نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شکار شکارچی

کتاب شکار شکارچی (جلد اول)
نویسنده: صالح مرسی
انتشارات شهید کاظمی

 

بریده کتاب:

هیچ کس آن جا نبود. خبری از آدم و یا حتی جن هم نبود. هیچ چیزی جز صدای قدم های همان نگهبان به گوش نمی رسید. او هرچند لحظه نگاهی به سامیه می انداخت و با گرمی می گفت: «بفرمایید خانم!». بالاخره سامیه خودش را روبروی یک در عجیب دید. آن در از همان درهایی بود که آن ها را به خوبی می شناخت، اما احساسی او را وامیداشت تا یقین کند که آن یک در نیست. دات تلاش می کرد تا خودش را آرام کند. ترس یکبار دیگر به او هجوم آورده بود. اما برای چه می ترسید؟ آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است!

بریده کتاب(۲):

مشغول نوشتن تلگراف رمزیِ مفصلی بود. در آن تلگراف، داستان ملاقاتش با نبیل سالم را می نوشت که در ناپل اسم نبیل الجیزی را برای خودش انتخاب کرده بود. علی رغم اینکه بسیار خسته بود، امام مصمم بود تا تلگراف را در اولین وقت ممکن ارسال کند و اول صبح، عادل مکی آن را روی میزش ببیند!
دیگر نبرد شروع شده بود!

 
بریده کتاب(۳):

در لحن ابوسلیم نوعی تهدید نهفته بود که از نبیل دور نماند! دستش را به سوی بشقاب دراز کرد و به سکوت پناه برد. دیگر حرفی برای گفتن نمانده بود. دریک لحظه ابوسلیم با لبخند پرسید:
_ میترسی؟
_ معلومه. این احتمال وجود نداره که یکی از مصراین موضوع رو بفهمه؟
_ چه چیزی رو بفهمه؟
_ اینکه من برای اطلاعات اسرائیل کار می کنم.

بریده کتاب(۴):

نبیل خسته، از پا افتاده، ناتوان و گرسنه بود. افکار مانند موجی سهمگین به ذهنش هجوم می آوردند. از صبح که اسم باروخ را شنید، ترس در دلش جای گرفت و یقین کرد آن فکری که پس از ملاقات با راشیل به ذهنش رسیده بود، درست بوده است. احساس کرده که ابوسلیم برایش کاری نمی کند و به سؤال هایش پاسخ نمی دهد. به دلیل نامعلومی، در میان صحبت هایش به یاد شرلی هایمان افتاد. همان دختری که دلش را ربوده بود و به یاد آورد که او یهودی بود و به او قول داده بود که هرگز با اقوامش در اسرائیل نجنگد.

بریده کتاب(۵):

مرد به او قول داد تا برایش کاری پیش خودش پیدا کند‌. نبیل نزدیک بود دست مرد را ببوسد! مرد به یک همکار امانت دار نیاز داشت!. آلمانی ها اموال او را سرقت کرده بودند و هیچ کس بهتر از یک برادر عرب نیست که دست برادر عربش را بگیرد!
گویا دوباره بخت به نبیل سالم روی آورده بود. او آن شب با شکم سیر و سری پر از آرزو خوابید. فردا با ابوسلیم قرار ملاقات داشت، اما نمی دانست با یکی از خطرناک ترین ماموران اطلاعات اسرائیل قرار ملاقات دارد!

بریده کتاب(۶):

اسرائیلی ها در آن سال ها فعالیت زیادی، مخصوصاً در آلمان و ایتالیا داشتند و خانه های لذت آنان در سرتاسر اروپا پراکنده بود و جوانان عرب را از طریق خوشگذرانی و مواد مخدر و سرگرمی ها، در تله می انداختند. جاسوس های بسیاری دستگیر شدند و شبکه های متعددی کشف شدند. جوانان بسیاری هم از اینکه به کشورشان خیانت کنند، سر باز زدند و برای نجات کشور به میهن بازگشتند!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">