نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۳۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۸ ب.ظ

فرمانده شهر

کتاب فرمانده شهر : ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را

 

کتاب فرمانده شهر
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یکی از سرودهای معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته….
جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر…
بقیه اش را درکتاب بخوانید…

بریده کتاب:

باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به ..به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲

مرتبط با کتاب فرمانده شهر 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۸
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

چشم هایش

نقد رمان چشم هایش : بیان حالات نویسنده و پشیمانی اش به خاطر مبارزاتش.

 

نقد رمان چشم هایش نوشته ی بزرگ علوی
بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر.
پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است.
اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند.
دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند.

رمان چشم هایش، سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش بر علیه رضاخان است و از زبان زنی روایت می شود که روزی معشوقه ی همین نقاش سن بالا بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچک تر از نقاش بوده عاشق و دل باخته ی او می شود. طوری که از تمام زیبایی، دارایی و حتی آینده اش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه می گذرد.

نقاش و یارانش نه به خاطر عقیده ی دینی خاصی بلکه به دلیل ایران پرستی شان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در می افتند و به خاطر این امر از انگلیس و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا می کنند، هرچند که به ناکامی می انجامد.

داستان از نکات ویژه ای برخوردار است.
یکی اینکه این نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است، اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمی تواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش، موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر می رسد مردم آن زمان دیندار بوده اند و ماکان نقاش، دل در گرو سبک زندگی غربی داشته و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد.

دیگر این که رمان بیش تر واگوی های درونی خود نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی سیاسی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد. بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه سیاسی اش پشیمان است، چرا که از دوستان نویسنده اش عقب مانده است و حسرت کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است.

کل دویست و خورده ای صفحه رمان به صورت گفت و گو و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل تابلویی که نقش زنی با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد است برسد.

به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است. شاید بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی بزرگ علوی برمی خیزد.

همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم.

نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش هم القا می کند. کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست. یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود.

****

قلم بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم. دلم می خواست بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان و واخورده باشد. چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد. بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد.

قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن سر به آخور بکشانند.

قلمش من را زنده نمی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماشال

 

کتاب ماشال
خاطرات و زندگینامه شهید براتعلی داوودی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

آهای کسانی که از تنبلی خسته شده اید. آهای افسرده هایی که حوصله زندگی ندارید بیاید ببینید اشکال کار کجاست که شما از زندگیتون لذت کافی نمی برید. ببینید شهدا چطور زندگی کردند و چه می گفتند.

خلاصه:

براتعلیِ دو ساله در یک تصادف وحشتناک با گاری سرش به زیر چرخ گاری می رود و در نهایت نا باوری اطرافیان بهبود می یابد و ذخیره الهی می گردد تا سرباز خمینی شود و او را در انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان یاری نماید براتعلی معروف به ماشال یک جوانمرد تمام عیار است که مجاهدی وارسته در همه زمینه های فرهنگی و تربیتی و نظامی است.

بریده کتاب:

دو سرباز عراقی متوجه حرکت سریع براتعلی شدند تمام وجودمان را ترس گرفت! براتعلی هم بلافاصله فهمید نمی دانستم چه پیش می آید دو نفری به سویش دویدند و در عین نا باوری چیزی که دیدیم مثل فیلم ها بود: براتعلی بدون آنکه از مسیرش منحرف شود در یک لحظه هر دویشان را گرفت و سرهایشان را به هم کوبید! ما هم آن دو سرباز بی کله را گرفتیم و به عقب منتقل کردیم.

بریده کتاب(۲):

مثل همیشه با همان لبخند همیشگی اش شروع کرد به احوالپرسی کردن خبر گرفتن از اوضاع محلّه و مسجد….
ولی این خوشی و گپ و گفت ما نیم ساعت بیشتر طول نکشید.
براتعلی در کنار مادرش با آرامشی وصف نشدنی ذکر شهادتین را گفت و چشم هایش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
انگار براتعلی تنها برای احترام پدر و مادرش و نظاره کردن چهره آن ها، چند روزی صبر کرده بود و حالا دیگر به آرزویش رسید و راحت چشم هایش را می بست. (ص۱۰۵)

مرتبط با کتاب ماشال 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم..
پنجاه سال عبادت: زیباترین دست نوشته ها و تکه های ناب وصیت نامه شهدا

بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی اهل تسنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

حیفا

نقد رمان حیفا : کتاب نه در حد یک پرونده عظیم اطلاعاتی، عملیاتی، جنایی، عقیدتی است و نه در حد یک رمان!

 

نقد رمان حیفا نوشته ی آقای حداد پور جهرمی

این داعش هم شده بود بلایی خانمان­ سوز و حیفا داستان نفوذ بچه­ های اطلاعاتی ایران و لبنان و عراق در بدنه­ ی موساد است.
آنها برای در آوردن رگ و ریشه ­ی داعش حتی در دستگاه­ های اطلاعاتی آن­ها نفوذ می ­کنند و آن ها هم در بدنه ­ی ما و ما هم …
و این داستان نتیجه­ اش می­ شود کتاب حیفا.
و الا که نتیجه­ ی داعش ویرانی عراق و سوریه است و ناامنی منطقه و قتل­ عام هزاران هزار مسلمان مقابل چشمان قوانین حقوق بشر.

حدادپور نویسنده­ ی کتاب زحمت سر هم کردن، برش دادن و مرتب کردن پرونده ­ی «حیفا» را بر عهده گرفته است. «حیفا» نام مستعار دختری است که تولیدی اسرائیل است و با نفوذ و گاهی سلطه بر فردی بنام ابوبکر بغدادی می شود پایه­ ریز افکار داعش.

از ورود حیفا به عراق تا پایان کتاب و دورانداختن جنازه ­او، حیفا از دستورات مافوق های اسرائیلی اش تبعیت می کند، او انجام مأموریتش را در زندان ابوغریب شروع می کند.

زندان ابوغریب یا همان جایی که بچه­ های اطلاعات رد او را می گیرند اما در ادامه دور می خورند و تولد مولود نحسی به نام داعش رقم می خورد و سپس آن­ها بکش و ما کشته بشو.

کتاب نه در حد یک پرونده عظیم اطلاعاتی، عملیاتی، جنایی، عقیدتی است و نه در حد یک رمان!و جناب آقای حدادپور تنها تنظیم مطالب در حد خوانده شدن را بر عهده گرفته است و الا که کلا این تیپ کتاب­ ها به علت هیجان و معماگونه بودنشان کشش بالایی دارند و مخاطب را به کوب می ­نشانند پای مطلب.

فقط:
۱٫ کاش آقای حدادپور دلش می­ آمد بعضی جمله ­های مستهجن را حذف می­ کرد. (متاسفانه گاهی بجای دادن پاسخ قانع کننده و متین در کانالشان نظرسنجی راه می اندازند.)
۲٫ کاش قلمش را می ­چرخاند تا کمی فضاسازی، شخصیت ­پردازی و … هم داشته باشد.

۳٫ کاش دقت بیشتری در انتقال مطالب به کار می ­برد تا این همه دچار شبهه نشویم، چرا که در این چند کتابی که ایشان به این سبک نوشته ­اند خیلی از ذهن­ها اذیت شدند…
طوری وقایع را ثبت کرده اند که حتی می شود به توانمندی نیروهای خودمان شک ­کنیم و به این نتیجه برسیم که رو به زوال هستیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مروارید شکسته

مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود.. بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

برادر انگلستان

نقد رمان برادر انگلستان: واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

 

نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه

داستان، داستان ایران است و مردمش.

قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…

و هنوز مردم ما کشور انگلیس را بعنوان پیشرفته ترین کشور اروپایی می شناسند و نه به عنوان جنایت کارترین در حق مردم ایران زمین . رمان برادر انگلیس واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش که مثل کنه چسبیده و خون ما را می مکد.

علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.

آفتاب پر از توصیف مکانی و زمانی و شخصیت هاست که خواننده را در عمق کتاب غرق می کند و دل نگران شخصیت ها می شود. اتصال گذشته و حال کار دشواری است که به قلم توانای قزوه رخ داده است و خواننده را سردرگم نمی کند.

بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قاصدک

 

کتاب قاصدک : عشق اگر عشق باشد هجرانی نباشد که به وصالش نرسد

 

کتاب قاصدک
نویسنده: علی مؤذنی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

فقط کافی است که عاشقانه کسی را بخواهی، درد هجرانت به وصال می انجامد حتماً، فقط مشکل این جاست که عشق را بلد نیستیم معنا کنیم. داستان عشق “زن و مرد” “پسر و پدر” کوتاه اما خواندنی است.

بریده کتاب:

چشم هایم را باز کردم. امید خیره نگاهم می کرد. لبخند زدیم. با تکان سر پرسید: آره؟
سرتکان دادم که چه جورهم! با غرور قاشق غذا را در دهانش گذاشت و با غرور به خوردن ادامه داد. ترب را مثل هاشم تو دهان گذاشت و مثل هاشم تو سبزی ها فقط دنبال شاهی گشت ومثل هاشم فقط برگش را خورد و ساقه را انداخت کنار بشقاب.
– چای که می خوری؟ سر تکان داد که می خورم و انگار یادش افتاده باشد قاصدک را داد دست چپ و …

بریده کتاب(۲):

– خودت ازش بپرس.
یک قدم آمد جلو. دستش هنوز به چارچوب در بود.
– بیا عزیزم…..
یک قدم دیگر هم آمد جلو. دستی را که از چارچوب در برداشت، برد به دهان، یک قدم دیگر، آهان، و دست راستش را آورد جلو. قاصدک را آرام بر کف دستش غلتاندم. دست چپش را هم زیر آن گرفت.
– بابام چی گفته بهت؟
جا خوردم فکر این را نکرده بودم. حالا انتظار دارد قاصدک حرف بزند!
– اول بوش کن ببین بوی بابا را می دهد یا نه؟
قاصدک را برد نزدیک بینی و محکم بو کشید.
– باید آرام بو بکشی. چشمهایت را هم باید ببندی.
چشم هایش را بست. بو کشید، آرام و همان طور چشم بسته ماند باز بو کشید. آرام تر. لب هایش را غنچه کرده بود.
– بوی بابا را می دهد؟

سر تکان داد. آرام و راضی گفت: “می دهد.” و نگاهم کرد. دیگر سر سخت نبود.
اما منتظر بود قاصدک حرف بزند. مصر هم بود.”گفت: بابام چی گفته بهت؟”
بیکار بودی زن؟ حالا بیا و درستش کن!
– این ها که مثل ما زبان ندارند حرف بزنند.
براق شد. لب هایش را جمع کرد. گفت:”پس چی”
– باید چشم هایت را ببندی و به بابا فکر کنی. آن وقت هم کم کم می شنوی.
چشم هایش را بست. هاشم را چه شکلی به یاد می آورد؟ چقدر شکل اوست، مخصوصا لب هایش. چشم هایش را باز کرد، توفکر بود. نگاهم کرد و سعی کرد لبخند بزند. لب هایش چفت تر از آن بودند که به لبخند باز شوند…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کودتای دل

 

کتاب کودتای دل : معجزه ی حضور امام را هم باید دانست هم با تمام وجود باور کرد

 

کتاب کودتای دل
نویسنده: سید جمال حیدری
انتشارات: بنیاد فرهنگی مهدی موعود(عج)

معرفی:

چیزهایی که راجع به به دنیا اومدن امام زمان شنیدیم گفتیم بی خیال خیالاتی شدند ….
اما واقعیت اینه که همه این ها به ما خیلی نزدیکه
فقط باید معجزه های اطرافمون رو باور کنیم.
ومعجزه حضور آقا در بین خودمان ….

بریده کتاب:

خدایا در دلم کودتا شده… طوفان شده… خدایا خودت در قرآن، بله در قرآن، سوره بقره بود؛ خواندم که هر وقت بندگانت از پیامبر درباره ات بپرسند، پیامبر را موظف کردی به آنها بگوید که تو نزدیکی ….(ص ۱۱)

بریده کتاب(۲):

آسیه است که نگاهش به اوست و فرعون با حسرت، نگاه می کند، آسیه نگاه از او می گیرد و فرعون هم چنان با حسرت نگاه می کند،اما بی حاصل؛ چون او نظر گاهش به بیرون تالار است که عزیزتر از جانش آنجاست، یعنی موسی (ص۳۷)

بریده کتاب(۳):

سلام بر فرعون! تعظیم نمی کند همچون همیشه خشم در فرعون شعله ور می شود
–اما من رخصت ندادم بیایی؟
موسی نگاهی از سر مهر به آسیه می کند و آنگاه رو به فرعون: به مهربان شما و دایه عزیزتر از جانم گفتم که من برای امر مهمی آمده ام و رخصت نیز از خدایی گرفته ام که آفریننده جهان است، یکتاست ….
تاب نمی آورد فرعون و بانگ می زند…(ص۳۹)

مرتبط با کتاب کودتای دل 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب عزیز : پیمانه هایی شیرین از فضائل امام عصر، امام عزیز…

بیشتر ببینیم…
دلت را عجب آسمانی می کند دیدن دقایقی از این کلیپ ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

دختری در قطار

نقد رمان دختری در قطار : زنان نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند.

قد رمان دختری در قطار نوشته ی پائولا هاوکینز
ازدواج یعنی همین: امنیت، گرما، راحتی… .
این جمله ی شخصیت اول داستان است که آخر رمان می گوید: زنی که بار روایت زندگی تمام زنان اروپایی و آمریکایی را بر دوش کشیده است.

شاید شهرت این کتاب به خاطر واقعی بودن ان و جریان زندگی عادی زنان در غرب است. زنانی که به این کتاب عکس‌العمل مثبت نشان میدهند انگار که دارند داستان زندگی خودشان را میخوانند و یا اینکه دارد نقاط جدیدی میخوانند و پنجره‌ای نو برایشان از فضای زندگی در غرب باز میشود!

در کل رمان، زنان نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند تا طعم راحتی را بچشند.

ترس و دلهره، بی پناهی و تنهایی، تنها و تنها کادوی زندگی به سبک غرب است که باعث می شود آن ها به دروغ و شراب و خیانت و….. پناه ببرند تا شاید برای لحظاتی آرام بگیرند!

کتاب؛ داستان زندگی سه زن است.

-ریچل؛ که بخاطر بچه دارنشدن به شراب پناه می برد و همسرش تام که یک دروغگوی متهجر است با زنان دیگر روزگارِ شهوانی خودش را می گذراند.

-آنا؛ که همان معشوقه و هم خوابه تام است، در آخر بجای ریچل، زن تام می شود.

-مگان؛ زنی که از شوهرش اسکات خسته است.
پرستاری بچه ی تام و آنا را قبول می کند و در آخر به دست تام کشته می شود.
در پایان داستان تام نیز بخاطر خیانت های مکررش به دست آنا و ریچل به چنگال مرگ می افتد و نفله می شود.

فراتر از قلم نویسنده، 
داستان در فضایی دلگیر،
سیاه،
مستی و تنهایی،
بوی خیانت و کثافت جلو می رود.

دختری در قطار، داستان تمام زنان مورد خشم فرهنگ مدرن است.
فرهنگی که در آخر زن را چون سگی می بینند که دم تکان می دهد.
زنی که دلش می خواهد زن باشد و مادر، اما واقعا نمی داند چرا به او فقط به چشم یک جنس نگاه می شود که فقط و فقط جسمش ارزش دارد نه چیز دیگر.

تنهایی جوانان آمریکایی و اروپایی از همان اوایل جوانی شروع می شود.
از همان سن ۱۶ _ ۱۷ سالگی که از خانواده ها جدا می شوند و بهتر است بگوییم طرد یا رانده می شوند.

در تمام داستان حرفی از خانواده نیست و همه درخانه های مجردی زندگی می گذرانند.
دنبال کار می گردند تا بتوانند از مرگ نجات پیدا کنند، می خورند تا بتوانند کار کنند.

کار می کنند و می خورند تا بتوانند با شراب مست شوند و کنار زنی، غریزه ی شهوانی شان را ارضا کنند.
پس شراب و زن از تفریحات معقولشان است.

کاش آخر کتاب نقدی درست برای خوانندگان نوشته می شد.
آنان که شیفته ی زندگی به سبک غربند. درحالی که خودشان به کرات در کتاب ها و به خصوص این رمان می گویند: این زندگی بوی تعفن می دهد.

بریده ای از کتاب:

تو مثل یکی از اون سگایی. سگای ناخواسته ای که همه ی عمر باهاشون بدرفتاری شده.
آدم میتونه مدام بهشون لگد بزنه و لگد بزنه.
اما اونا بازم برمیگردن، گریه و زاری می کنن و دم تکون میدن.
شروع کن! امیدوارم کارت اینبار متفاوت باشه.
« تو یه سگی ».
وضعیت تو عین (…) بود….
بوی بد شراب…..

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مرغ هوا

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

 

رمان مرغ هوا
نویسنده: عزت الله الوندی
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:

کتاب در مورد دو پسرعموی هم سن وسال است که پدرهایشان رابطه خوبی ندارند ودوران، دوران انقلاب است. معلم مدرسه همکار ساواک است و جاسوس اهالی. اتفاقی پیش می‌آید که اهالی و بچه ها هم با انقلاب همراه می‌شوند و کارهایی انجام می‌ دهند ولی یکی از دوستان‌ شان شهید می شود و حتی می فهمند که رابطه بد پدرهایشان رد گم کردن برای جاسوسان ساواک است.

بریده کتاب:

خاله از کنار منصور که گذشت به یک باره مچ او را چسبید. مردها ایستادند. خاله مریم به چشم های اشک الود منصور خیره شد و گفت: به بهمن بگو دلم برایت تنگ شده. اگر مردم به او بگو مادرت قد تمام دنیا دوستت داشت. صفحه ۲۸

بریده کتاب(۲):

صدای سوتی را از بالای پشت بام شنید. چهره نیمه تاریک منصور را شناخت رفت کنار پشت بام ایستاد. پچ پچ کرد: یک چیزی را فهمیدم.
-چی را ؟
-بابات را بابام فروخته.
–نمی فهمم.
–بابا تهماسب از آقای ارکاک پول گرفت.
-مطمئنی؟
– با همین دو تا چشم های خودم دیدم به ارواح خاک مادرم. الان میاد توی جیب کتش را نگاه کن.
منصور دوباره سوت زد داره میاد. صفحه ۸۷

بریده کتاب(۳):

فرشید بقچه حمامش را روی زمین انداخت و بعد خم شد تا ادای بستن بند کفشش را در بیاورد. سرباز اهمیتی نداد. فرشید یک سنگ از روی زمین برداشت و بعد در حالیکه با اعتماد به نفس سنگ را به سمت مجسمه پرتاب می کرد فریاد زد: مرگ بر شاه .. بعد بی درنگ پا به فرار گذاشت سرباز دستپاچه تفنگش را مسلح کرد وچند تیر هوایی شلیک کرد چند دقیقه بعد……

مرتبط با رمان مرغ هوا 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بده..هم فال و هم تماشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...