حکایت زمستان
![حکایت زمستان : حکایت از روزهای سرد است ولی گرم می کند دلمان را به قوی مردانش](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/07/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%B2%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86.jpg)
حکایت زمستان : حکایت از روزهای سرد است ولی گرم می کند دلمان را به قوی مردانش
حکایت زمستان : سعید عاکف، نشر ملک اعظم
درباره کتاب:
خیلی از آدمها از بهار زندگی شان کلی خاطره تعریف می کنند اما از پاییز و زمستان های روح و جسمشان جز افسردگی و خستگی هیچ ندارند.
خیلی باید متفاوت باشی تا بتوانی زمستان زندگیت را مثل بهار با شور بگذرانی!
برشی از کتاب:
تکه گوشت را به دو سیخ کشیدم و گرفتمش روی آتش. بعد زودی صدای جیلیز و ویلیزش بلند شد. همزمان با بلند شدن این صدا کف های تاید شروع کرد به قلپ و قلپ کردن و بالا آمدن .
بالاخره با هر فیلم و زینگی که بود ، کباب چنجه درست شد. مخصوصا کمی هم آن را سوزاندم تا اثر کف های تاید از رویش محو شود . تا جایی که می شد بهش نمک زدم .
بسم اللهی گفتم و سیخ را دادم دست جک بالانس.
لقمه اول را که فرو داد گفت حِلو حِلو ابومشاکل.
می دانستم یکی از تاثیرات فوری تاید ،گرفتار کردن فرد به اسهال است .
جک بالانس هنوز از آشپزخانه بیرن نرفته بود که تنگش گرفت و گرفتار اسهال خونی شد...