کتاب مزد اخلاص، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی محمد صباغ زاده به نقل از خانواده و دوستان اوست. شهیدی که به اخلاص و فروتنی معروف بود و تقوا در ذره ذره اعمال او مشاهده می شد.
بریده کتاب:
مدیر گفت: ازش سوال کردم ایمان خوبه یا ثروت؟ علی گفت: انسان اگر ایمان داشته باشه، همه چی داره؛ چون خدا رو داره. کسی که خدا رو داره توی زندگی ش چیزی کم نداره. اما اگه ثروت داشت و خدا رو نداشت هیچی نداره.
بریده کتاب(۲):
کتاب ها رو که توی نیمکت جا می داد، ادامه دادم: تو که وضعت بد نیست، بابات که قصابی داره. جوان خوش تیپ هم که هستی. یه کیف بخری شیک تره. اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک. علی آرام گفت: مسئله، داشتن و نداشتن نیست. مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه. بچههایی هستن که وضع مالی خوبی ندارن و نمیتونن کیف بخرن، منم می خوام هم رنگ اون ها باشم…
کتاب رنج مقدس۲ نویسنده: نرجس شکوریان فرد انتشارات عهد مانا
معرفی:
در ادامه کتاب پرفروش رنج مقدس، اینبار خانم شکوریان فرد سراغ سوژهی فرعی داستان کتاب قبلی خود رفته است و داستان، درباره مصطفی و حوادث پیرامون او شکل گرفته است. اگر با رنج مقدس، ارتباط برقرار کردهاید و از نکات شیرین سبک زندگی ایرانی اسلامی آن بهره بردید، پیشنهاد میکنیم، رنج مقدس ۲ را از دست ندهید.
دانلود کلیپ از آپارات نمکتاب
بریدهکتاب رنج مقدس۲:
مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگرانترش کرد.
شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دل نگرانیش را بیشتر کرد. مادر نمیدانست چه شده. چند باری بی اختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمی خواست در این همه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود.
مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون میکشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگ تر بود.
کتاب زن اقا نویسنده: زهرا کاردانی انتشارات: سوره مهر
کتاب زن آقا : سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان، لبخند به لبت می آورد.
کتاب زن اقا نویسنده: زهرا کاردانی انتشارات: سوره مهر
بریده کتاب:
زن آقا می پرسه چرا درِخونه تون شبا بازه؟ چرا ما می آییم و پیشت می شینیم؟ – رسم داریم، زن آقا! کسی که عزیزش فوت می کنه، تا چهل روزهمسایه ها می آن و کنارش می مونن. بهش دلداری میدن. براش غذا و حلوا می آرن. تنهاش نمیذارن که غصه بخوره. حتی اجازه نمیدن بریم خرید. خودشون برامون از مغازه خرید می کنن… خنده ام گرفت. بابا که دوسال پیش فوت کرده بود، میان گریه و زاری ودردسرهای کفن و دفن، داشتیم به غذای مهمان ها فکر می کردیم هنوز قیمت نجومی قبر از ذهنمان پایین نرفته بود که هزینه های پذیرایی و ناهار و هزار جور مصیبت دیگر به سرمان آوار شد. وقتی مراسم تمام شد، به مهمان ها گفتیم: بیایید خونه ما. دلمان نمی خواستیم با واقعیت رفتن بابا تنها بمانیم با تختی که گوشه خانه خالی بود، در و دیواری که تا همین چند روز پیش دستش را به آن ها گرفته بود و رفته بود حمام. مهمان ها گفتند: بیاییم خونه شما چی کار؟ فکر کردم چقدر ما شهری ها تنهاییم!
بریده کتاب(۲):
بچه های نه ده ساله دور هم جمع شده بودند. چادرهای سفیدشان شبیه هم بود با گلهای صورتی پارچه ای روی سرشان تل درست کرده بودند. با هم پچ پچ می کردند وگاهی مرا می پاییدند.
-خانم، ما خیلی قرآن دوست داریم.برامون کلاس می ذارید؟ کارهای خانه و دو سه وعده غذا پختن، حضور سید علی و اضافه شدن نبات سادات اجازه نمی داد کلاسی تشکیل بدهم. گفتم: نمیتوانم از پسش بربیایم. تصمیم گرفتم کمی سر بگردانمشان تا منصرف شوند. گفتم بروند اسم حداقل ده نفر را بنویسند وقتی جمع شدند، بیایند ببینم چه می شود…
…در می زدند، دویدم و قبل از آنکه نبات سادات بیدار شود، در را باز کردم. همان بچه ها ایستاده بودند پشت در و دوستهایشان صف کشیده بودند پشت سرشان. تعدادشان زیادتر شده بود. کاغذی را به طرفم گرفتند. اسمهاشان را باهمان خط کودکانه ی خرچنگ قورباغه ای نوشته بودند. پرسیدند کی می آیم وکلاس را شروع می کنم؟ نگاهشان کردم. بعضی هاشان چادر رنگی وبعضی چادر سیاه به سر کرده بودند. لبخند می زدند ومشتاقانه نگاهم می کردند! به آن ده تا فرشته میتوانستم نه بگویم؟
من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرم یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف! اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشود من در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریم من خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام
ما که امام ندیده ایم. کنارش زانو نزده ایم. همسفره اشان نشده ایم. ما که آرزو به دلم . ما که مردم آخرالزمانیم... شاید عمرمان به ملاقات مهدی فاطمه (عج) هم نرسد. اما وصف العیش نصف العیش خیال روی تو در هر طریق همره ماست خیال بود در منزل شما کنار شما سر سفره ی شما
آمده بود برای دعوت از امام! خیلی دوست داشت که مهمان خانه اش، امامش باشد. مقابل امام که نشست خجالت می کشید اما ذوق و لذتی که داشت زبانش را گویا کرد: – یابن رسول الله! مهمان خانه ی ما می شوید؟ ما دلمان می خواهد پذیرای شما باشیم حتی یک وعده! لبخندِ صورت امام دلش را قرص کرد. تپش قلبش بیشتر شد از این حال، که امام فرمودند: – شرط دارد! قلبش ایستاد. چه کند اگر نشود؟ – سه شرط دارد! لبانش از هم فاصله گرفت و منتظر ماند: – برای من غذایی از بیرون تهیه نکنی، همان غذایی که در خانه هست برای من هم سر سفره بگذار… سر تکان داد و صدای قلبش دوباره بلند شد. – دوم اینکه هر چه در خانه موجود است همان باشد غذای ما… لبانش طرح لبخند گرفت. – سوم اینکه خانواده ی خودت را برای پذیرایی از من به زحمت نیندازی! دست گذاشت روی چشمش، روی قلبش، روی دهانش و پرسید: – می آیید. شنید: – میآیم! مسند امام رضا، ج۱، ص۲۹۱٫ ……. امام بیاید، زحمت می رود. امام بیاید، کم ها، زیاد می شود! امام بیاید، غصه ها تمام می شود، لبها پرخنده می شود، دلها شاد می شود. امام! برای ما جز رحمت، زحمتی ندارد. فدایت شوم… یک وعده، یک سفره، یک لحظه، یک روز، یک عید، یک مناجات یک نماز، یک هرچه خودتان اراده می کنید… مهمان ما می شوید؟ به هزار شرط هم که باشد. می پذیریم! شرط های شما، رحمت است!
کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.
کتاب پر پرواز : اصغر آیتی | حسن محمودی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)
معرفی:
ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم درحالیکه ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه، کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه. تا اینکه این چند روز کوتاه زندگی مون هدر نره…
خلاصه:
همه می گویند ما مسلمان هستیم، اما یک عده نماز می خوانند و یک عده ازکنارش می گذرند. آن عده دوم بی دلیل و با دلیل بی خیال روزها را می گذرانند، اما گاهی ته دلشان این سوال پیش می آید که واقعا باید نماز بخوانند، یا چرا خدا نماز را واجب کرده است، و یا اصلا حس خواندن ندارند… اما من فکر می کنم که اگر مسلمان هستیم باید کمی دقت کنیم که خدا چه دستوراتی می دهد و چرا می دهد؟ البته که یکی از چراهایش توسط دانشمندان گفته شده است. کتاب پر پرواز صرفا راجع به نماز است.
بریده کتاب(۱):
جوان که قد بلندی داشت و آستین لباسش را بالا کشیده بود؛ طناب بلندی به دست گرفته وآن را از در خانه ای تا مسجد پیامبر«ص»می کشید. عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود. یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟ جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ی ماست از من درخواست کرده طنابی را از درخانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد ونماز جماعت برسد.
یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد…
عکس هنری کیمیاگر
عکس هنری کتاب کیمیاگر
عکس هنری کتاب کیمیاگر نوشته ی رضا مصطفوی
عکس نوشته کتاب کیمیاگر
عکس نوشته کتاب کیمیاگر
یک شب قبل از آمدن این جوان در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. من غرق ستاره ها بودم و از سمت ماه صدایی به من گفت : «کیمیا را عرضه کن! »حقیقت هیچ گاه در اکثریت نبوده است.کاش جابربن حیان دنبال اکسیری می افتاد که به ما انسان ها بزند و آدممان کند . ما فقط هیزم های جهنمیم، اگر حقیقت را درک نکنیم. از چهارپایان پست تریم، اگر غافل باشیم…خدا انسان را از خاک آفرید و به او گفت : خاک با کیمیا طلا می شود و از آن روز انسان در جستجوی کیمیاست.
خدا انسان را از خاک آفرید و به او گفت : خاک با کیمیا طلا می شود و از آن روز انسان در جستجوی کیمیاست.در این خانه کیمیایی هست که تو مامور به یافتن آن شده ای، اما نه به همین سادگی.جهان هرگز از لطف خدا خالی نمی شود. همواره باید حجتی تایین شده از سوی خدا بر زمین باشد.
سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی
سعید: نرجس شکوریان فرد
بریده کتاب(۱):
مادر در دلش، اعتقاد داشت به خانواده ی پیامبر؛ به اهل بیت. و الا که توسل و نذر در میان آن ها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود. اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دار دخترش متوسل شده بود به حضرت اباالفضل. حتی بعضی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و ابالفضل مصفا می شود. و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان می دانند.
بریده کتاب(۲):
ـ سرطان… بدخیم… گسترده… کاری از دست ما برنمی آید. تمام دنیا با این حرف برای مادر شد یک قطره و ریخت از دستش ودر کویر گم شد! حال و روزی سراسر جانش را گرفت که فقط توانست زانو بزند و دست بر سر بگذارد.
بریده کتاب(۳):
اشک ریزان نشست بین جمعیت. دلش می خواست گم بشود میان کسانی که با نیتی متفاوت از او، با نگاهی عمیق تر از اندیشه او آمده بودند. رفت بین مردمی که با بودنشان امید می دادند؛ جای درستی آمده است. صاحب این مسجد باید کسی باشد نه مثل همه، که این همه مشتاق و دلداده دارد، عزیزی که پناه است و این همه پناه خواه سمتش آمده اند. کریمی که با دست خالی به خانه اش آمده اند و خجالتی هم ندارند که نشان دهند دست خالی شان را به آقایشان.
بریده کتاب(۴):
اویس شده بود؛ دنبال پیامبر که نه، اما در پی ذریه ی پیامبر می گشت. آن هم دور از شهر و دیار خودش. گفته بودند برو و نمیدانست که پیش چه کسی باید برود. در مذهب آن ها این گونه تعلیم داده نشده بود. اما مادر به خوابش و نوایی که شنیده و آن چه که دیده بود، ایمان داشت.
ستون خانه را… «محکم ترین» جزء خانه می سازند.. تا هر کجا خواست فرو بریزد… به ستون تکیه کند.. و بایستد.. هرجا خواستی بشکنی.. یاد «پدرت» بیفت.. که سالها قبل از توآمده است.. تا پناه سختی های روزگارت باشد.. واین کتاب.. حکایت «پدرانه هاست».. تا تکیه کنی.. تا بایستی..
توضیحی مختصر:
از بین ۲۰۰۰۰ کتابی که مطالعه کرده بودیم، این کتاب جزو کتاب های منحصر به فرد بود، کم حجم است، قلم و نوشتارش ذهنت را با خود انقدر همراه می کند که پس از بستن کتاب، فکرت را لای کتاب جا خواهی گذاشت. من فکر میکنم این کتاب برای زیبا زندگی کردن نوشته شده… آن را در ۳۰۰ مدرسه راهنمایی و دبیرستان به دانش آموزان معرفی نمودیم، استقبال دانش آموزان بی نظیر بود ، تعداد زیادی این کتاب را خریدند و حتی بین دوستان و فامیل هایشان دست به دست شد و تعدادی زیادی آن را خواندند و عجیب اینکه همین نوجوانان که در عصر کلیپ و فیلم و بازی رایانه ای زندگی می کنند از ما می خواستند که کتاب های دیگری شبیه همین کتاب به آن ها معرفی کنیم. در عرض ۳ ماهی که از چاپ آن می گذرد تقریبا ۱۵۰۰۰ نسخه از آن بفروش رفته، این کتاب را باید بارها خواند و از تبلیغ و توضیح آن به دیگران دریغ نکرد، دوستان خوش ذوق ما کلیپ و عکس هنری و عکس نوشته های زیبایی از آن تهیه کردند که آنها را در اختیارتان قرارمی دهیم
و اما لپ مطلب:
حیف است کتابی که انقدر می تواند در عمق جان انسان بنشیند و اثرگذار باشد تبلیغ نکنیم، این فرصت یک ماهه پویش را دریابید کلیپ، عکس نوشته، عکس هنری و بریده های زیبای این کتاب را برای بهترین دوستانتان ارسال کنید، اگر به کسی هدیه می دهید سعی کنید این کتاب زیبا و معنوی را هم تقدیم کنید، آن را. وی میز خانه تان بگذارید و به برادر و خواهر و مادر پدرتان توصیه کنید که بخوانند، حتی اگر پرشور و نشاط هستید حتما این کتاب خاص و ویژه را به آشنایان و دوستان در فضای مجازی و مدرسه یا محله ، محل کار و … معرفی کنید و درصورت درخواست کتاب را برایشان تهیه کنید، عکس هنری کتاب را روی پروفایلتان بگذارید و…
خب حالا میریم که داشته باشیم تعدادی بریده دلچسب:
بریده کتاب(۱):
دل خسته را میگویم که همهی زار و نزار دنیا را ریخته دور و حالا دل، میخواهد، یک کسی را داشته باشد که نورانی باشد؛ سرعت نور حضورش و قدرت تابش وجودش، وجود را روشن کند، ذهن را آرام کند، تپش قلب را منظم کند، اشک چشم را راه بیندازید و…
بریده کتاب(۲):
وقتی که اول ورودی کنار در می ایستی و مقابلت او است. فقط یک جمله میتوانی زمزمه کنی: -السلام علیک یا بابا، السلام علیک یا علی.
بریده کتاب(۳):
افتخار سکونت سه روزه در خانهی خدا نصیب علی و مادرعلی(ع) شد. و این احترام هنوز باقی است. از تولد علی (ع) تا سه روز همه میتوانند خانهنشین مساجد بشوند. یک فلسفهی اعتکاف، قدرشناسی مقام امیرالمومنین است.
بریده کتاب(۴):
مگر پسر عمویت نمیگوید حبیب خداست و از طرف او آمده؟ پس چرا از خدا نمیخواهد فقر و نداری تان تمام شود؟ علی(ع) سکوت را شکست: خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند دیوار را برایشان طلا میکند. مرد یهودی در چشمان علی(ع) حقیقتی دیگر میدید. نگاهش از چشمان او به دیوار رسید؛ دیوار طلا شدهبود و میدرخشید.
بریده کتاب(۵):
وقتی خواستند از جلسه بیرون بروند، امام دوباره سخنگو را خواست و از او بیعت گرفت. باز برای سومینبار… سخنگو گفت: ای امیرالمومنین، به خدا سوگند، ندیدم با کسی مثل من برخورد کنی. فرمود: من زندگی و سعادت تو را میخواهم؛ تو کشته شدن من را. سخنگو متحیر شد. ابن ملجممرادی… همان بهترین اهل یمن، همان مبارز و جانباز جنگ صفین، همان که علی(ع) برای نماز صبح بیدارش کرد.
بریده کتاب(۶):
تکبر ریشهی ریزش است. خودت را ببینی و معلومات را، خودت را ببینی و عبادتت را، خودت را ببینی و توانمندیهایت را… مقابل امامت هم خواهی ایستاد. خدا را که همه چیز بببینی، خودت میشوی محور.
عکس نوشته کتاب پدر
عکس نوشته کتاب پدر
دفاع از حریم کوچک و بزرگ نمی شناسد…آنقدر شخصیت زینب بزرگ است که می شود زینب کبری(ع)علی وار بار آینده را به دوش بکش…ضعف خودت را ببین قوت و قدرت خدا پیداست.تاریخ نباید تکرار شود.خدا به احترام قدومش دیوار خانه اش را شکافت…تکبرریشه ریزش است.حسرت ندارد! در خانه ی اهل بیت به روی همه باز است.دنیایت را روی هوست نبند، که اگر کم و زیاد شود به زانو درمی آیی..با خدا باش پیروز باش…روزی تان را ازدست پدر عالم بگیرید.مسلمان شده ای مبارک باشد. زبانی اما کافی نیست، دلی هم کافی نیست، عرصه ی عمل صالح، عرصه ی اثبات تسلیم تو مقابل خداست.مثل سلمان باش، پا جای پای امام بگذار همه ی خودت را فدای امام کن…رشد می کنی!
خادم ارباب کیست؟ : بهترین کتاب درباره راه و چاه خادم امام حسین (ع) شدن
بریده ای از کتاب(۱): «ما» هنر نداریم، اما «او» که هنر دارد، هنر او هم این است که اجناس به درد نخوری مثل ما – که هیچ کس حاضر نیست بخرد – را می خرد و با یک نگاهش کیمیا می کند: رسول ترک، کل احمد تهرانی و… محصولات این کارخانه اند. راهش هم همین است که حافظ فرمود: «گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک در گه اهل هنر باشی» (صفحه ۳۷)
معجزه، کلمهای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصههای قدیمی و توی برخی اتفاقات جدید. این کتاب داستان معجزههاست! داستان خدایی که وقتی میگه «بشو» بدون شک «میشه». دنیای پیامبرانی که به آن ها سلام می دهیم ناشتاخته است و نامانوس. راجع به شخصیت های ورزشی و سینمایی مطالب بسیاری می دانیم اما از زندگی یامبرانی که گذشته ما را نقاشی کرده اند هیچ. این کتاب بصورت رمانی و جذاب پیوندی جذاب بین ما و گذشتگان برقرار میکند.
خلاصه کتاب: موسای عیسی روایت دوران پیامبری حضرت موسی و عیسی به زبان شیوای نویسنده در قالب داستان است روایت ظلم فرعون و به ذلت کشیدنش روایت نجات بنی اسرائیل و لطف بی کران خداوند به این قوم و ناسپاسی آنها در اوج بی حیایی موسای عیسی روایت دو پیامبر اسمانی مبعوث شده بر قوم بنی اسرائیل است که باتمام محبت ها بازهم از اطاعت سربازدند قومی سنگ دل که خودرا به کوری و کری میزنند.
برشی از کتاب: آب بیاورید! اما این که خون است! گفتند:در سرزمین شما آبی نیست که طعم خون نگرفته باشد حتی بخارآب. بد نیست بدانید سرور من که موسی این بلا را تنها برای ملت شما خواسته است نه بر قوم خود.گفتم تا با چشم خود نبینم باور نمیکنم! جامشان را درون خون فرو بردند و آب برآوردند ،آب بود و به دهان من که رسید خون شد -عصای موسی رو به شهر نشانه رفته بود تا شپش را به نفع آزادی قوم خویش به جان ملت من بیندازد! نعره زدم :موسی! دهانم پر از شپش شد! سر به زیرآب فرو بردم و برآوردم، درآب شپش بودکه موج می خورد.... عصایش را بالا آورد. ناگاه ازآب و زمین سیل قورباغه برآمد.سرو صورتم را پوشاند.گوشهایم جز غوری غوری عظیم چیزی نمیشنیدند و چشمانم جز کابوسی ازچشمان وق زده و دهانهای گشادو بدبو ندیدند. عصایش را بالا آورد. فریاد دسته جمعی مردم را شنیدم که: ملخ! پیش از آن که فرصت گریختن به پناه گاهی را داشته باشم ازملخ پر شده بودم، چشمانم را بستم و به هزاران دهان گاز گرفته میشدم. صفحات 93 تا 95