نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر ملک اعظم» ثبت شده است

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۰۹ ب.ظ

مسیح کردستان

 

کتاب مسیح کردستان : پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته)

کتاب مسیح کردستان
نویسنده: نصرت الله محمودزاده
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

ما از زندگی شهدا بیشتر دوران جبهه شان را می دانیم.
و از شر و شور کودکی و نوجوانی و جوانی شان اطلاعی نداریم.
زیبایی این کتاب پرداختن به دوران ناشناخته زندگی محمد بروجردی است.
کتاب شیرین نوجوانی ما

بریده کتاب:

در سمت راست، انبار بزرگ لاستیک(کیان تایر)بود. نگهبان در حیاط قدم می زد. میرزا باید پنجره ی انبار را که به سمت خیابان بود، می شکست و نارنجک را پرتاب می کرد. احد طبق برنامه موتور را به پیاده رو برد و درست زیر همان پنجره ایستاد. میرزا روی زین ایستاد. یک دستش روی سر احد بود که نیفتد و در دست دیگرش نارنجک بود. احد کاملا توقف کرد. میرزا ضامن نارنجک اول را کشید و با قدرت به سوی پنجره پرت کرد.

بریده کتاب(۲):

آیت الله بهشتی لبخندی زد و به میرزا گفت: شما دو ماموریت دارید. یکی تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام ایشان و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام درصورت ورود ایشان به ایران. میرزا به سوی آیت الله مطهری رفت که او را ببوسد. آیت الله او را لحظه ای بر سینه ی خود فشرد و این از نگاه آیت الله بهشتی دور نبود. نگرانی آنها، در آن شرایط از اوضاع انقلاب بسیار بود…

بریده کتاب(۳):

میرزا گفت: ما باید طرح بزرگی را اجرا کنیم. هدف از این طرح صرفاً بالا بردن روحیه مردم است. من از آخرین پیام آقا این طور دستگیرم شد که “تا مردم وارد صحنه نشوند، کاری از گروه های سیاسی و نظامی برنمی آید.
” ما نباید توی لاک خودمان فرو برویم و از مردم فاصله بگیریم”.
ص ۱۰۸

بریده کتاب(۴):

مینی بوس مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال پرسی گرمی با مصطفی کرد. اول پیشانی او را بوسید و لبخند زنان دو دکمه بالایی پیراهن مصطفی را بست وگفت: من آقا مصطفی را این طوری بیشتر دوست دارم.
با اینکه میرزا دست کم ۱۵ سال از مصطفی کوچکتر بود اما با رفتارش مصطفی را تحت تاثیر خود قرار می داد. ص ۱۵۸

مرتبط با کتاب مسیح کردستان 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از شهید بروجردی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۹
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هاجر در انتظار

کتاب هاجر در انتظار
این بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

تا حالا شده؟
بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…
یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!
دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!
اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!

بریده کتاب:

قرار شد جلسه بعدی خواستگاری توی مغازه پدرم باشد. با عباس قرار گذاشت. من پشت کیف و چمدان ها قایم شده بودم. آنها طوری چیده شده بود که به راحتی می تواسنتم او را ببینم. عباس بعداً به من گفت تا اومدم مغازه فهمیدم این نقشه توئه و تو قایم شدی و داری منو نگاه می کنی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

جای خالی خاکریز

جای خالی خاکریز ، نویسنده سعید عاکف، راوی: محمد حسین سلطانی ، انتشارات ملک اعظم

جای خالی خاکریز : خاطرات جنگ اما جذاب و پرکشش

جای خالی خاکریز : خاطرات جنگ اما جذاب و پرکشش

بریده از کتاب(۱):
نفری دو تا نارنجک آماده کردیم، ضامن ها را کشیدیم و در یک آن با هم پرتشان کردیم داخل آسایشگاه عراقی ها و پا گذاشتیم به فرار. همین که اولین نارنجک عمل کرد، ازصدایی که شنیدم کم مانده بود برجا میخکوب شوم!
حرف های باقری به این جا که رسید، رو کرد به من و پرسید: فکر می کنی صدای چی شنیدیم؟ خندیدم و گفتم: حتما صدای ناله و فریاد بعثی ها را شنیدین.
خنده خنده گفت:حدست درسته با یه دنیا تفاوت!
وقتی موضوع راگفت بی اختیار صدای شلیک خنده ام به هوا برخواست بچه هام نتوانستند جلو خودشان رابگیرند. آسایشگاهی را که آنها می گفتند در واقع یک طویله بوده، چند تا گاو بخت برگشته تاوان ظلم بعثی ها را پس داده بودند! البته به قول یکی از بزرگان: «گاو پیش آنها افلاطون بوده» (صفحه۳۱)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ب.ظ

حکایت زمستان

حکایت زمستان : حکایت از روزهای سرد است ولی گرم می کند دلمان را به قوی مردانش

حکایت زمستان : حکایت از روزهای سرد است ولی گرم می کند دلمان را به قوی مردانش

حکایت زمستان : سعید عاکف، نشر ملک اعظم



درباره کتاب:
خیلی از آدمها از بهار زندگی شان کلی خاطره تعریف می کنند اما از پاییز و زمستان های روح و جسمشان جز افسردگی و خستگی هیچ ندارند.
خیلی باید متفاوت باشی تا بتوانی زمستان زندگیت را مثل بهار با شور بگذرانی!

برشی از کتاب:
تکه گوشت را به دو سیخ کشیدم و گرفتمش روی آتش. بعد زودی صدای جیلیز و ویلیزش بلند شد. همزمان با بلند شدن این صدا کف های تاید شروع کرد به قلپ و قلپ کردن و بالا آمدن .
بالاخره با هر فیلم و زینگی که بود ، کباب چنجه درست شد. مخصوصا کمی هم آن را سوزاندم تا اثر کف های تاید از رویش محو شود . تا جایی که می شد بهش نمک زدم .
بسم اللهی گفتم و سیخ را دادم دست جک بالانس.
لقمه اول را که فرو داد گفت حِلو حِلو ابومشاکل.
می دانستم یکی از تاثیرات فوری تاید ،گرفتار کردن فرد به اسهال است .
 جک بالانس هنوز از آشپزخانه بیرن نرفته بود که تنگش گرفت و گرفتار اسهال خونی شد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۳
نمکتاب ...