شکار شکارچی
کتاب شکار شکارچی (جلد اول)
نویسنده: صالح مرسی
انتشارات شهید کاظمی
بریده کتاب:
هیچ کس آن جا نبود. خبری از آدم و یا حتی جن هم نبود. هیچ چیزی جز صدای قدم های همان نگهبان به گوش نمی رسید. او هرچند لحظه نگاهی به سامیه می انداخت و با گرمی می گفت: «بفرمایید خانم!». بالاخره سامیه خودش را روبروی یک در عجیب دید. آن در از همان درهایی بود که آن ها را به خوبی می شناخت، اما احساسی او را وامیداشت تا یقین کند که آن یک در نیست. دات تلاش می کرد تا خودش را آرام کند. ترس یکبار دیگر به او هجوم آورده بود. اما برای چه می ترسید؟ آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است!
بریده کتاب(۲):
مشغول نوشتن تلگراف رمزیِ مفصلی بود. در آن تلگراف، داستان ملاقاتش با نبیل سالم را می نوشت که در ناپل اسم نبیل الجیزی را برای خودش انتخاب کرده بود. علی رغم اینکه بسیار خسته بود، امام مصمم بود تا تلگراف را در اولین وقت ممکن ارسال کند و اول صبح، عادل مکی آن را روی میزش ببیند!
دیگر نبرد شروع شده بود!