نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانون پرورش فکری کودک و نوجوان» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آوازهایم برای تو

آوازهایم برای تو: داستان روزهایی که سن بعضی قد نمی دهد به یادآوری را می توان در این کتاب خواند

آوازهایم برای تو
نویسنده: نورا حق پرست
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

 
بریده کتاب:

درآستانه در زن و مردی میان سال وسبزه رو و پسری سیزده چهارده ساله ایستاده بودند. گفتم: ((بفرمایید درخدمتتون هستم.)) پسرک لحظه ای به من خیره شد و نگاهش را دزدید. پرسید شما خودتون هستین؟
خندیدم وگفتم: ((یعنی چی؟ پس قراره کی باشم؟))
پسرک زیپ کوله پشتی اش را باز کرد و یک عکس کوچک که میان صفحه دفتر بود, نشانم داد. نگاهی به عکس کردم وگفتم: ((این چیه؟)) پسرک گفت: ((خانم , این عکس شماست؟))

در و دیوار دور سرم چرخید. گیج و بهت زده گفتم: ((این رو ازکجا آوردی؟)) دست هایم لرزید. عکس روی میز افتاد. با چشم های پر اشک ولب های خندان گفتم: (آره این عکس منه یکی مثل همین رو خودم دارم. این منم. این مادرمه این ننه صفوراست, این بچه ها هم علی , بهار و واین یکی هم….))خیره به پسرک نگاه کردم پسرک با بغض گفت: (من حامی ام, حامی….)) اشک توی چشم های قشنگ و سیاهش نشست و رو به زن گفت: ((خاله دیدی پیداش کردم.)) زن هم گریه اش گرفت. مرد بازوی پسرک را فشرد و رو به آسمان گفت: ((خدایا شکر! قربون بزرگی و لطف تو برم)) نتوانستم جلوی فریاد شادمانه ام را که با گریه همراه شد بگیرم.
جلو رفتم, چشم به چشم های پسرک دوختم وگفتم :
((عزیزمادر, حامی)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بازگشت پروفسور زالزالک

بازگشت پروفسور زالزالک: سفر به زمان قطعاً جذاب است و البته کمی خطرناک!

 

بازگشت پروفسور زالزالک

نویسنده: جلال الدین اکرمی
انتشارات: کانون پرورش و فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دوست داری به ۱۲ هزار سال قبل سفر کنی؟ اگه دوست داری می تونی به همراه پروفسور زالزالک و همراه های خوبش به یه سفر عالی بری. پس این کتاب را بخون و کیف کن.

خلاصه:

داستان مربوط به دختری است که به همراه پدربزرگش به ۱۲۰۰ سال پیش سفر می کند یک سفر پر خطر اما جذاب!

دختر و پدر بزرگ در غار گشت و گذار می کنند غافل از اینکه دیگر در زمان خودشان نیستند و در غار انسان های وحشی و آدم خوار گذشته گردش می کنند!

از پس آدم خوارها بر نمی آیند اما نمی دانند از پس زمان چگونه برآیند چگونه به جنگ گذر زمان بروند. داستان این پدربزرگ و نوه یک داستان هیجان انگیزه که انسان رو در خودش فرو می بره.

بریده کتاب:

پروفسور با تعجب به نقاشی دیوار غار نگاهی انداخت و گفت: این‌جور نقاشی‌ ها حداقل به هشت هزار سال پیش تعلق دارد!

سپس انگشتش را از روی نقاشی برداشت و بی اختیار به نوک آن خیره شد نوک انگشتش سیاه شده بود جیغ خفیفی کشید و گفت: این غیر ممکن است! نگاه ها به سیاهی انگشت پروفسور خیره شد. هامون گفت: انگار به تازگی نقاشی شده. کمتر از چند روز پیش.

چشم های پرسشگر نگاهی به یکدیگر انداختند. دلهره پنهان در چهره همگی موج می زد. آقای تجربه کار نگاهی به روشنایی ته غار انداخت و در حالی که صدایش می لرزید،

گفت: اگر اشتباه نکرده باشم، ما در غار تنها نیستیم، کسانی آنجا منتظر ما هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

وقتی مژی گم شد

 

وقتی مژی گم شد : داستان دخترهایی آرزو به دل مانده، آرزوی سرزمینی مطابق میل شان

 

وقتی مژی گم شد
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دخترها در همه جای دنیا مظلوم واقع شده اند. به همین خاطر همیشه دوست دارند کاری کنند متفاوت از شرایطی که در آن زندگی می کنند. هرکس از هرچه دارد راضی نیست.
این رمان داستان دخترهایی است که آرزوی سرزمین دیگری دارند مطابق میلشان، چقدر خواندنی و جالب است… وقتی مژی گم شد را از دست ندهی!

بریده کتاب:

فرانکشتاین هم اسم یک آدم است و هم اسم یک جا. فرانکشتاین جایی است شبیه یک شهر که به دست دخترها اداره می شود. دخترهایی که از سراسر دنیا می آیند. اسم رئیس آنجا هم فرانکشتاین است که هیچ کس تا به حال قیافه اش را ندیده. ظاهراً یک آدم خیلی پولدار است که با پولش آنجا را راه انداخته.
مژی گفت: زهره ازخیلی وقت قبل حرف آنجا را می زده و تشویقشان می کرده که با هم بروند آنجا. ص ۷۹

 

بریده کتاب(۲):

زهره می گفت: زندگی در فرانکشتاین پر است از شادی و خوشبختی و پر است از چیزهای قشنگ و دوست داشتنی. زهره می گفت دخترها در فرانکشتاین نصف روز کار می کنند و نصف دیگرش را درس می خوانند. این جوری به همه جا می رسند. عکس های فرانکشتاین را زهره بارها به ما نشان داده بود. آنجا پر بود از فضاهای سرسبز، رنگ های شاد و دختران سرحالی که با خنده کنار دستگاه های نساجی یا آزمایشگاه های شیمی و … ایستاده بودند و برای دوربین دست تکان می دادند.
هر کس عکس ها را می دید هوس می کرد آنجا باشد. ص ۸۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...