کتاب «بازمانده» حکایت مردی را می گوید که پس از سقوط هواپیما و کشته شدن سایر مسافران در جزیره ای دور افتاده زنده می ماند و...
برشی از کتاب:
...ناگهان بارانی شدید شورع به باریدن می کند و شلاق گونه بر بدنۀ هواپیما می کوبد. وضعیت خطرناک به نظر می رسد. لحظه ای بعد هواپیما سقوط می کند...
...پس از بالا رفتن از تپه بر او معلوم شد که اطراف آن محیط را آب فرا گرفته است؛ یعنی اینکه تنها بازماندۀ هواپیما در یک جزیره گرفتار شده است....
نویسنده: عباس فلاحتی
بریده ای از کتاب:
«بوی علف و سبزه در تمام کوهستان پیچیده بود. بچه آهو های زرنگ از روی سنگ ها بالا می رفتند...آهوخانم خیلی دلش می خواست که برّه کوچکش هم این طوری باشد. او را صدا زد و گفت: «برۀ کوچکم! بیا و با دوستانت بازی کن!» چشم عسلی جواب داد: «نمی خواهم بازی کنم. من می ترسم. اگر زمین بخورم پای نازکم می شکند...»
و اینطوری بود که چشم عسلی از ترس زیاد و گوشه نشینی با کسی بازی نمی کرد تا اینکه بالاخره....
نویسنده: مهری ماهوتی