نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۵۹ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.1رمان و داستان بلند» ثبت شده است

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ارمیا

کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا : رضا امیرخانی

معرفی:

گاهی اوقات انسان ها خسته ات می کنند، آن قدر که دوست داری بروی جایی که فقط خودت باشی و هیچ کس نباشد، فارغ از دغدغه های دنیا…

بریده کتاب:

موجِ رادیو پیدا شد.
_ ساعت هفت بامداد. اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
بسم الله الرحمن الرحیم، انا لله و انا الیه راجعون…روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی، به ملکوت اعلا پیوست…به همین مناسبت …
همه محو صدای رادیو بودند، ارمیا مثل دیوانه ها شده بود. مقداری از پوست سفید ارمیا که از کنار ریش هایش مشخص بود سرخ شده بود. رگ های گردنش به اندازه بند انگشت کلفت شده بود. عضلات گونه اش می لرزید. انگار نه انگار این همان ارمیای آرام چند لحظه پیش است.
صدایش می لرزید. هیچکس باور نمی کرد این صدای بلند، مردانه و خشن متعلق به ارمیا باشد.
_ تو داری چه می گویی؟؟حواست هست؟؟
رادیو را جلوی صورت گرفته بود. انگار صورت دشمنش را در میان دو دست گرفته باشد.
-تو نمیفهمی داری چه می گویی! مرد مگر امام هم می میرد؟! داری چه می گویی؟ حالت عصبی پیدا کرده بود. اشک مثل باران از چشمش سرازیر بود. در عین حال می خندید. شوکه شده بود.
_ این اشتباه می کند. شماها باور نکنید. حواسش نیست. امام؟ آخر مگر می شود؟ ما برای امام زنده ایم…حواسش نیست…مگر می شود امام بمیرد؟ مگر امام هم می میرد؟ می فهمی چی داری می گویی؟ رادیو از دستش رها شده بود. ارمیا مثل دیوانه دور اتاق راه می رفت. گاهی سرش را به دیوار تکیه می داد. مثل باران از گونه هایش اشک می ریخت. همه گیج بودند. هنوز باور نکرده بودند. نورعلی ارمیا را در آغوش گرفت…

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هندوی شیدا

هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا : سعید تشکری

خلاصه:

داستان پسری به نام ناصر که پدر بسیار پول­داری دارد و مادری که او را بسیار آزاد می ­گذارد. تا این که در زندگی دچار خطای بزرگی می­شود. ضربه بدی به خانواده می­ زند. اما این ضربه منشأ خیر و تحولات زندگی ناصر و پدرش می ­شود.

 

نقد رمان هندوی شیدا: سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش

 

نقد رمان هندوی شیدا نوشته ی سعید تشکری
سعید تشکری را هرکارش کنی باز هم نمی تواند رمان ساده بنویسد،
ساده هایش هم پر از خط هایی ست که اگر با دقت بخوانی، متوجه شوی که حکمت نوشته؛
داستان صرف نیست،
پراست از دست نوشته هایی که تراوش عقل است و حرف دل.

هندوی شیدا سیر سنت مهربانی خداست در مقابل خلقش که ما انسان ها هستیم.
سیر فرصت هایی که تهدیدها را نابود می کند و آخرش اگر خودت بخواهی خوشبختی را هدیه ات می کند.

هندوی شیدا باز کردن سرفصل جدید در زندگی پیر و جوان است که راهشان به ترکستان افتاده و یا راهی حرم حسین هستند.
بهرحال هندویی که زندگی آتشی اش بگذرد، قطعا شیدایی می شود که سر از گلستان یار در می آورد.

پیام اصلی داستان:
سیر تحولی انسان از نار به نور است.

پر از پیام های فرعی دل نشین:

اگر بیدار نشوی و خدا خاطرت را بخواهد، بلاهایی دارد که صدایت کند و بیدارشوی !

هر کجای زندگی ات که ایستاده ای،رو به حرم امامت که بایستی قبله ات درست است و خدا تو و قبله ات را حتما نجات خواهد داد.

دنیا نباید برایت خواب آور باشد، چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.

اگر حواست به خودت نباشد،خدایت را گم می کنی و شیطان راهبر و راهنمایت می شود و البته در نامردی شیطان همین بس که وقتی گیر می افتی می گوید: به من چه…

خلاصه داستان:

داستان پدری است که در اثر گیر افتادن در کار و بار دنیا و تجارت، از تربیت خانواده اش غفلت می کند ودر این میان زن خانه، خودش آن طور که می خواهد پسرش را بزرگ می کند.
در نتیجه حاجی متدین، پولدار می شود، زندگی اشرافی دارد و پسری که بی خیال است و هندو منش.

دوست دختر پسر به او نارو می زند و او در دزدی از خانه حاجی را می سوزاند و زندانی می شود.
حاجی دوزاری اش می افتد که چه کرده در این چند صباح دنیا و…

حاجی مرد حق است و متواضع در برابر امام.
دچار خواب هم که می شود دستش را می گیرد و او را تا خیمه ی خودش می برد.
اگر بخواهی خواهان داری.

بهرحال کتاب آنقدر متفاوت و زیبا هست که خواهان خواندنش هستی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کرشمه ی خسروانی

کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

 

کرشمه ی خسروانی : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…
این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.

بریده کتاب:

رفته بودم که به آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آن به گردنم افتاده بود. در صحرایی دورتراز شام و نزدیک تر به عراق که اسمش را گذاشتم صحرای عشق، چشمه و جویبار و برکه ای است….آنجا منتظر آمدن آهوها بودم که صدای پای دو اسب که به منطقه نزدیک و نزدیک تر می شدند شنیدم. حدس زدم رهگذرانی باشند در طلب آب. اما آنچه را که تصورش را هم نمی کردم این بود که یکی ازآن دو سوار زن باشند. آن هم چه زنی!….
شاید اگر دستار از سرش برنداشته بود و موهایش را رها نکرده بود دل من هم فرو نمی ریخت ولی این کارش نشان داد که زنی نیست که بتوان ازاو گذشت.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ناهید

رمان ناهید: دلدادگی دختری پرشور که او را به انقلاب گره می زند.

رمان ناهید: دلدادگی دختری پرشور که او را به انقلاب گره می زند.

رمان ناهید : شهریار زمانی

معرفی:

ناهید دختری ست که از اروپا می آید تا انتقام آنچه بر او گذشته را بگیرد، آمدنی که قرار بر برگشتن داشت اما با شیدایی شیرین تبدیل به ماندنی متفاوت می شود.
محبت زمان و مکان نمی شناسد…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ق.ظ

سو من سه

سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.

بچه ها سناریو می­نوشتند؛
ـ مهدوی همچون موسی کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان برآنان مائده­ای چون غذای بهشتی فرود می­آید غر می­زنند که ما را مائده­ای زمینی ده!
بعد هم بچه ­ها هرچه دست­شان بود را بالا می­گرفتند که «از اینا از اینا» و می­خوردند.
«عیسی از قومش پرسید اگر من برای شمایان معجزه الهی بیاورم شما آدم می­شوید؟ همگان تایید کردند وتصدیق. چون غذا از آسمان فرودآمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند.»
جواد تا قبل از این اتفاق­ها همیشه با این مدل سناریو­های مسخره بچه­ ها همراهی می­کرد. یک­بار حتی گفت:
ـ خدائیش این همه کله ­گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا رو گوش نمی­دن، اونوقت به مای جوون می­گن: خفه شو گوش کن.

 

دانلود از آپارات نمکتاب

 

سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.

سو.من.سه : نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب(۱):

من، همه نگاه­های جواد را می­خواندم. چشمانش یک معرفت خاصی داشت که هیچ­کس نداشت. کافی بود یک­بار از یکی مرام ببیند، بعد اگر هزاربار هم نامردی می­دید تا برایش مرام وسط نمی­ گذاشت نامردی­هایش را تحمل می­کرد. بعد که باهم مساوی می­شدند کلا قید طرف را می­زد. یک­ طور لوطی دلبر بود.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۵
نمکتاب ...
شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سامانچی قیزی

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی : اسماعیل یوردشاهیان

معرفی:
زیاد می شنوی که مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه می دهد.
این رمان زیبا و جذاب برایت می گوید که چگونه سارا دختری دلربا و محبوب را مردان مسیحی به بند می کشند، شلاق می زنند و… مردمانی که سارا را دوست دارند چگونه او را می کشند.

بریده کتاب(۱):
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه ی سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بی هوشش کرد.

بریده کتاب(۲):
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیاریش دادگاه با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو می کنید و به کلیسا برمی گردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف الیا انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده ی بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمی دانستم و نمی خواستم به دیر بروم. من در دیرغریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد دیر را ترک کردم و همراه او به ارومیه آمدم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که می خواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمی دانم کلیسا از من چه می خواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون می خواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.

بریده کتاب(۳):
سارا با تلخی و اشک غلتیده به گونه هایش گفت: من پاک بوده ام و پاک هستم و می خواهم میان مردم و در زادگاهم زندگی کنم و به تفلیس و کلیسا برنمی گردم.
کشیش ماتیاس پیر رو به سارا کرد و گفت: دوشیزه سارا؛گناهکاری تو به خاطر امتناع تو از بازگشت به کلیسا برای ما معلوم و آشکار است. بعد به خواهر روحانی سونیا اشاره کرد و گفت: او را ببرید و تا تشکیل دادگاه برای هشدار و یادآوری عذاب خداوند، هر شام ۵ ضربه شلاق بر تن او باید نواخته شود تا خداوند به خاطر عذابی که می کشد از تقصیر او بگذرد و شاید هم او انتخاب شده ای است که برای جبران گناهان دیگران باید رنج بکشد و عذاب ببیند. اگر این چنین باشد، خداوند و مسیح مرا ببخشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کتاب گل سنگ

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند...

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند…

کتاب گل سنگ : سید هاشم حسینی

معرفی:

نوجوانی و جوانی یعنی شور و هیجان، نوجوان­ها و جوان­ها دوست دارند متفاوت از دیگران خودی نشان بدهند. این رمان داستان جوانی است که متفاوت از هم سن و سالهایش دست به کارهای سخت و هیجان ­آورمی­ زند...

خلاصه کتاب:

داستان جوانی است که در بازار تهران همراه بازاریان با شاه مبارزه می­کند. ساواک یکی از نیروهایش را به داخل بازار نفوذ می­دهد تا آن­ها را شناسایی کند و اتفاقات جالبی که برای پیدا کردن آن­­ها می­افتد...

بریده کتاب:

مرد ویلون زن همراه یک زن که لباس مردانه به تن داشت روی سکوظاهرشد. مرد می نواخت و زن می رقصید و می خواند. برات به شانه نبی زد و با لب های روغنی خندید و گفت: نگاه کن فیض ببر.
رنگ نبی سرخ و کبود می شد. به اداواطوار زن نگاه می کرد و چشم هایش سیاهی می رفت. برات ازاینکه نبی مطیع بود، راضی به نظرمی رسید.
روبه نبی گفت: بستنی می خوری یا فالوده یاهردو؟
نبی با نهایت غضب به برات نگاه می کرد. برات هم چشم درچشم اوشدوبه پیشخدمت گفت:دوتابستنی، دوتافالوده.
موسیقی قطع شد. برای رقاصه دست زدند و او رفت پشت پرده. نبی هنوزدوقاشق بستنی نخورده بود که پیشخدمت یک شیشه سبزرنگ مشروب روی میزگذاشتوکاسه های بلوری بستنی وفالوده رابرد.
برات داخل لیوان های پایه بلندمشروب ریخت وگفت: ازاین هم بخور.
نبی به لیوان خیره شد لرزش مایع داخل آن مانند لرزش دل وبدنش بود. شبیه برهم ریختن دل وروده اش. سرگیجه داشت. بانگاه مصمم نشان داد که زیربارنخواهدرفت.
برات باعناد به روی اوخیره شد و لیوان رابرداشت ونزدیک دهان اوبرد وگفت: بخوروگرنه بخوردت می دهم.
لبه لیوان رابه لب نبی چسباند. نبی بوی مسموم آن راحس کرد. چشمهایش رابست و یکدفعه زدزیرلیوان، لیوان افتاد ومشروب پخش شد برات سیلی محکمی به صورت اونواخت. پیشخدمت هم محکم پس گردنش زد. اشتباه نکرده بود. شکنجه ازهمان جاشروع شده بود. گرفتارمامورهابود.
پیشخدمت درون لیوان دیگری مشروب ریخت. برات گفت: بخوراینجاهیچ غلطی نمی تونی بکنی.
پیشخدمت ازپشت به سرنبی فشاراورد. لیوان رابه دهان اوفشرد وبه زوروزحمت لب هایش رابازکرد. مشروب ازدوطرف لبهای نبی پایین ریخت. گردنش دردمی کرد. پیشخدمت لیوان را انقدرفشارداد تا دندان های نبی را ازهم بازکرد. مشروب به حلقش ریخت وبه سرفه افتاد. اشک ازچشمهایش سرازیرشد. پیشخدمت بقیه مشروب را دردهان اوخالی کرد. برات ازهم مشروب ریخت و پیشخدمت بازهم آن را در دهان نبی ریخت.
برات لبش به خنده بازبود گفت: بخورشاید آزادت کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دیلمزاد

دیلمزاد: روایت  شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد: روایت شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد : محمد رودگر

معرفی:

اگر دوست داری آدم های نامریی  را ببینی، آدم هایی که هستند و کارهای بزرگ انجام می دهند و کسی آن ها را نمی بیند.
قهرمان جوان این کتاب یعنی بهرام هم خودش حرکت می کند هم خدا برایش می خواهد،
آن وقت آنقدر تو دل برو می شود که همه دوست دارند مثل او بشوند.

بریده کتاب(۱):

پرسیدم خوش قیافه بود؟ مکثی طولانی کردی و درست وقتی از جواب دادنت ناامید شدم.
گفتی: یه پیرمرد جوون. هیچ نمیدانم کی بود. یک پیرمرد جوون یا یک فرشته پسر؟
تو هم مثل او. نمی توانم بگویم راستی راستی کی هستی همین قدر می دانم یک پیامبر واقعی بود، تو به آیین او درآمدی و عشقت تبدیل به عبادتی بی صدا شد.

بریده کتاب(۲):

راستش … راستش می دونی چیه رفیق ؟ یه چیزه که نمی دونم چیه …. آدم دلش می خواد به خاطرش بمیره

بریده کتاب(۳):

اومد دم گوشم بدون لهجه ی محلی گفت: مواظب خودت باش، داری زنده زنده می گندی …
این را گفتی و چشم هایت گرد شد، سرت را انداختی پایین و سرخ شدی، انگارحرف زشتی زده باشی. همان یکسالی که پیش ازاین در کردستان بودی کردی یاد گرفته بودی، اما اینکه چرا این همه وقت بروز ندادی از چیز هایی است که کم کم عادتم شده. برای من که در این جزیره شب و روزم را با تو و شگفتی هایت سر می کنم، اهمیتی ندارد اگر روزی بگویی: من یک مریخی هستم و همه خاطراتت خواب و خیالی بیش نبوده. جوری با آن پیش مرگ کردی حرف می زدی انگار زبان مادری ات است. مطمئنم زبان مریخی را هم به همین خوبی بلدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

اپلای

اپلای: رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری می‌ کنند.

اپلای: رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری می‌ کنند.

اپلای ، نویسنده نرجس شکوریان فرد

 

 


خلاصه:

این داستان، به مشکلات تحصیل در کشور و انگیزه‌های مهاجرات دانشجویان از ایران پرداخته است. نویسنده تلاش کرده است با به تصویر کشیدن توان‌ مندی‌های جامعه ایرانی برای کار و پیشرفت و نیز جاذبه‌های غرب برای تحصیل و کار، علت ماندن یا رفتن دانشجویان را توجیه کند.
میثم، شخصیت اول داستان، دانشجوی نخبه ایرانی است که از طرف دانشگاه‌های اروپایی دعوت به همکاری می‌شود. این در حالی‌ست که میثم در فرصت مطالعاتی توانمندی‌ها و امکانات اتریش را لمس کرده‌است، در این میان میثم درگیر ابراز علاقه‌های افراطی یکی از هم‌ دانشگاهی‌ هایش به‌ نام سوسن می‌شود. چیزی که درگیرش کرده است و در نهایت…
شکوریان فرد پیش از این با رمان «رنج مقدس»، توانسته بود در فهرست پرفروش‌ترین آثار داستانی دهه ۹۰ قرار بگیرد.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۷ دی ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

طریقت تزویر

طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: نویسنده ح.کرمی

معرفی:

در همه شهرها آوای آدمهایی که جوان ها را به سمت دین های جدید غیر از اسلام می خوانند پیچیده و این شده معضل نسل جدید که جذب آدم هایی با آداب و افکار جدید که ضد اسلام است می شوند .
این رمان در بیداری ما اثر زیادی دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...