نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آیین همسرداری در زندگی حضرت فاطمه(س)

آیین همسرداری در زندگی حضرت فاطمه(س): زندگی شیرینی با مطالعه و عمل به این کتاب

آیین همسرداری در زندگی حضرت فاطمه(س)
نویسنده: اسدالله محمدی نیا
انتشارات سبط اکبر

بریده کتاب:

از کلام الهی استفاده می شود، زن و مرد تا ازدواج نکنند آرامش روحی ندارند، اگر چه از جهات دیگر خود را سرگرم کنند. پس اگر بخواهیم از روابط نا مشروع جوانان بکاهیم و سکون و آرامش را حاکم کنیم و اضطراب و استرس روحی را برطرف سازیم، باید به ازدواج آنان بها دهیم و برای آسان تر شدن این پیوند مقدس از تجملات و تشریفات کم کنیم.
آیین همسر داری در زندگی حضرت زهرا، سلام الله علیهاصفحه ۲۱

بریده کتاب(۲):

اگر زن و مرد انصاف و عدالت را نسبت به یکدیگر رعایت کردند و از ظلم و تعدی به حقوق هم دوری نمودند، دیگر در خانواده اختلاف و نزاع و سردی و سخن از منیت ها و خودبینی ها نیست. در چنین فضایی بوی محبت فرزندان را معطّر کرده و جنود الهی و فرشتگان در چنین خانواده‌ای سرود بهشتی امید سر می‌دهند و در چنین کشوری رایحه فرهنگ علوی و فاطمی فضا را پر خواهد نمود.
آیین همسر داری در زندگی حضرت زهرا، سلام الله علیها صفحه ۲۵۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مثل خوشه های انگور

 

کتاب مثل خوشه های انگور: درس هایی اخلاقی از قرآن در قالب متونی کوتاه و زیبا

کتاب مثل خوشه های انگور
نویسنده: محمدرضا رنجبر
انتشارات شهر

بریده کتاب:

عقل مثل گل است عطر و بوی خوش دارد. وقتی هم عقل ها کنار هم قرار می گیرند، مثل یک دسته گل اند و بوی خوش دو چندان می شود. مشورت کنار هم نشستن عقل هاست. انسان به هر نقطه ای که رسیده باشد، به مشورت نیازمند است.

بریده کتاب(۲):

سراب با سر آب خیلی فرق می کند و این یعنی گاهی وقت ها نمودها با بودها خیلی متفاوت است. این است که قرآن می گوید: هیچ گاه ظاهر افراد برایت ملاک نباشد و همین طور آن چه بر زبانشان جاری است. بودن ها ملاک است نه گفتن ها.

بریده کتاب(۳):

وقتی مستقیم حرکت می کنید، سریع می رسید و ایمن، اما وقتی زیگزاگ می روید، نه تنها خود را به خطر می اندازید، که ممکن است اصلا به مقصد نرسید. قرآن می گوید: راه خدا مستقیم است. پس راستی پیشه کن که راستی تو را به هدف می رساند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۶ ب.ظ

عفاف سرچشمه زیبایی

 

کتاب عفاف سرچشمه زیبایی: بیان مصادیق روشن حجاب و آثار آن در خانواده و جامعه

 

کتاب عفاف سرچشمه زیبایی
نویسنده:  عبدالکریم پاک نیا
انتشارات نورالزهرا

بریده کتاب:

 صفحه ۱۳۱

احکام اسلام، فطری، طبیعی و برطرف کننده نیازهای ضروری انسان هاست. بر اساس قاعده لطف، خداوند متعال بهترین وظایف و تکالیف را برای بندگان خود واجب می کند.
حکم عفاف و حجاب برای ایجاد تمرکز نیروها، شکوفایی استعدادها، رشد خلاقیت و جهت دهی به غرایز سرکش، تشریع شده است….
عقل هم، هر عملی را که موجب ارزشمندی و اعتلای کرامت انسان می شود و او را از اتلاف وقت در امور سطحی و کم ارزش باز می دارد و نیروهای درونی او را برای رشد و تعالی متمرکز می کند، پذیرفته است.

بریده کتاب(۲):

صفحه ۱۲۰

…اساسا عفاف یکی از صفات نفسانی است که انواع شهوات را در وجود فرد کنترل و مهار می کند و مثل ترمز ماشین است که سرعت را تعدیل و کنترل کرده و به جایگاه قانونی اش بر می گرداند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۲:۳۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قربانی اسلام

 
 

کتاب قربانی اسلام 
نویسنده: حسن قدوسی زاده
دفتر نشر معارف

بریده کتاب:

لیاقت رهبری را تنها فقیه سیاست‌مدار داراست
هنگامی که نام امام نزد آیت الله میلانی برده می‌شد، می‌فرمودند: سلام الله علیه. شخصی معترض بود، فرمودند:
ساکت باش فلانی! اینجا مسأله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانی اعلم است یا من؟ بحث رهبری است و چنین نمی‌باشد که هر مجتهدی لیاقت رهبری داشته باشد، لیاقت رهبری را تنها فقیه سیاست‌مدار دارا است که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراسی نداشته باشد و اکنون دارای این مشخصات کسی جز آیت الله خمینی نمی‌باشد.
ص۹

بریده کتاب(۲):

اثر نوار کاست
در مقاطع حساس و شرایطی که ملت نیاز به راهنمایی‌های امام و سخنان هشداردهنده ایشان پیدا میکرد، امام سخنرانی می‌کردند و سخنانشان بر نوار کاست ضبط می‌شد و در ایران دست به دست مردم می‌چرخید.
روزنامه گاردین در این مورد نوشته بود: یک نوار کاست سخنان آقای خمینی به اندازه یک پارتیزان در پیشبرد مبارزه نقش دارد.
ص۱۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

من عشق مخاطب خاص

من عشق مخاطب خاص
نویسنده: محمد داستانپور
انتشارات حدیث راه عشق

بریده کتاب:

بعضی از اندیشمندان بزرگ ما، مثل ابوعلی سینا و فارابی معتقدند که محبت مقدم بر عشق است. بعضی نیز عکس این نظریه را معتقدند؛ یعنی می گویند، اول عشق است و بعد محبت. از نظر من احتمال دارد که هر دو نظر درست باشد. محبت را دو عشق همراهی می کند: یکی عشق پیش از محبت و یکی عشق بعد از محبت. از لحاظ روان شناختی، احساسی که به طرف مقابل پیدا می کنیم، دو لایه دارد:

لایه نخست آن هیجان است و لایه دومش احساس. عشق پیش از محبت مربوط به لایه نخست است که “شیفتگی” نامیده می شود و عشق مربوط به لایه دوم که بعد از محبت شکل می گیرد، “عشق” نام دارد. واژه عشق “عفیف” نیز که گاهی به نوعی از رابطه گفته می شود، مصداق همین لایه دوم است، شبیه علاقه حضرت امام به همسرشان که این را می شود از نامه ای که در تبعید برای همسرشان نوشته اند، فهمید. این نامه پر از جمله های عاشقانه است.

 

بریده کتاب(۲):

شیفتگی های بیمارگونه پیش از محبت از طریق حواس ایجاد می شوند؛ مثل شنیدن صدای طرف یا ‌دیدن خط او. ماده اصلی این گونه عشق ها تخیل است. در این حالت فرد با دیدن چهره یا حالتی خاص در صورت و رفتار طرف مقابل، که قدیمی ها به آن عشوه و کرشمه می گویند، یا حتی شنیدن صدای او و گاه شنیدن وصف او، بدون این که او را ببیند یا صدایی از او بشنود، شروع می‌ کند به خیال پردازی و به اصطلاح انیمیشن سازی بر اساس ویژگی های ظاهری او.

سرعت شیفتگی های بیمارگونه پیش از محبت به حدی زیاد است که حالت انفجاری دارد. در این حالت شخص ره صدساله را یک شبه طی می کند و وقتی میزان دلبستگی و حال خراب او را می بینی و از او می پرسی مگر چه مدت است که با هم آشنا شده اید، زمان کوتاه آشنایی آن ها تعجب شما را صد چندان می کند.

مثلا در نمونه ای، پسری پس از گذشت دو ماه از شروع کلاس های دانشگاه ، به شدت عاشق دختری شده بود. به او گفتم که شما در مدت دو ماه این قدر عاشق شدی؟! گفت: “دو ماه که زیاده، من در همان هفته اول، طوری کشته مرده او شدم که می خواستم سرم را هم برایش بدم.”

– شما که در این دو ماه این طور عاشق شدی، می دونی بعدا چه بلایی سرت میاد؟ بعدا هم، به همین راحتی از این دختر متنفر میشی.
ص۶۸

بریده کتاب(۳):

عاشق دروغین توقع دارد که هر وقت زنگ می زند، معشوق در هر موقعیتی به او جواب دهد. هیچ کاری مانند درس خواندن، همراهی با خانواده و… نباید برای او از پاسخ دادن به تلفن مهم تر باشد. در سخت ترین موقعیت، مانند روزهای امتحان و… اگر به معشوقش بگوید که بیا با هم بیرون برویم یا به همراه من برای خرید بیا، معشوق بیچاره حق ندارد بگوید درس دارم، الآن حوصله اش را ندارم، پدر و مادرم به من شک می کنند، احتمال دارد آبرویم برود و….

مدعی دروغین همیشه به معشوقش می گوید: «اگر می خواهی شایستگی و لیاقت عشق من را داشته باشی، یا به زبانی محترمانه تر این که اگر می خواهی عشقت را به من اثبات کنی، باید این طور باشی، باید این کار را انجام بدهی و…

عاشق دروغین به طرف مقابل به عنوان برده و اسیری نگاه می کند که هر چه عاشق می خواهد، باید بپذیرد. تا وقتی به همه خواسته هایش پاسخ مثبت داده می شود، همه چیز خوب است؛ ولی امان از روزی که “نه” در کار بیاید، چهره زیبا و مهربان این عاشق دلباخته، به شدت برافروخته می شود و زبان نرمش به تیغ بسیار تند و برنده تبدیل خواهد شد و درخواست های همراه با ملاطفتش، به تهدید های خشن و بی پرده و تبدیل می شود. عاشق واقعی هیچ گاه می تواند معشوقش را تهدید کند؟
ص۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۹ ب.ظ

عطر فرشته

 

کتاب عطر فرشته: رویکردی جامعه شناختی به حجاب و کارکرد آن

کتاب عطر فرشته
نویسنده: محسن نصری
انتشارات حدیث راه عشق

بریده کتاب:

دوری از فطرت الهی، دوری از خداوند تبارک و تعالی را سبب می شود و حیا و عفاف و حجاب که فطری است، نزدیکی به خدا را فراهم می سازد.

بریده کتاب(۲):

امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند: هرکس دیدۀ خود را از (نامحرم) فروبندد، قلبش راحت می شود.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۹
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ب.ظ

مفرد مذکر غائب

کتاب مفرد مذکر غائب
نویسنده علی موذنی
انتشارات جمکران

جرعه ای از کتاب(۱):

صحنه با ضربه گانگ روشن می شود. حاضرین که عبارتند از: یشوعا، الکسیس و الکسیوی که هر سه لباس رزم به تن دارند، به همراه اسقف بر پا می خیزند. امپراتور وارد می شود. حاضرین تعظیم می کنند.
(صفحه ۹)

جرعه ای از کتاب(۲):

پس سپاه مجهزتر را به سوی جنوب گسیل کنید، سپاهی که لشکریانش در عین جنگاوری دیندار نیز باشند.
(صفحه ۱۳)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۳
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ب.ظ

خاطره نوجوان بی قرار

 

خاطره نوجوان بی قرار نگاهت را به کتابخوانی عوض می کند…

قسمت ۱: 

بوی کاغذ کاهی را دوست داشتم. اصلا کتابخانه که می رفتم، کتاب ها را بر اساس بویشان انتخاب می کردم. اولین کتابی که خواندم، باغبان شب بود (ژانر ترسناک). بازش که می کردم، انگار که خودم راوی اش می شدم‌. هر کتابی که می خواندم، خودم را کتاب خوان حرفه ای حساب می کردم. صبح تا شب در رمان ها بودم و می خواندم. سرگرمی خوبی بود.
اما… دیگر خسته شدم. از اسم ها، صحنه ها، شخصیت ها، حتی آن نوجوان هایی که توی رمان خیلی خفن بودند و می خواستم شبیه شان بشوم برایم تکراری شدند، همه شان.
من آن موقع فقط سرگرمی نمی خواستم. بعد از هر کتابی که تمام می کردم، دلم می خواست اتفاقی بیفتد؛ چیز بزرگی کشف کنم، به سِر به درد بخوری پی ببرم، یا… نمی دانم، بالاخره یک چراغی توی مغزم روشن شود، چراغی که راهم را اسفالت کند تا من با خیال راحت پایم را بگذارم روی پدال گاز و راحت تر خوشبختی را حس کنم.
اصلا نمی دانستم خوشبختی یعنی چه و به دنبالش بودم. دیگر از بچه هایی که شبیه شان شدن آرزویم شده بود هم خسته بودم. حس می کردم نه در شبیه آنها شدن موفقم و نه در خودم بودن!
کتاب ها را دیگر نصفه می خواندم. گاهی فقط از کتابخانه امانت می گرفتم و لای شان را هم باز نمی کردم.
کتاب خواندن لذت داشت، خیلی هم لذت داشت.
با هر کتابی که می خواندم، تشنه تر می شدم. اما…
هر کتابی که می خواندم، آنی نبود که سیرم کند…

قسمت ۲:

موجودی کتاب های خوانده نشده توی کتابخونه ها رو به پایان بود.📚 البته کتاب های نشر پرتقال.🍊بیشترشون رو خونده بودم. بقیه رو هم نصفه خوندم.📖 می خواستم برم تو نخ کتاب های تاریخ.
تو مسیر کتابخونه بودم. یاد اون صبح هایی افتادم که ساعت ۷ ،۷:۳۰ می رفتم کتابخونه. چون صبح بود و هوا پرتقالی!😍 مغازه دارها جلوی مغازه شونو آب و جارو می کردند و… خلاصه شروع روز بود. مغزم واسه خالی موندن تمرکز بیشتری داشت.🧠
بعضی رمان هایی که می خوندم، مغزم رو اسیر ماجراهای خودش می کرد و همش به رمان فکر می کردم. اما اصلا اون کاری که مغزم انجام می داد، فکر کردن نبود؛ مرور صفحات کتاب بود و گاهی تصور خودم به جای نقش اصلی رمان! یه جور خیال…!
بگذریم.
توی قفسه کتاب های تاریخ یه گشتی زدم. اما چون دیدم اسم ها سنگینه، خودم راهم رو کج کردم سمت رمان های تاریخی، قبل این که مغزم هنگ کنه.😁😂 یکمی گشتم. بعد از کتابدار پرسیدم:
-رمان تاریخی دارید که سنگین هم نباشه؟🧐
-آره. اتفاقا خودم این رو تازه تموم کردم😉
“آن مرد با باران می آید”
-درباره چیه؟
-زمان شاه .
با خودم فکر کردم که دیگه عمرا حوصله خوندنش رو داشته باشم.😒 ولی تو رودربایستی کتابدار که فکر می کرد بچه خیلی کتابخونی ام🤓🤣 کتاب رو برداشتم. خونه مون که رسیدم، مثل هر بار دلم به کتاب خوندن نمی رفت.🙁 بعد کلی دودلی شروع کردم به خوندن…

ادامه دارد…

قسمت ۳:

برعکس تصورم کتاب باحالی بود.😍 از یه پسر می گفت که خیلی سر به زیر بود. سر به زیر به اون معنی نه! اون قدر سرش تو کتاب و درس هاش بود که نمی تونست سرش رو بالا بگیره تا چیزی غیر درس و مدرسه ببینه. بر عکس اون، دوستش و داداشش همیشه در صحنه بودن (البته صحنه های خیلی مهم). اون ها کارهای دل و جرات دار می کردن.🤩 کم کم سرش بالا اومد (ناخودآگاه😂). دید…👀 دلش خواست… یعنی عقلش🧠 قبول کرد.

تا به خودش اومد، دید از وسط کتاب ها افتاده وسط ماجراهای باحال و خفن.🤪😋 تازه یه مورد فرار از زندان هم داشتن!😃🕶 (از فرار از زندان هالیوود خفن ترترترتران😝😂)
همون روز ساعت ۶ و نیم، ۷ بود که کتاب رو تموم کردم.📖📚 یه شور و شوق باحال داشتم. حس زیبا و متفاوت.😍❤️ انگار یه شمع تو مغزم روشن شده بود.😀🤩☺️ داستان کتاب بهانه بود. این بار مغزم عملی انجام می داد به اسم…
“فکر کردن”!🧠

قسمت ۴:

رفتم کتابخونه. هیچ کس نبود. کتابدار هم اون موقع پشت میز نبود. اگه می رفتم لای قفسه های کتاب، تاریک تر می شد. ولی رفتم. نمی دونم چرا به فکرم نرسید لامپ ها رو روشن کنم!
کتاب “آن مرد با باران می آید” توی دستم بود. می خواستم از نویسنده‌ش چند تا کتاب پیدا کنم. اما گشتم، نبود…
بی خیال شدم. رفتم قسمت کتاب های نوجوان. خیلی هاش رو خونده بودم. کتاب “چغک” چند وقتی وسوسه‌م می کرد بخونمش. این بار برداشتمش. توی تبلیغات تلویزیون یه کتابی دیدم به اسم “روباهی به نام پکس”. اون رو هم برداشتم.
رفتم خونه مون، یه زیر انداز برداشتم و رفتم به سوی حیاط خلوتمون. جون می داد واسه کتاب خوندن. رو به روی درخت آلبالومون نشستم. اول کتاب “روباهی به نام پکس” رو شروع کردم. داستان یه پسر نوجوان بود که روباهش رو گم می کنه و به خاطر روباهش از خونه فرار می کنه. بعد که روباه رو پیدا می کنه، توی جنگل رهاش می کنه.😐 چون به حقوق حیوانات پی می بره. هیچی دیگه همین! حس پوچی شدید داشتم!

قسمت۵:

“چغک”🕊 خیییلی باحال بود. هیجان🤩 التهاب👻مهم بودن.😎 یه اکیپ نوجوان، که شاید خیلی بلند پرواز بودن. تو دل هیجان… ترس! چیزی که من فهمیدم این بود، ترس داشت.👻 ولی این بچه ها ترس هاشون رو چال کردن. کارهای بزرگ می کردن. هیجان های تو دل شب😍😋
حالا می فهمیدم چرا حالم با بعضی رمان ها خوب نبود. شاید همه این طور باشن. وقتی درگیر و دنبال چیزهای کوچیک و مسخره باشیم، حالمون خراب می شه…

قسمت۶:

من از اون دسته آدم هام که زود شبیه می شم. شبیه… هر کی که ببینم، هر چی که بشنوم، هر چی که بخونم. تقصیر من نبود که. اونها بی ادبی رو خیلی خفن نشون می دادن‌. شاید هم تقصیر خودمه که خفنیت رو تو خنده های بلند و سر سفره با خانواده نبودن و با رمان اول پرحرفی و رمان بعدی گوشه گیری می دیدم.
الان می فهمم هر کسی هر چی که تو لحظه دلش خواست بگه، هر جا تو لحظه دلش خواست بره، دنبال هر کاری که تو لحظه دلش خواست بیفته، حالش خوش نیست.
حالم بد شده بود… از این که حال بقیه رو بد می کردم خراب بودم. شبیه آدم هایی می خواستم بشم که نمی دونستم ته ته حالشون چه طوره. ته ته حال آدم، شب ها موقع خواب مشخص می شه که فکر خراب، خواب رو بی معنی می کنه. اون موقع است که از شب می ترسی.
افکارم… افکار خودم…
اصلا خودم کی بودم؟؟؟
یه حرف هایی می زدم که دو دقیقه بعدش پشیمون بودم. ولی ۵ دقیقه بعدترش بی خیال حرف می شدم و همین ها بود که شب موریانه می شد تو مغزم.
یاد نقش اصلی “آن مرد با باران می آید” افتادم. حالش خوب بود… شب ها با ستاره ها حال می کرد. تو دل آشوب، می خندید، خنده از ته دل. من هم وقتی ازش می خوندم، انگار حالم خوب حس می کرد شادم از ته دل. چون از کسی می خوندم که ته ته حالش خوب بود.

قسمت۷:

ساعت ۹ صبح راه افتادم تو خیابون. همیشه مقصدم کتابخونه یا یه جای دنج برای کتاب خوندن بود.📚 حالا هم با همین هدف راه افتادم. دلم می خواست یکم از هوای صبح رو ذخیره کنم واسه بعدنم. کتابخونه شهر کوچیک من،کنار پارکه.🏡 منم همیشه اول توی پارک قدم می زنم بعد می رم کتابخونه. دو طرف مسیر حرکت، درخت کاج🌲کاشته ان. پارک دار، همیشه همین موقع ها میاد و چمن ها🌿🌱 و درخت ها رو آب می ده. بوی نم خاک و چمن خیس با هم مخلوط شده. حس می کنم تمیزی و سردی هوا دماغم رو اذیت می کنه. می شینم روی نیمکت رو به روی چشمه (اره پارکمون خیلی فانتزیه🤣🤪) چند صحفه از کتاب📕 چغک رو مرور می کنم. حس خوبم چند برابر می شه.
نور خورشید🌞 که پر زور می شه، راه میفتم سمت کتابخونه. در رو که باز می کنم، باد کولر می خوره تو صورتم. کتابدار پشت میزه. تا منو می بینه، انگار که سال ها منتظرم باشه، بلند می شه و با ذوق می گه:
-اعع اومدی🤩
-سلام🙂🤨
-سلام. تازه یه خانمی اومد این سه تا کتاب رو اهدا کرد به کتابخونه. گفت مخصوص نوجوان و جوانه. خیلی تاکید کرد حتما بدم به یه جوان یا نوجوانی تا بخونه. تازه ازم قول گرفت.😅 به نظرم قشنگن. بیا این بار این ها رو ببر.
کتاب ها رو از دستش گرفتم.
“از کدام سو”
“هوای من”
“سومن سه”
ناشر: “عهد مانا”

قسمت۸:

تو غوغای نوجوانیم دقیقا نیاز داشتم همچین چیزی بخونم که حالم رو خوب کنه.🥰 واااووو… اصلا یه چیزی نمی دونم چه طوری بگم.😋😋 یه اکیپ خفن باحال که هر کاری رو تو بگی کردن. خفن!!! سردسته شون جواد.👦🏻 کتاب اولش “از کدام سو” از جواد می گه. جواد هم خفنیتش ظاهریه، ولی من که می خوندم دلم نمی خواست شبیهش بشم. این بار هم داستان بهانه بود تا من دو کلمه حرف حساب بخونم👂
ادامه‌ش درباره آرشام توی کتاب “هوای من”ه. کتاب سومش هم “سو من سه” از وحیده. وحید مثل من گول ظاهر خفن رو خورده و این حالش رو بد کرده بود.
قلمش یه جوری نبود که خسته بشم. اصلا کیف می کردم. با همه خوندن هام متفاوت تر بود.❤️❤️😊
کم کم یه چیزهایی رو فهمیدم. چیزهایی که انگار می خواست من رو خاص تر کنه، خیییلی خاص.😌🕶
آدم وقتی خاص می شه که هدفش خاص باشه.😎هدف که تغییر کنه، روش هم تغییر می کنه، و این جوریه که یه سری از آدم ها خاصن.😉
مثل…
اصلا، هدف چی باشه خوبه؟؟؟🤔

قسمت۹:

دور چیز هایی که حالم رو خراب می کردند خط کشیدم. متوجه بودم که تا وقتی همه چی ببینم👀 همه چی بگم 🗣 همه چی بخونم📖 حالم خرابه… کتاب هایی رو که می خوندم، دیگه تو نگاه اول باور نمی کردم. یکم فکر می کردم باور کردنش بعد با حالم چه می کنه؟
بی معنی ترین حس جهان رو وقتی تجربه می کردم، که بی معنی ترین چیز ها رو باور کرده بودم. تشکیلات روح خدشه دار می شه اگه هر چی رو که بندازن جلوش به‌ش فکر کنه.🧠 حس می کردم درهای مغزم باز شدن، سلول های یخ زده‌م گرم شدن. هدفم تغییر کرده.
هدف اگه بی نهایت باشه، بی نهایت لذت رو تجربه خواهی کرد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۷ ق.ظ

مهارت های دعوت فرزندان به نماز

مهارت های دعوت فرزندان به نماز: برای کسانی که دغدغه نمازخواندن فرزندشان را دارند

مهارت های دعوت فرزندان به نماز
نویسنده: محمدعلی جابری
انتشارات معارف

بریده کتاب:

نیاز ها نگرانی‌ها و علاقه‌ های افراد، پنجره های طلایی نفوذ به درون آنها هستند. اگر والدین به گونه ای عمل کنند که فرزند احساس کند نماز باعث نادیده گرفتن نیازها و علاقه هایش می ‌شود، از آن ها و نماز فاصله می گیرد. در مقابل اگر والدین متوجه نیازها، نگرانی ها و علاقه های فرزند باشند، محبوب قلب او می شوند و احتمال هماهنگی اش با باورها و رفتارهای والدین بیشتر می‌ شود.
مهارت‌ های دعوت فرزندان به نماز، ص۳۵

بریده کتاب(۲):

دختری پانزده‌ ساله که از ابتدای تکلیف تا کنون همه نمازهایش را سر وقت خوانده است، می‌گفت: «پایبندی به نماز اول وقت را مدیون مادرم هستم.» روزی قرار بود به دکتر برویم. میانه راه اذان شد. با توقف برای نماز اول وقت ممکن بود به دکتر نرسیم. هزینه ویزیت را هم پرداخت کرده بودیم؛ ولی مادرم گفت: «نماز مهم تر است. نمازمان را می ‌خوانیم؛ اگر به دکتر رسیدیم که چه بهتر و اگر نرسیدیم، روز دیگری نوبت می ‌گیریم.» برای نماز ایستادیم و اتفاقاً به دکتر نیز رسیدیم. این رفتار مادرم باعث شد، هیچ‌ گاه چیزی را بر نماز مقدم نکنم.
مهارت‌های دعوت فرزندان به نماز ص۱۱۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۱۱:۱۷
نمکتاب ...
جمعه, ۲۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ضد

 

کتاب شعر ضد: ۵۱غزل جذاب و خواندنی از یک شاعر نو اندیش

کتاب شعر ضد
شاعر: فاضل نظری
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

صفحه ۱۱
غم خوار من به خانه غم ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای دل به آخرین شب دنیا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق! آی عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

بریده کتاب(۲):

صفحه ۳۷
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و درد سر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

بریده کتاب(۳):

صفحه ۳۹
باز در خود خیره شو انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را «تقصیر» نیست

کوزه دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفر کفتار باشد شیر نیست

اولین شرط معلم بودن انسان بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست

باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ما از کسی دلگیر نیست

بریده کتاب(۴):

صفحه ۱۱۱
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربه عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

بریده کتاب(۵):

صفحه ۳۵
ای پاسخ بی چون و چرای همه ما
اکنون تویی و مسأله های همه ما

کو آن که در این خاک سفر کرده ندارد
سخت است فراق تو برای همه ما

ای گریه شب های مناجات من
از تو لبخند تو آمین دعای همه ما

تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم
پیچیده در این کوه صدای همه ما

ای ابر اگر از خانه آن یار گذشتی
با گریه بزن بوسه به جای همه ما

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بکش خط به خطای همه ما

گر یاد تو جرم است غمی نیست که عشق است
جرمی که نوشتند به پای همه ما

در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم
سوزانده شدن باد سزای همه ما

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...