چمدان های قدیمی
کتاب چمدان های قدیمی
نویسنده: علیرضا قزوه
انتشارات شهرستان ادب
بریده کتاب:
شبی تب داشتم، رفتی و قرص ماه آوردی
برایم شیشه ای از عطر بسم الله آوردی
من از صد بار اسماعیل و هاجر تشنه تر بودم
تو این زمزم ترین را از کدامین راه آوردی؟
من از بی قبلگانم، کافری از من نمی پرسد
مسلمان کافر! کِی رو بدین درگاه آوردی؟
بریده کتاب(۲):
کربلا به اصل خود رسیدن است، هرچه می دوم به خود نمی رسم
چشم تا به هم زدم چه دیر شد، تا به خویش آمدم چه دیر بود
بریده کتاب(۳):
زمین را می کشند از زیر پامان مثل بم یک روز
نمی بینیم در آیینه خود را صبحدم یک روز
قیامت می شود صد بار از بم بیشتر، یک صبح
بساط هفت گردون باز می ریزد به هم یک روز
حدوثی ناگهان خواب جهان را بر می آشوبد
حیاتی تازه خواهد یافت آدم از عدم یک روز
بریده کتاب(۴):
بی تو ای جان جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان می گذرد، ماندن جان را چه کنم؟
ماه شعبان و رجب، نم نم اشکی شد و رفت
خانه ابری است خدایا! رمضان را چه کنم؟
شانه بر زلف دعا می زنم و می گریم
موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟
بریده کتاب(۵):
با تمام خویش نالیدم چو ابری بی قرار
گفتم ای باران که می کوبی به طبل بادها
هان بکوب اما با آن عاشق ترین عاشق بگو
زنده ای ای زنده تر از زندگی در یادها