو ساله در یک تصادف وحشتناک با گاری سرش به زیر چرخ گاری می رود و در نهایت نا باوری اطرافیان بهبود می یابد و ذخیره الهی می گردد تا سرباز خمینی شود و او را در انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان یاری نماید براتعلی معروف به ماشال یک جوانمرد تمام عیار است که مجاهدی وارسته در همه زمینه های فرهنگی و تربیتی و نظامی است.

بریده کتاب:

دو سرباز عراقی متوجه حرکت سریع براتعلی شدند تمام وجودمان را ترس گرفت! براتعلی هم بلافاصله فهمید نمی دانستم چه پیش می آید دو نفری به سویش دویدند و در عین نا باوری چیزی که دیدیم مثل فیلم ها بود: براتعلی بدون آنکه از مسیرش منحرف شود در یک لحظه هر دویشان را گرفت و سرهایشان را به هم کوبید! ما هم آن دو سرباز بی کله را گرفتیم و به عقب منتقل کردیم.

بریده کتاب(۲):

مثل همیشه با همان لبخند همیشگی اش شروع کرد به احوالپرسی کردن خبر گرفتن از اوضاع محلّه و مسجد….
ولی این خوشی و گپ و گفت ما نیم ساعت بیشتر طول نکشید.
براتعلی در کنار مادرش با آرامشی وصف نشدنی ذکر شهادتین را گفت و چشم هایش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
انگار براتعلی تنها برای احترام پدر و مادرش و نظاره کردن چهره آن ها، چند روزی صبر کرده بود و حالا دیگر به آرزویش رسید و راحت چشم هایش را می بست. (ص۱۰۵)

مرتبط با کتاب ماشال 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم..
پنجاه سال عبادت: زیباترین دست نوشته ها و تکه های ناب وصیت نامه شهدا

بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی اهل تسنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مروارید شکسته

مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود.. بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حاج قاسم

کتاب حاج قاسم : قاسم باشی و قاسمی زندگی کنی می شوی عزیز هم دنیا و هم آخرت…

 

کتاب حاج قاسم
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات: عهد مانا

 

دانلود کلیپ از آپارات نمکتاب

 

بریده کتاب(۱):

✅ یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند … ما را مشاهده می‌ کنند…
همین هم می شود کلید قفل🔐 رمز آلودی که فقط مسلمانان می‌ فهمندش!

🍃حاج قاسم و یاران شهید امام زمان عجل‌الله تعالی فرج الشریف نظاره‌ گر کارهای ما هستند. چه کاری؟ چگونه؟ چرا؟…⁉️⁉️

🔹و چقدر دلشان می‌ خواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی‌ مان را به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیارد ها آدم ببندیم!
فرج آقا که بشود آدم‌ها حسرت می‌ خورند😔 که چرا کم کار کردن در دوران غیبت.
چون بهترین عمل بوده و…
همراه شهدا می‌شود کارها 💪 کرد؛ حسرت‌ زده نمانی…

عکس نوشته هایی از سردار قهرمانمان حاج قاسم سلیمانی …

عکس نوشته هایی از سردار قهرمانمان حاج قاسم سلیمانی …

خستگی را خسته کرده بود!
خدای متعال به اخلاص بندگانش برکت می دهد.

 

دانلود از آپارات نمکتاب

بیشتر بخوانیم:
وبلاگی با کلیپ هایی زیبا و پیشنهادات و مطالبی عالی برای آنها که اهل نشان دادن فیلم و صحبت درباره ان هستند.

 

مرگ برای همه است! خوشا شهادت…
تمام بی حجاب ها، دختران منند…
این آقای حاج قاسم هم از آن هایی است که شفاعت می کند، ان شاالله
«امام خامنه ای»

بیشتر بخوانیم:
کتابی متفاوت درباره قاسم سلیمانی: حاج قاسم … حتما این کتاب زیبا را تورقی بکنید.

حاج قاسم اگر دل ها را تسخیر کرد، چون خودش، راحتی اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
قاسم را خدا نگه داشت برای ماموریت های بزرگ.
فرمانده که باشی، نیروهایت را می شناسی!
نمی گویی: می شود؟ می توانی؟
می گویی: انجام بدهید.
این کار خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانست.
یعنی کار برای مومن بار نیست. شروع حرکت است.
ایران امن ترین کشور دنیاست.

زلزله، امنیت، فرامرز…
سپاه
سازندگی سپاه

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

از او/ هنوز سالم است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تنها زیر باران

 

 

 

عکس نوشته هایی دلنشین از کتاب تنها زیر باران

 

عکس دلنشین طعم آزادی,قفس
همیشگی نبود
حالت پرنده ای را داشت
که طعم آزادی را چشیده
و دوباره افتاده توی قفس.
عروسک,مامان
مامان می نشست و با حوصله از تکه پارچه ها، عروسک درست می کرد.
خوشگل بودند و به چشم ما بهتر از عروسک های گران قیمت بازار.
کتاب خوراک روح
کتاب،
خوراک روحمان بود.
ذهن فعال و تحلیل گر
ذهن فعالی داشت، مدیر و برنامه ریز بود و مسائل را خیلی خوب تحلیل می کرد.
شاید به این دلیل که زیاد کتاب می خواند.

از کتاب تنها زیر باران

صبر و حوصله مهدی زین الدینمهدی

که پیمانه صبر و حوصله اش به این سادگی ها پر نمی شد.

شهید مهدی زین الدین
جذب بالای شهید مهدی زین الدین

خلق و خو، رفتار و کردار،
حتی لباس پوشیدنش،
طوری بود که آدم را
جذب خودش می کرد.


شهید مهدی زین الدین

بیشتر…
۱۰۰ خاطره زیبا و جذاب از شهید مهدی زین الدین

نگاه و فکر و کلام او
هر جا به تنگنا می افتادیم و فکر می کردیم زمین به آسمان رسیده،
نگاهش، خنده اشف دو سه کلام حرفش، زیر و رویمان می کرد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هاجر در انتظار

کتاب هاجر در انتظار
این بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

تا حالا شده؟
بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…
یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!
دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!
اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!

بریده کتاب:

قرار شد جلسه بعدی خواستگاری توی مغازه پدرم باشد. با عباس قرار گذاشت. من پشت کیف و چمدان ها قایم شده بودم. آنها طوری چیده شده بود که به راحتی می تواسنتم او را ببینم. عباس بعداً به من گفت تا اومدم مغازه فهمیدم این نقشه توئه و تو قایم شدی و داری منو نگاه می کنی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نیمه ی پنهان ماه 7(شهید کاظمی)

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ : عاشقانه ای کم نظیر از دل واقعیت

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷
کاظمی به روایت همسر شهید
نویسنده: نفیسه ثبات
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

دو نفری که با هم زندگی کردند. همدیگر را دوست داشتند و عزیز یکدیگر بودند.
یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه می کند.
این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه است.

بریده کتاب(۱):

ناصر آمد دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه. چند ساعتی که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد. کمی با هم حرف زدیم. هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم. رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم. موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین. هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد جلو ولی زود دستش را کشید عقب.

بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی بود. ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست، بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه. توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم. ص ۴۱

بریده کتاب(۲):

ناصر نشست جلوی پای منیژه. آرام کفش هایش را بیرون آورد. کفش نو را پایش کرد. منیژه سرش را انداخته بود پایین و فقط نگاهش می کرد. نمی دانست چکار کند. ناصر بند کفش ها را محکم کرد. هنوز بلند نشده بود که مشتری ها می خندیدند و پچ پچ می کردند، منیژه گفت: ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می کنن. ناصر گفت: خب نگاه کنن گناه که نکردیم، پای خانوممون کفش کردیم . ص ۵۸و ۵۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

یکشنبه آخر

یکشنبه آخر
نویسنده: معصومه رامهرمزی
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:

سرگذشت دختر چهارده ساله ای که از آغاز تا پایان جنگ در عناوین مختلف و در مراکز مختلف در پشت جبهه فعالیت چشمگیر و ایثارگرانه ای داشته است. او اهل خانواده ای با محبت و پرجمعیت بود که در کودکی پدرش را از دست داده و در اوایل زندگی برادر نوجوان را در مقابل چشمش کشته می بیند. بسیار شجاع و روحیه حماسی غیوری دارد. وقایع امدادگری خود را تا آزادی خرمشهر به نگارش درآورده است.

بریده کتاب:

دیگر کاری از دستم بر نمی آمد شروع کردم به صدا زدن امام زمان:
آقا کاری کن، ناجی ما هستی… احساس کردم کسی پشت سرم نشسته صدای نفس هایش را می شنیدم اما جرئت برگشتن و نگاه کردن را نداشتم … این همه آقا را صدا کردم حالا احساس می کردم او آمده، ترسیده بودم، در همین حال متوجه شدم که ضربان قلب مجروح طبیعی شده و دست و پایش دیگر پرش ندارد. صفحه۲۰۵

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تار و پود

 

کتاب تار و پود : رمان خون ها، اونم از نوع عاشقانه، و البته تاریخی و جذابش معطل نکنن

 

کتاب تار و پود
نویسنده: زینب امامی نیا
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب(۱):

چند روز است که بچه ها هم مثل خودم، سر از پا نمی شناسند و منتظر هستند تا برایشان از جوان که هرروز سر راهم هست و از خانه تا قالی باف خانه مرا تعقیب می کند، بشنوند…
بین این همه دختر، چطور مرا پسندیده است، با این دماغ بزرگ و کوفته ای من؟
دلیلش هرچه که هست، بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد. ص۶

بریده کتاب(۲):

بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد و به خاطر من شب و روز پشت در خانه و یا توی کوچه پس کوچه ها بیاید و مرا دید بزند. البته ناگفته نماند یک شب هم که حسابی توی فکرش بودم و دلم می خواست برای یک لحظه هم که شده ببینمش، با چشمهای خودم دیدم که از دیوار بالا آمده است و توی حیاط سرک می کشد. خیلی ترسیده بود. اگر من روسری سرم نبود یا مادر بدون چادر و روسری توی حیاط می آمد چه؟ ص۱۱

بریده کتاب(۳):

تند تند راه می روم. توی کوچه می پیچم، ناخودآگاه دهانم بسته می شود و صدایم خفه. مرد پشت دیوار، همان مرد آرزوهایم با تفنگ کوچکی که اسمش به نظر کلت است، جلویم سبز می شود.
به خانه نگاه می کنم، جلوی خانه مان شلوغ است. چند سرباز با تفنگ ایستاده اند. عقب عقب می روم. به چیزی می خورم و روی زمین می افتم. پشت سرم دو سرباز تفنگ به دست ایستاده اند. با چادر خیس و گلی به سختی از جا بلند می شوم… ص۱۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطرات ایران

 

کتاب خاطرات ایران : خاطرات ایران ترابی از سال های پرهیاهو و بی سابقه در ایران عزیز

 

کتاب خاطرات ایران
نویسنده: شیوا سجادی
مصاحبه گر: اکرم السادات حسینی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب خاطرات ایران:

دو هفته ای می شد که تبلیغاتی برای تشویق مردم به داشتن بچه کمتر شروع شده بود و به کسانی که قرص جلوگیری را مرتب استفاده می کردند جایزه هایی مثل سماور و پتو می دادند. ولی اکثر زن های روستایی کم خونی و فشار پایینی داشتند و قرص وضع آنها را بدتر می کرد و من حتی اگر خودشان هم قرص می خواستند به آنها نمی دادم. خیلی از زن ها هم دوست داشتند بچه های زیادی داشته باشند و قرص نمی خواستند… ص ۶۰

بریده کتاب(۲):

به همین دلیل به من مشکوک شده بودند. در پایگاه خانم ملکان بعد از بررسی آمارها به من گفت چرا آمار زایمان تو از آمار تنظیم خانواده ات بالاتر است؟ گفتم: نمی توانم جلوی زایمان ها را بگیرم…
با لحن توهین آمیزی به من گفت: مگر از شما نخواسته بودیم آمار تنظیم خانواده را بالا ببرید؟ همه آمار تنظیم خانواده شان بالاست و تو آمار زایمان هایت… به نظرشان مشکوک هستی و از من خواسته اند تو را زیر نظر داشته باشم… ساواک خیلی ها را گفته، مواظب خودت باش! ص۷۰

بریده کتاب(۳):

وقتی منافقان به طرف ایلام حرکت می کردند، مردها از شهر بیرون رفتند و جلوی آن ها را گرفتند و ما زن ها پشت تیربارها نشستیم و با اسحه ژ۳ و کلتی که داشتیم از شهر دفاع کردیم تا فکر نکنند شهر خالی  است و اینطور نگذاشتیم وارد شهر شوند.   ص۳۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...