نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۳۱ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت) :: انقلاب/ شهدای انقلاب» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۲ ق.ظ

شیخ عبدالکریم

کتاب شیخ عبدالکریم : زندگینامه و خاطرات شهید شیخ عبدالکریم بخردیان

 

کتاب شیخ عبدالکریم‌ انتشارات شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

سردار شهید داوود دانایی یکی از فرماندهان بزرگ جنگ بود که قبل از ورود به جهاد اصغر، مشغول جهاد اکبر شد.
داوود، نیروهای عاشق خدا تربیت می‌ کرد. در عملیات کربلای پنج وقتی محل گردان او بمباران و شیمیایی شد، همه را از خواب بیدار کرد و مانع از شهادت بسیاری از نیروها شد.
یکی از بسیجی‌ ها ماسک شیمیایی همراه نداشت، داوود ماسک خود را به آن بسیجی داد و خودش به‌خاطر آلودگی منطقه به شهادت رسید.
یکی از دوستانش می‌ گفت: در عالم رویا دیدم که آیت‌الله بهجت می‌ گوید این شهید دانایی همسایه پیامبر در بهشت است…
داوود یکی از تربیت یافتگان مکتب شیخ عبدالکریم بخردیان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۴۲
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

لاجورد

کتاب لاجورد : روایت تصویری از شهید اسدالله لاجوری

کتاب لاجورد

نویسنده: اکرم صادقی

انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

مدام سوال در ذهنش ایجاد می کرد که اگر مثل حکومت های دیگر می خواهند عمل کنند، پس چرا مدعی هستند که با حکومت آخوندی فرق دارند، و هیچ وقت هم پاسخ مناسبی نمی‌ یافت. اگر مجاهدین خلق نیز به حکومت برسند، همانند دیگر حکومت ها عمل خواهند کرد. این حرف ها برایش قابل فهم نبود.
صفحه ۹

بریده کتاب(۲):

آنها به دستور میترا با حمله به مغازه پیرمردی که از طرفداران رژیم بود، او را تا سرحد مرگ کتک زده و صورتش را با کاتر دریده بودند.
صفحه ۶

بریده کتاب(۳):

من خیلی سعی کردم جلوی لاجوردی کم نیارم. باقدرت ایستادم و از آرمان هام دفاع کردم و گفتم کلیت قرآن و نهج البلاغه رو قبول دارم. ولی لاجوردی از قرآن و روایات استدلال هایی آورد که من هیچ وقت از مسئولان سازمان نشنیدم.
صفحه ۱۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۵۸ ب.ظ

روزگار طیبه

تصویر

کتاب روزگار طیبه

نویسنده: مریم فهیمی

ناشر: کتاب جمکران

بریده کتاب (۱)

حاجی جان‌! خدا بخواد، در و تخته رو خوب جور می کنه، این دوتا وصله همن. نه که فکر کنی دل آشوبه ندارم، نه؛ اما جوون خوبیه. دل دخترت هم باهاشه. طیبه همه اینها رو می دونه. اصلا سر همین دل به دل پسرخالش داده، مگه خودش هشت یا نه ساله نبود، می گفت خواب آقای خمینی رو دیدم، می ‌گفت باید برای آیت الله خون بدم. ص۱۲۵

بریده کتاب (۲)

کنار همین خانوم می خوام قسم بخورم تا پای جون برای خوشبختی مون تلاش کنم. اما طیبه جان، توی خواستگاری هم بهت گفتم، ما غیر از زندگی خودهامون، ما آدم ها وظیفه های دیگه هم داریم. تو خودت مرید آقا خمینی هستی، می دونی آقا گفته این رژیم فاسده، باید ریشه کن بشه. ریشه کن می دونی یعنی چی؟ نمی گه اصلاح یا تغییر، می گه از بیخ و بن باید کنده بشه؛ یعنی همه این درختا کرم زده، باید از بین برد. تو قد خودت وظیفه داری، من هم قد خودم. ص۱۴۳

بریده کتاب (۳)

بازش کرد. پروانه ای سفید، بی قرار و منتظر. ابتدا به سختی پر زد و بعد با باور آزادی اش اوج گرفت. طیبه منتظر بود تا ابراهیم حرف بزند. عزیزتر ازجونم، این فقط یک روح بود که آزاد شد و پرواز کرد. به شهر نگاه کن. روح و جون تک تک این آدم ها رو باید هزار برابر سخت تر، از بند ظلم و زور این رژیم فاسد پادشاهی و دیکتاتوری نجات بدیم. می فهمی؟ ص۱۹۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۱۴:۵۸
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

آن زن که در طوفان می‌دوید

آن زن که در طوفان می‌دوید

آن زن که در طوفان می دوید

نویسنده: سیمین وهاب زاده مرتضوی
نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
موضوع: اجتماعی-انقلاب

خلاصه کتاب:
کتاب به بیان زندگی یک زن مقاوم می پردازد که از کودکی پدرو مادر خود را از دست داده و با کارگری در خانه های مردم بزرگ شد سپس با مردی ازدواج میکند که در خانه ی آن مرد هم با سختی های فراوان دست و پنجه نرم میکند. بخشی از کتاب به فعالیت‌های انقلابی شوهر این زن و باز هم همراهی های این زن فداکار در بحبوحه ی فعالیتهای انقلابی می پردازد.

بریده‌ی کتاب(۱):

۱.زهرا که انگار اعتماد به نفسش را از دست داده بود با تردید جواب داد.ب…بله بانو…گمونم بتونم بخونم.زهرا نامه را گرفت و شروع به خواندن کرد.کند می خواند ولی تقریبا بی غلط بود.گاهی مجبور می شد برای اصلاح کلمه ای دو سه بار آن را تکرار کند‌.چشم های ملوک سادات ک بی بی کوکب از حیرت گرد شده بود.نامه که تمام شد زهرا نفس راحتی کشید.انگار کوهی از شانه هایش برداشته شد.ص۸۳.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۳
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عبد صالح خدا

 

کتاب عبد صالح خدا : برش هایی از زندگی و سیره ی مبارزاتی امام خمینی

 

کتاب عبد صالح خدا ( برش هایی از زندگی و سیره ی مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیت الله خامنه ای)
گرداورنده: موسسه ایمان جهادی
انتشارات: موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی

بریده کتاب عبد صالح خدا :

درس ایشان شلوغ ترین درس ها بود.
آن وقت در قم، بعد از درس آقای بروجردی، هیچ درسی به شلوغی درس ایشان نبود.
نزدیک پانصد نفر طلبه درس ایشان می رفتند‌، در حالی که درس های دیگر چهل، پنجاه نفر حداکثرش بود. ما این جا با آقای خمینی آشنا شدیم. ص۲۷

بریده کتاب(۲):

در طول تاریخ اسلام بعد از ائمه تا امروز، بنده هیچ یک از علما و بزرگان را سراغ ندارم که به قدر امام به جامعه اسلامی عموماً و به شیعه خصوصاً خدمت کرده باشد.
در طول تاریخ، علمای بزرگی بوده اند. بنده تا حدودی به شرح حال این بزرگان وقوف دارم و تا اندازه ای قدر کارهایشان را می دانم، اما کاری که این بزرگوار انجام داد، از نوع کار انبیا بود، نه از نوع کار علما. اگر چه علما ورثه انبیا هستند، اما غیر از این بزرگوار، عالمی که توانسته باشد شأن وراثت را تحقق بخشد نداشته ایم. ۷۲/۲/۲۷

آیا چنین کاری از دست یک انسان تربیت نشده، تهذیب نشده و با خود کار نکرده ساخته است؟
البته تصور نشود که امام، انسانی غیر عادی بودند. بگوییم پس ایشان غیر عادی بودند، ما چه کنیم؟
نه امام، غیر عادی و طبیعی نبودند. مثل ما یک انسان بودند.
منتها روی خودشان کار و مجاهدت کرده بودند.
وَالَّذینّ جاهّدوا فینا لَنَهدینهم سُبُلَنا واِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنینَ مگر معیت خدا شوخی است؟! یک وقت است که آدم گردن کلفت زورمندی به یک نفر می گوید: در این محلی که هستی نترس! من با توام. دل آن فرد قرص می شود و می گوید الحمدلله، دیگر کسی به من حمله نمی کند. حامی و همراه آن فرد کیست؟

بشری مثلا با یک متر و هشتاد، نود سانتی متر طول، مقداری عرض و مقداری زور بازو! ولی یک وقت خدایی که منشأ همه قدرت های عالم وجود است، می گوید: اگر نیکوکار و با تقوا باشی، من با تو هستم. وقتی انسان خدا را با خودش دارد، آمریکا را به زمین می زند، تأثیر ساواک از بین می رود و قدرت ارتش و شاه و قدرت سیاسی آمریکا از بین می رود. چون معما برای ما حل شده است، آسان به نظر می رسد.ص۲۳ و۲۴

بریده کتاب(۳):

خیلی ها شنیدند تصویب نامه دولت در آن زمان، قید مسلمان بودن و سوگند به قرآن برای فرد منتخب را حذف کرده است، اما خیلی تعجب نکردند که این چقدر اهمیت دارد. دلیل هم این بود که با آن که مجلس شورای ملی آن زمان، مجلسی فرمایشی بود، خودشان آن را تشکیل می دادند و فقط نامزدهای مورد قبول خودشان به آن جا می رفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود نداشت و انتصاب بود؛ با وجود این، آن رژیم جرأت نکرد، آن مقررات مربوط به انجمن ها و این مسئله اسلام را در وقتی که مجلس سرپا بود، مطرح کند. ترسیدند منعکس شود، گذاشتند در غیاب مجلس. مجلس را در آن وقت منحل کرده بودند، مجلس نبود.

در محیط در بسته ای آن را تصویب کردند. این نشان می داد که پشت سر این قضیه ، حرف های فراوان و مقاصد زیادی هست. این را کسی نمی فهمید اما، امام این را فهمید و ایستاد. غیرت دینی او، او را وادار کرد که در این مسئله پیش قدم شود و مبارزه برای این زاویه علی الظاهر کوچک ضد اسلامی را شروع کند و این کار را هم کرد. ۷۸/۳/۱۴
ص۴۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

عصرهای کریسکان

 

کتاب عصرهای کریسکان:  خاطرات جذاب و متفاوت یک آزاده از دیار کُرد

 

کتاب عصرهای کریسکان (حاطرات امیر سعیدزاده)
نویسنده: کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

با لگد و توهین و دشنام به اتاقکی تنگ رانده می شوم. صداهای عجیب و غریبی به گوشم‌ می رسد. شخصی با کشیده و لگد به جانم می افتد و کتکم می زند. دستبند فلزی مچم را آزار می دهد. روی زمین می غلتم و دور خودم‌ می پیچم. شکنجه گر نعره می زند و می گوید: «پدر سوخته، هنوز دهنت بوی شیر می ده. پوستتو می کنم تا این غلطا نکنی!»

بریده کتاب(۲):

از بیراهه به منزل علی پور میروم و دق الباب می کنم. دو تقه محکم و یک تقه آرام رمز اختصاصی من است. بقیه هم‌ رمزهای دیگری دارند و نوع دق البابشان فرق دارد. علی پور سراسیمه در را باز می کند و می گوید: «سعید کجا بودی؟ چرا پیدات نیست؟ از دیشب تا حالا منتظرتیم.» در را پشت سرم می بندم و جریان دستگیری را آهسته برایش شرح می دهم.

بریده کتاب(۳):

همین که کرکره مغازه را بالا می زنم‌ تا در را باز کنم‌، نارنجکی از بالای کرکره پایین می افتد و بلافاصله خودم را داخل جدول خیابان می اندازم تا کشته نشوم. اما از بخت بدم نارنجک قل می خورد و داخل جدول می غلتد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چریک تنها

 

کتاب چریک تنها : زندگینامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سید علی اندرزگو

 

کتاب چریک تنها
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خلاصه کتاب:

زندگی ‌نامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سیدعلی اندرزگو که سال ‌ها به فعالیت بر ضد رژیم شاه و فراهم کردن سلاح برای مبارزین ادامه داد ولی دستگاه امنیتی شاه نه‌ تنها موفق به دستگیری این انسان نخبه نشد، بلکه این اعجوبه کار اطلاعاتی در طول ۱۴ سال فعالیت انقلابی گسترده، ازدواج کرد و صاحب ۴ فرزند شد و به یکی از اسطوره‌ های مبارزات انقلابی کشور ما تبدیل گردید.

بریده کتاب:

آقا گفت(شهید اندرزگو): پهلوی یا به دست من یا با خون من از بین می‌ رود!
بعد مکثی کرد و از آتش قلیان، یک ذغال برداشت بر روی دست گرفت! قشنگ کف دستش بود!
گفت: «حفظ دین برای مردم در آخرالزمان مثل تحمل کردن آتش این ذغال می ‌ماند!»
هول شدم و گفتم: آقا! دستت نمی ‌سوزد؟
لبخندی زد و گفت: «بدن ما به آتش جهنم هم نمی‌ سوزد.» بعد سکوتی کرد و عبارتی بر زبان آورد که برایم خیلی عجیب بود. همسرم گفت: «این نهضت و انقلاب به ‌زودی پیروز می‌ شود و امام ‌خمینی رهبر مردم می‌ شود. شاه هم از بین می‌ رود. دو سه سال اول انقلاب، همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار می ‌گیرند. بعد از دو سه سال سیدعلی نامی می آید. رئیس ‌جمهور می ‌شود.»

من نگاهش کردم و گفتم: «سیدعلی خودت هستی، درسته؟! خودت می‌ خواهی رئیس مملکت بشوی؟!» سکوتی کرد و درحالی‌ که سرش پایین بود گفت: آن موقع من نیستم، آن موقع سیدعلی دیگری است، می ‌آید رئیس‌ جمهور می‌ شود و ادامه دارد و بعد از چند سال که بگذرد آقا امام‌ زمان (عج) ظهور می‌ کند. ص۹۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چقدر حرف نمی زند

 

چقدر حرف نمی زند: مجموعه داستانی و خواندنی از مفاهیم مهم انقلابی

 

چقدر حرف نمی زند
نویسنده: هاجر هدایت
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

پدر بزرگ بدو بدو با یک لنگه کفش آمد توی خانه، نزدیک بود بخورد زمین ولی به زور خودش را نگه داشت و ناگهان نعره زد: «بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، روی دیوارمان شعار نوشتن.. الان می ‌آیند می ‌گیرندمان.. بدبخت شدیم!»
از وقتی بابام به جرم شرکت در تظاهرات دستگیر شده بود، پدربزرگ از این طور کارها هراس داشت.
من و پدربزرگ شروع کردیم به شست وشوی رنگ روی دیوار اما دیدیم هرچه بیشتر می ‌شوریم چرک ها و سیاهی های دور نوشته پاک تر می ‌شدند و شعار، بهتر دیده می ‌شد.
پدر بزرگ خیلی عصبانی شد، رفت داخل خانه و و وقتی از انباری بیرون آمد، یک کلنگ سیاه گرفته بود دستش، نگاهی به من‌ کرد و گفت: « پیداش کردم! راهی بهتر از این پیدا نمی شود»
باهم شروع کردیم به تراشیدن و‌ کندن رنگ از روی دیوار..
بعد از کلی کلنگ و تیشه زدن، بالاخره تمام شد، راحت شدیم.
کمی عقب رفتم و ‌نگاهی به دیوار انداختم، اصلاً نمی توانستم باور کنم!
از رنگ روی دیوار خبری نبود ولی شعار خیلی قشنگ کنده کاری شده بود!!

بریده کتاب(۲):

به خیالت قبرستان قم چگونه با خاک یکسان شد، ها؟
قبرستان به آن بزرگی!
همین شاهی که الآن امر به تعویض کلاه فرمودند، به یکی از نوکرانش دستور می ‌دهد که برو از یکی از قبرهای توی گورستان یک خشت بکن و بنداز دور و فردایش جاسوس بفرست بین مردم ببین چه می ‌گویند؟ (اصلاً خبردار می‌شوند یا نه.)
جاسوس خبر می ‌آورد که هیچکس خبردار نشد!
رضاخان شب دوم امر می ‌کند حالا برو همان قبر را به کل خراب کن،
و باز جاسوس خبر از بی‌ خبری مردم می ‌آورد.
این بار رضا خان فرمان به خرابی چند تا از قبرها می‌ دهد…
و آخر سر رضاخان می ‌گوید حالا که هیچ صدایی از مردم در نمی ‌آید برو کارگر و عمله ببر و‌ کل قبرستان را با خاک یکی کن!
این جوری شد که قبرستان به آن طول و عرض به کل نابود شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

پوتین قرمزها

 

پوتین قرمزها: خاطرات آدم های متفاوت همیشه جذاب بوده و هست… این یکی نخوانده نماند.

 

پوتین قرمزها
نویسنده: فاطمه بهبودی
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب پوتین قرمزها :

صدایش فکرم را پاره کرد که گفت: «شما را در راهپیمایی دیدم!»
گفتم کارم ساخته است. بلند شد. بدنم به گزگز افتاده بود. به طرفم آمد. دستم را گرفت و محکم فشار داد. چشم تو چشم شدیم. در عمق چشمانش شور و شعفی به پا بود. صورتم را بوسید و گفت: «خواستم بگویم من هم با شما هستم. با خیال راحت برو سر پُستت، من هوایت را دارم!»

بریده کتاب(۲):

عکسی از سخنرانی دکتر را در حسینیه ی ارشاد نشانم داد که درست وسط مجلس نشسته بودم. گفت: «این کیست؟» گفتم: «نمی دانم؛ ولی خیلی شبیه من است.» عصبانی شد و گفت: «خودت را مسخره کن!» دوباره پرسید: «می گویم این کیست؟» جواب ندادم. گفت: «تو اینجا چه کار می کردی؟» گفتم: «این من نیستم!”

بریده کتاب(۳):

جشعمی میکروفن را از جلوی فرمانده تیپ برداشت و نام و درجه اش را گفت. منطقه ای را که در آن به اسارت درآمده بود اعلام کرد و یک مرتبه فریاد زد: «من از امام خمینی اجازه می خواهم سلاحی در اختیارم بگذارند تا یگانه دشمن ضد بشر، صدام حسین، را نابود کنم.»
کلام جشعمی فضا را منقلب کرد و خبرنگاران متحیر شدند.

بریده کتاب(۴):

ماهر عبدالرشید از دور داد زد: «روی اسیر دست بلند نکنید!» استوار دست نگه داشت. ماهر عتاب کرد: «چرا اسیر را می زنید؟» استوار گفت: «به خمینی فحش نمی دهد!» ماهر غرید: «خب، از آن طرف آمده، معلوم است فحش نمی دهد!» گفت: «آخر، این ارمنی است. مسلمان که نیست!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شنام

 

کتاب شنام: یک کتاب متفاوت از یک تجربه ی متفاوت… هم عاشقانه و هم طنازانه

کتاب شنام نویسنده: کیانوش گلزار راغب انتشارات سوره مهر

بریده کتاب :

روز و شب در کوه و بیابان، آواره و سرگردان بودیم.

گاهی به روستایی متروکه می رسیدیم و اطراق می کردیم. بعضی وقت ها هم از صبح تا غروب ما را در درّه ها و گردنه ها و کوه ها می چرخاندند و دوباره به محل سابق باز می گرداندند.
نیش غضب آن ها همیشه بر پیکر برادرم پرکار بود.
یک روز رئیس نیروهای کومله با کبکبه و دبدبه مقابل برادرم قرار گرفت و با تمسخر گفت:
راست میگن پاسدارای خمینی کلید بهشت دارن؟ کلید بهشت تو کجاس؟ نشونم میدی؟ داداش با اقتدار به چشم های او خیره شد و با صلابت گفت: بیچاره، کلید بهشت من همون گلوله ایه که از لوله ی تفنگ تو بیرون می آد و قلبم رو می شکافه.
رئیس خشکش زد. هیچ واکنشی نمی توانست نشان دهد. ص۶۳

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...