مهمان مهتاب
کتاب مهمان مهتاب: داستانی از یک خانواده که هر کدام از جوان ها راه خودش را می رود
کتاب مهمان مهتاب
نویسنده: فرهاد حسن زاده
انتشارات افق
معرفی:
دوقلو بودن و یک خواهر دانشجو داشتند. بینشان دعوا شد و فاضل تو گوشی خورد. راه آن ها از هم جدا شد. فاضل و کامل دو برادر و هر کس به دنبال آرزوهایش رفت. خواندن داستان یک خانواده که هر کدام از جوان ها راه خودش را می رود و یک سرنوشتی را رقم می زند خالی از لطف نیست.
بریده کتاب:
آشپزخانه را پیدا کرد. در یخچال از شدت موج انفجار باز شده بود و خوراکی هایش ریخته بودند بیرون. در یخچال را بست و به خوراکی های ریخته بر زمین نگاه کرد. صدایی شنید، صدای حرف و گفت و گو و خنده. بعد صدای پا از داخل حیاط و ساختمان. صدا نزدیک شد. فاضل چسبید به دیوار و پشت یخچال پناه گرفت. گفت و گوی شان را واضح می شنید. عربی حرف می زدند.
ص٣٩٢
بریده کتاب(۲):
آبادان آزاد موند، ولی چه سخت، چه طاقت فرسا! همه چیز عین یه کابوس بود، عین تب و لرز تو یه شب طوفانی. خوش به حال اون هایی که در کمال بیداری خوابیدند! .
ص۴٠٨
بریده کتاب(۳):
چپ و راست از آسمان آتش می بارید. خرمشهر از دست می رفت. مهمات بعضی از گروه ها تمام شده بود و عقب نشینی کرده بودند. مسجد جامع افتاده بود دست عراقی ها. در شهر سرگردان مانده بودند. نمی دانست علی کبابی چرا آن طور دیوانه وار در خیابان ها دور می زند و تند می راند. وقتی آمدند خرمشهر، علی کبابی حال دیگری داشت. صبح سیب زمینی ها را برای آب پز شدن ریخته بود توی دیگ و ایستاده بود به نماز. کپسول های گاز تمام شده بود و سیب زمینی ها نیم پز بودند. نان هم نداشتند. فاضل گفت: «بریم خونه، ته مونده ی کپسوله بیاریم ».
علی کبابی سرد گفت: «نمی خواد، گمونم ئی آخرین ناهار بچه ها تو خرمشهر باشه.»
ص٢۵١