نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

دوشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دیالمه

کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک سیاسی مجاهد

کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک سیاسی مجاهد

کتاب دیالمه : محمدمهدی خالقی-مریم قربان زاده

معرفی:

یک بار وسط صحبت، یکی از دانشجویان مارکسیست بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد که بهشتی طرفدار سرمایه داری است و اصلا خودش سرمایه دار است و خانه اش بالا شهر تهران است و…
وحید خیلی خوشرو گفت:« ببینم شما ادرس منزل آقای بهشتی را بلدی؟» بعد که طرف سکوت کرد، خیلی آرام ادامه داد خانه ایشان قلهک است ، از محلّات قدیمی تهران. قبل از انقلاب هم این خانه را داشتند.»
  آن بنده خدا با خجالت سرش را پایین انداخت و نشست، بعد هم آرام رفت بیرون.

بریده کتاب(۱):

وحید می گفت گاردی ها نمی گذارند هیچ صدایی از دانشگاه به بیرون درز کند، برای همین روشی را طراحی کرد که مردم محلّات مختلف شهر انقلاب را از نزدیک و به چشم خود ببینند. روش کار این بود که مسیری را شناسایی می کردند. راه های فرار، دررو، آغاز و پایان آن را یاد می گرفتند. بعد اعلام می کردند که دانشجویان در آن مکان جمع شوند…

بریده کتاب(۲):

وحید زاویه های اعتقادی بنی صدر را پیدا کرده بود. مثلا فهمیده بود که بنی صدر در جلسه نهایی مجلس خبرگان غائب بوده و قانون اساسی را امضاء نکرده. این یعنی بنی صدر اصل ولایت فقیه را امضاء نکرده است. البته طرح این مسائل خصوصا پس از انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری شجاعتی می خواست که در وجود وحید بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده) : فاطمه مصلح زاده

معرفی:

خاطرات چهار دختر ایرانی که در اسارت، فرمانده زندان امنیتی بغداد از دست آنان ذله می­ شود و خون می­ گرید، شنیدنی است. غرور آفرین است. و البته خواندنی…

بریده کتاب(۱):

نمازمان که تمام شد دست هم دیگه را گرفتیم و بلند بلند دعای وحدت خواندیم. صدایمان توی راه رو می پیچد. نگهبان دریچه سلول را باز کرد”ساکت باشین” گوش نکردیم.
دوباره داد زد: ساکت.
بقیه اگر سرو صدا می کردند می ریختند توی سلول و می زدنشان با ما نمی دانست چه کار کند. عاجز شده بود. می گفت: “شما اسیر ما نیستین، ما اسیر شما شده ایم.”

بریده کتاب(۲):

فرمانده اردوگاه گفته بود با خودم ببرمشان دفترش. می دانست حرف من را گوش می کنند.
رفتم دم اتاقشان. دوتا از دخترها نماز می خواندند، دوتا دیگر با من آمدند. رفتیم دفتر فرمانده چشمش که بهشان افتاد. داد کشید:” ابوترابی از این ها بپرس آخه از جونمون چی می خوان؟”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ساکنان ملک اعظم

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف

معرفی:

ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه و مدل لباس و مو و آخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.

بریده کتاب(۱):

دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد.
ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها.
دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟
گفتم: چی؟
گفت: قیمت سرم زیاد شده.
گفتم:چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن.

بریده کتاب(۲):


نزدیک سحر همه بیدارمی شدند، همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد. همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید علم(شهید رضایی نژاد)

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم : سید محمدحسین حسینی

بریده کتاب:

یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتا را بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت:”مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده ان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید گمنام

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

 

کتاب شهید گمنام : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

تا حالا شنیدی که آدمای خوب خوب زندگِی میکنن و خوب هم میمیرن. آدم های بد هم…
راستی آدم های بد چی؟ اصلا” تو خودت آدم خوبی هستی یا بد؟ راه باز است و تو هم صاحب اختیار.. انتخاب با تو.. ولی بد نیست سرنوشت آدم خوبا رو بخونِی، شاید تو هم خواستی آخرش همه چیز خوب تموم بشه!

بریده کتاب:

به ما گفته بودن ایرانی ها مجوس آتش پرست هستن و به خاطراسلام به ایران حمله کردیم. اما وقتی مؤذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمدو یکباره یاد کربلا افتادیم او یک اذان گفت یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد و ۱۸ نفراز جهنم به سوی بهشت راهی شدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

گلستان یازدهم(شهید چیت سازیان)

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده

بریده کتاب:

گفتم: «علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»
گفت: «تو هستی؟»
با اطمینان گفتم: «بله که هستم.»
با خوشحالی پرسید: «اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»
کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.
– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.
یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید: «واقعاً؟!»
از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد. ادامه داد: «فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه. همه بالاخره می‌میریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه‌ست». بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: «خدایا، خودت ازنیازهمهٔ بنده‌هات آگاهی، میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه، خدایا، شهادت نصیبم کن.»
هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. دراوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد. اما گریه نمی‌کرد. اما، این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم.
دستشِ گرفتم و گفتم: “مصیب، من و تو همه راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رو خدا این راهکار آخری به من بگو.” مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اَگه تو خواب دست مرده رِو بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: “ولت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی.”
فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: “راهکارش اشکه اشک.” فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادت با اشک می‌دی، اشکا و گریه‌های من عاجزِ روسیاهِ قبول کن.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دلم برایت تنگ شده

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده : محمدعامری

معرفی:

شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود بعد نماز صبح، آقا سر قبرشون حاضر بودن و به خانوادشون که بعد از ایشان رسیدن اونجا گفتن « دلم برای صیادم تنگ شده بود »
وقتی این کتاب رو خوندم فهمیدم که باید چه دل دریایی ای داشته باشی، دلی پر از محبت مولا که دل نائب امام زمان برایت تنگ شود…

بریده کتاب:

وقتی مراسم تمام شد، در راه برگشت پرسیدم: علی آقا، موقع سخنرانی آقا چی می نوشتی؟
گفت: خب معلومه صحبت های آقا رو یادداشت می کردم.
گفتم: صحبت های ایشون رو که تلویزیون پخش می کنه؟
گفت: نه دیگه، شما حقوق خونده ای، نه؟
گفتم: بله ولی چه ربطی داره؟
گفت: ببینم مگه اجرای امر فرمانده برای ما لازم نیست؟
گفتم: چرا لازمه؟
گفت: تاخیردراجرای امرفرمانده هم برای ما زشته، مگرنه؟
با بی صبری گفتم: بله زشته، ولی من جوابم رونگرفتم.
گفت: خیلی خب، من که باید از صحبت های آقا یادداشت بردارم، دیگه چرا باید منتظر اخبار ساعت ۲ بشم؟ همون موقع یادداشت می کنم. بعد توی فاصله ای که می شینیم توی ماشین، این صحبت ها رو تبدیل می کنم به دستور العمل. وقتی به ستاد کل رسیدیم می دم اونا روتایپ کنند بعد هم می ره برای اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست دستوره. از همون لحظه ای که می شنوم تکلیف به گردنمه که امری رو که از فرمانده گرفتم باید اجرایش کنم. برای همین هم تا موقعی که به ستاد کل برسم وقت را تلف نمی کنم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطرات مرضیه حدیدچی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی

معرفی:
مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.
این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.

بریده کتاب(۱):
در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان بود و مواد مخدر پخش می کردند. ادامه این وضعیت به صلاح نبود و باید یک فکر اساسی برایش می شد.
شبی با چهارنفر از برادران به آنجا حمله کردیم. من در حالی که مسلسلی به دست داشتم محکم با لگد در را باز کردم و داخل قهوه خانه شدم، با غضب میزهایشان را واژگون کردم و فریاد زدم: “خجالت نمی کشید لانه فساد درست کرده اید”
قماربازها و معتادها با اینکه فکر می کردند تنها هستم از شدت وحشت به تته پته افتاده بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. در این لحظه بچه ها وارد شدند و آن ها را دستگیر کردند و آن مکان پلمپ شد.

بریده کتاب(۲):
من با همسرم بیش از ۱۵ سال اختلاف سنی داشتم و به همین دلیل در ابتدای زندگی فهم برخی مسائل برایم سخت بود. من دختر بچه و نوجوان، با آن طبیعت ناآرام و بی تجربه باید همراز و همسر کسی می شدم که سرد و گرم روزگار را چشیده بود. ازاولین برخوردهای همسرم دریافتم که با او بودن فرصت مغتنمی است برای هرچه بهتر یافتن خودم و دنیای پیرامونم … دل به او سپردم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۳ ب.ظ

مرتضی مطهری

کتاب مرتضی مطهری : معلمی متفاوت و عالمی پر دغدغه، مطهری را با این کتاب خیلی دقیق بشناسید.

کتاب مرتضی مطهری : معلمی متفاوت و عالمی پر دغدغه، مطهری را با این کتاب خیلی دقیق بشناسید.

کتاب مرتضی مطهری ، نشر میراث اهل قلم

معرفی: یه خورده به خودت تکان بده، نترس لاغر نمی شی
آدم بزرگ شدن نیاز به همین تکان های کم داره.
این کتاب داستان یک بزرگ است که می شود برای ما الگو باشد

بریده ای از کتاب:
برای امتحان شفاهی استادی دانشکده رفته بود .
ممتحن کتاب را باز کرد و بحثی را مطرح کرد . مرتضی شروع کردبه توضیح، بحث از اشارات کشید به اسفار ملاصدرا .
ممتحن متعجب نگاهش کرد و گفت : صبرکن ! صبرکن ! از بیست که بالاتر نداریم بیا بیست! حالا ادامه بده تا استفاده کنیم . جاها عوض شده بود! استاد شاگرد بود و شاگرد استاد. (ص ۱۸)

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۳
نمکتاب ...
شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

از او (مادر شمشادها- شهید موحدی)

مادر شمشادها: کوتاه اما جذاب، پرکشش و پرمحتوا برای آشنایی با شهید موحدی

مادر شمشادها: کوتاه اما جذاب، پرکشش و پرمحتوا برای آشنایی با شهید موحدی

مادر شمشادها ، نویسنده: نرجس شکوریان فرد ، انتشارات عهد مانا

بریده ای از کتاب:
آبگوشت را دوست دارم.قوت جان محمد علی شد در آن روز ترس. با دست های لرزان برایش بردم با دست های لرزان خورد.
آبگوشت بار می گذارم ،می پزد. دوست دارم خالی بخورم. سر می کشم. قوت جانم می شود در نبود محمد علی. می خندم، آبگوشت که قوت جان نمی شود. قوت جسم است. قوت جان و روح محمد علی بود.
نذرهای دلم بود و دعاهای جامعه و عاشورا. نمازهایی که برای سلامتی امام زمان (عج) می خواند.
قوت من هم ثابت قدم بودن تو، مقاومتت زیر شکنجه ها. یادت هست آمدیم اوین دیدنت؟ گفتم مادر حیف تو به این خوبی بشی آقا منشی، بمان تا در آینده دکتر و مهندسی …
تو هم گفتی: دکتر و مهندس که ایمانش قوی نباشد، که خدایش را نشناسد و خودخواه باشد فقط یک اسم است و یک سواد سیاه، مادر! هیچ درسی بهتر از قرآن نیست. من الان توی زندان چند جز قرآن با ترجمه حفظ کرده ام. ایت الله ربانی برایم تفسیرش را هم گفته اند. من دوست دارم انسان باشم. این تمام آرزوی من است تا وقتی بمیرم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...