مرد رویاها
خلاصه کتاب:
مصطفی چمران دانشجوی دکترا در آمریکا است.
دخترِ صاحبِ چاپخانه ای که در آن کار می کند به او علاقه مند می شود و بالاخره چمران با خواستگاری او موافقت می کند.
مدتی بعد اولین فرزندشان متولد می شود که نام او را روشن می گذارند.
چمران در طی فعالیتهایش برای کمک به زندانیان سیاسی ایران و افشای جنایات شاه با نمایندگان سازمان حقوق بشر دیدار میکند.
اما این این فعالیتها به طور کامل رضایت او را برای ادای دین نسبت به میهنش و خدمت به اسلام جلب نمی کند.
سرانجام تصمیم می گیرد با همسر و سه فرزندش-روشن، کوروش و رحیم-از آمریکا به مصر مهاجرت کند و در آنجا به تربیت نیروهای چریک برای ایران بپردازد.
پس از مدتی کار خود را در مصر تمام شده می بیند و از جمال عبدالناصر برای فرصت و امکاناتی که در اختیارش گذاشته با صمیمیت تشکر میکند و همچنین بعدها نام چهارمین فرزندش را به جهت علاقه و قدردانی نسبت به او جمال می گذارد.
چمران در توقف کوتاهش در آلمان پس از آشنایی با امام موسی صدر به وسیله ی یک خواب، تصمیم میگیرد به امام صدر بپیوندد و سرانجام همراه با خانواده اش به لبنان سفر می کند.
آنجا درگیر مشکلات و تبعیضها و ستمهایی که بر شیعیان لبنان می رود میشود و در این میان پروانه خسته از ناامنی و عدم آرامش بیروت که همواره آماج بمب ها و کشتارها بوده، تصمیم به برگشت به آمریکا می گیرد.
چمران اما در لبنان می ماند و به تعلیم نیرو برای سازمان امل می پردازد تا با احزاب مخالفی که از هرسو بر شیعیان فشار می آوردند مقابله کند و در این مسیر با مشکلات و سختیهای بسیار روبرو می شود اما به راه خود ادامه میدهد.
و در پایان کتاب ظهر عاشورا بار دیگر در نبعه-شهرشیعه نشین-تکرار می شود.

مرد رؤیاها: درس هم می خوانید برای خدا باشد.روایتی شیرین از فیزیکدان شهید
برشی از کتاب:
چمران: اصلا دوست نداشتم به خاطر من خودت رو به خطر بندازی.
پروانه : حق تو به گردن من خیلی بیش تر از این حرفاست .
چمران: من که هیچ وقت کار قابلی برای تو نکردم .
پروانه: فکر نکنی منظور من از کمک تو در درس و این حرفاست. اونها زکات داناییته، این رو خودت به من یاد دادی. حق اصلی تو گردن من اینه که روح من و نجات دادی حالا به خطر انداختن جسم به خاطر تو که کار مهمی نیست.
چمران با مهربانی و خنده: حرف حسابت چیه ؟
پروانه: حرف حساب که ندارم فقط یه خواهش کوچیک دارم.
چمران: در خدمتم.
پروانه: باید هم قول بدی که به خواهشم عمل کنی.
چمران : آخه تا وقتی ندونم چیه چه طور می تونم قول بدم ؟ اگر کاری باشه که از عهدم خارج باشه ؟؟اگر نتوانستم؟
پروانه: در صورتی که از عهدت خارج نباشه و در حد توانت باشه قول میدی؟
چمران: در این صورت قول میدم . حالا باید چه کار کنم؟
پروانه : هیچی با من ازدواج کنی.