وقتی کوه گم شد
وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.
وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور
معرفی:
کوه گم نمی شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم میکند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان دزدیده میشود. . .حیف است پهلوان کشورت را نشناسی.
خلاصه:
این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…
بریده کتاب(۱):
نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بینوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت مینویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ای. فقط بی هیچ کلامی نامه هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من مینگری و میروی.
چقدر در برابر خانه تان بنشینم و کتابهای عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظهای تو را ببینم!….