نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۷ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ

عرش‌ارشیا

کتاب عرش‌ارشیا

کتاب: عرش ارشیا

ناشر: انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

 

بریده‌ی کتاب(۱):

ارشیا حتی در بیمارستان که بستری و حالش خیلی بد بود و درد داشت نیز ناشکری نکرد. او درد شدید داشت اما تحمل می کرد. در مقابل، هر زمان که کمی حال بهتری داشت، با تمام وجود می گفت: خدایا شکرت. این جمله ارشیا به حدی خالصانه گفته می‌شد که هنوز طنین آن را می‌ شنوم. ص۳۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ

وقتش نیست

کتاب وقتش نیست (دوره انسان‌شناسی برای کودکان)

کتاب: وقتش نیست (دوره انسان شناسی برای کودکان)
نویسنده: فاطمه صالحی
موضوع: اعتقادی، فلسفی

بریده‌ی کتاب(۱):
مامان کانگورو، کارو را از کیسه اش بالا آورد و گفت: «دشت را نگاه کن! خیلی قشنگ است.»
کارو لبخند زد. چشمانش را باز باز کرد تا همه چیز را ببیند. پرنده ها، صخره ها و بازی کانگوروها…
کارو اصرار کرد روی زمین بایستاد. مامان گفت: «بیرون آمدن از کیسه برای تو هنوز خیلی زود است.» اما کارو دلش می خواست مثل مامان کانگورو روی پاهای خودش بایستد، بپرد و بازی کند.

کارو روزی هزار بار سرش را از کیسه بیرون می آورد و می گفت: «مامان! می خواهم از کیسه بیرون بروم. خسته شدم.»
و مامان روزی هزار بار کارو را می بوسید و جواب می داد: «صبر کن! اگر امروز کاری که باید را انجام ندهی، فردا کاری که دوست داری را نمی توانی انجام بدهی.»

ستاره ها در آسمان شب به او چشمک می زدند. کارو چشمانش را روی هم فشار می داد و توی کیسه وول می خورد. ستاره ها را به هم وصل می کرد و شکل می ساخت، تا خوابش ببرد.
اما فایده نداشت. کارو خوابش نمی برد. با خودش گفت: «آسمان دشت خیلی ستاره دارد. اما ستاره های آسمان کیسه خیلی کم است!»

کارو خواست بلند شود، اما نتوانست. حرف مامان را به یاد آورد که می گفت: «تو برای این دنیا هنوز آماده نیستی.» تازه داشت معنی این حرف مامان را می فهمید؛ او برای این دنیا هنوز آماده نبود. پس تنها کاری که باید را انجام داد؛ با صدای بلند گریه کرد و مامان را صدا زد. باد صدای کارو را به سرتاسر دشت برد.

هق هق کنان گفت: «مامان! یعنی دیگر هیچ وقت برای این دنیا آماده نمی شوم؟»
مامان گفت: «چرا پسرم، پاهای تو هم قوی و بزرگ خواهد شد. اما، دیرتر از بقیه.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ

کتاب یحیا

کتاب یحیا

کتاب یحیا
نویسنده: امیرحسین معتمد

نشر احیا

موضوع: اجتماعی

خلاصه‌کتاب:

داستان طلبه ای که برای تبلیغ به یک روستای دور افتاده می‌رود. روش تعامل با اهالی روستا و حل مشکلات آن‌ها به خوبی بیان شده است.
بریده‌ی کتاب(۱):
۱.سیدضیل سفرش های اخر را کرد و گفت از حالا اگر مردم نمازشان را غلط بخوانند، تو هم شریک سهوشان هستی،گفت،آقاسید یحیا خدا رزق خورد و خوراک خلایق را سوا کرده،هیچ کس گرسنه نمی ماند،ولی دین مردم را باید ببری بهشان برسانی،برو رزق مردم باش.ص۱۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ

پویش بزرگ سفیر دانایی

پویش بزرگ سفیر دانایی

پویش بزرگ

سفیر دانایی

یار امام بودن به محبت داشتن نیست؛

باید برایشان سفیر باشی!

 

امسال اربعین یه کتابِ خوب با خودت ببر پیاده‌روی؛ بخون و بعدش هدیه بده به هرکسی که دوست داشتی:)

اینطوری هم خودت شناختت بالاتر رفته و هم دانایی رو به یه نفر دیگه هدیه دادی

 

نمکتاب هم تو این راه کمکت میکنه^^

چجوری؟!

می‌تونی با ۵۰ درصد تخفیف از ما کتاب بگیری

کتاب‌های چاپی رو اگر بخواید نذری بدید، ۳۰ درصدش با نمکتاب جهت تهیه با این شماره تماس بگیرید: 09016446583

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

جان‌باز

کتاب جان‌باز

کتاب: جان باز
ناشر: گروه فرهنگی ابراهیم هادی
موضوع: ستاره های درخشان، خاطرات مجاهد فرهنگی جانباز شهید حاج اصغر عبداللهی

بریده‌ی کتاب(۱):
یادمه اولین بار در بیمارستان بود که فهمیدم حس نداشتن پا، یعنی چه! پرستاران ایشان را به حمام بردند و یکباره شیر آب داغ روی پای ایشان باز شد، شب بود که دیدم قسمتی از پایشان تاول زده، اما خودش متوجه نشده بود. ص۴۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۴
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

نارنجی روشن

کتاب نارنجی روشن

کتاب: نارنجی روشن
نویسنده: رضا عیوضی
موضوع: زندگینامه

بریده‌ی کتاب(۱):
عبدالمطلب سلبریتی نبود، لایک خور نداشت. کسی او را نمی شناخت و نمی دانست چه در دل دارد. از آنچه در دلش می گذشت، سلفی نمی گرفت و به اشتراک نمی گذاشت. تمام زندگی اش جادویی بود که با آن هرچه در توان داشت، زباله های شهر را می روفت. چشم دیدن هیچ زباله ای را در هیچ کجای شهر نداشت. وقتی کمترین بویی از گناه در شهر به مشامش می رسید، جارویش را برمی‌داشت، می رفت و می روفت. گاه با نگاه، گاه با لبخند، گاه با سخن. جارویش جادویی بود. ص۱۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۴
نمکتاب ...
جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

کتاب صوتی آبی ها

 

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت اول

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت دوم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت سوم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت چهارم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت پنجم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت ششم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت هفتم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت هشتم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت نهم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت دهم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت یازدهم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت دوازدهم

🎧|لینک دانلود👈🏻 قسمت سیزدهم

 

کتاب آبی ها : همراه با پزشک مسیحی، از بیابان تا عشق راه‌نمون

آبی ها

کتاب آبی ها: همراه با پزشک مسیحی، از بیابان تا عشق راه‌نمون

نویسنده: سعید تشکری

ناشر: به نشر

بریده کتاب آبی ها

وقتی شنیدم سواران هارون به دنبال من هستند و نیز حدس زدم که از مسیر حرکتم به سوی مدینه برای دیدار با علی بن موسی با خبر هستند، تصمیم گرفتم مسیرم را عوض کنم تا آنها نتوانند مرا آن چنان که فکر می کنند در مدینه بیابند. بهترین جا، زادگاهم بود که می‌ توانستم با خیالی آسوده چند روزی را آن جا بگذرانم و به خاطر وجود خانواده ام در امان باشم. ص ۱۲

بریده کتاب(۲):

۲. این شهر، حران، را همیشه دوست داشتم، نه تنها به خاطر پنبه و عسل معروفش، نه تنها به خاطر این که نزدیک رود بلیج است، نه تنها به خاطر دژ سنگی زیبا و بزرگش و نه به خاطر خیلی چیزهای دیگر، بلکه چون حران را زادگاه چند پیامبر می دانند و محل نماز ابراهیم در نزدیکی حران است، برایم این چنین عزیز است. ص ۱۳ ۳.

بریده کتاب آبی ها (۳):

وفا به شتاب خودش را به در می رساند. صدای در زدن برادر را خوب می شناخت.‌ از همان کودکی،‌ از همان زمان که برادرش جای پدر برای او بزرگی کرده بود، از همان زمان که او نگذاشته بود داغ یتیمی، دختر کوچک خانه را، وفا را، از پا بیندازد و ناامید از زندگی کند، از همان زمان که برادر، خواهرش را در عین کوچکی همیشه و پای همه درس های امام و مولا و مقتدایشان علی بن موسی با خود برده بود و حالا او، مثل برادر از شاگردان بنام مولا بود. ص ۱۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۳۴
نمکتاب ...