نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۱۲ مطلب با موضوع «نقد کتاب :: حیف کاغذ» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ

سه دختر حوا

 

نقد کتاب سه دختر حوا : مهم نیست سکوت کنی تا کسی بمیرد، خودت را به بی­ خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، مهم این است که راحت باشی.

 

نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک

خلاصه کتاب:

کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می کند،

مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.

برادرانش هم همین طور، با افکاری متفاوت اند!

در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،

و پر است از شبهه و سردرگمی و…

شافاک در کتاب سه دختر حوا، در بستر یک داستان عشقی و معماگونه، بحثی فلسفی را در باب خداوند می گشاید. اگر چه در کناره داستان، نقدی اجتماعی نیز از کشورش بیان می کند. صفحات ابتدایی کتاب، پر است از توصیفات نویسنده درباره استانبول.
شافاک اگر چه در فرانسه متولد شده است، اما در استانبول بزرگ شده. و گویی تمام سرخوردگی هایش از این شهر را، در این کتاب، به خصوص صفحات ابتدایی آن به طور یکجا سرریز می کند. به شکلی که مخاطب را از این همه آشفتگی دلزده می کند. و این حس به انسان دست می دهد که آیا اصلا این توصیفات با دید منصفانه ای نگاه شده اند؟ آیا استانبول هیچ گوشه زیبا و دل انگیزی ندارد؟ (به جز مساجد آن، که در کتاب فقط از معماری آنها تمجید می شود.)
صفحات ابتدایی پر است از ویژگی های منفی و نامطبوعی که درباره استانبول پشت سر هم قطار می کند: ترافیک شدید، مهمانی های پرزرق و برق ناخوشایند، بوی نامطبوع شهر، معماری نامنظم شهری، تجاوز، دزدی، وضعیت پلیسی و شکنجه در مبارزه با کمونیسم و… . حتی فضای درون خانه نیز از این به هم ریختگی مبرا نیست و یک چالش همیشگی بر سر مذهب، جریان دارد.

فقط با خواندن ۵۰ صفحه از کتاب، حجم زیادی از چالش ها، ناامیدی، اضطراب و عدم مطبوعیت بر روان خواننده سرازیر می شود، که مخاطب را شدیدا دلزده می کند. حتی ممکن است از ادامه خواندن داستان، منصرف شوند. این حجم نفرت یک شخص از میهنش، جای تامل دارد!

تا اینکه در دانشگاه آکسفورد قبول می شود، آنجا هم بین مونا و شیرین گیر می افتد.

مونای متعصب مذهبی، شیرین ول !

روال توصیفاتش وقتی بیشتر در چشم می زند که به توصیفاتش از آکسفورد می رسد. همه چیز آنجا برایش خوب، جالب توجه و مطبوع است و از همه چیز لذت می برد. از در و دیوار ساختمان ها گرفته تا مسائل فرهنگی. و البته به وضوح این دو را با هم مقایسه می کند. مثلا پس از دیدار از کتابخانه آکسفورد، پری می گوید این کتابخانه اگر در ترکیه بود، تا کنون بارها ویران شده بود (ص ۱۱۹).

اما مهم ترین جنبه کتاب، و اساسا فلسفه وجودی کتاب «در باب خداوند و ایمان» است. نام گذاری کتاب نیز از همین مبحث برگرفته شده است. سه دختر حوا: «شیرین، مونا و من. ما سه نفر: گناهکار، مومن و گمگشته بودیم» (ص ۱۷۳). اما آن چه نویسنده در صدد گزینش آن و قبولاندن آن به مخاطب است، این است که نه ایمان خوب است و نه کفر، بلکه در میانه طیف، باید جایی را برگزید.

می رود کلاس استادی به نام آزور. آزور کلاسش را خدا محور اداره می­ کند و پری می­ خواهد که درباره خدا تکلیفش مشخص شود؛

اما با نوع برخوردهای استاد بیش از آنکه تکلیفش با خدا روشن شود، عاشق استاد می شود و البته همچنان پر از شبهه است و هیچ ایده و روشی در زندگی ندارد.

در این میان متوجه می شود شیرین و استاد با هم رابطه دارند،پس خودکشی می کند و این به پای استاد نوشته می شود و در سطح دانشگاه پخش می شود.

او خودخواهانه از استاد دفاع نمی کند، چون می داند نجات استاد نفعی برای خودش ندارد.استاد اخراج می شود و خودش هم درس را رها می کند…

حالش خراب…

در طول چهارده سال با دو بچه، کنار شوهرش هم­چنان عاشق آزور بوده است…
بالاخره به آزور تلفن کند و حرف هایی را که سال ها در ذهن داشته است را بیان می کند.

الیف شافاک نهایت رسیدن به آنچه که نیاز هر انسان است را در رجوع به عشق­های شکست خورده می داند! عشقی که در ته دل باقی است . الیف شافاک این عشق ناپاک را خوشآیند نشان می­ دهد و طوری جلوه می کند که انگار حق همین است،برگشتن به عشق قدیمی و فراموش نکردن آن حتی کنار همسر!

و خیانت ها، حرف اول را می زند در اندیشه و خیال او …

آن چه نقطه عطف این کتاب است، مفهومی است که از خداوند عرضه می کند و دیدگاهی است که در باب خداوند برمی گزیند. در اولین صفحه کتاب، به عنوان سرآغاز و پیش درآمد، متنی را از کتاب ساعت ها، نوشته ریلکه، می نگارد:

«خدایا، پس از آن که بمیرم، چه خواهی کرد؟

زمانی که من، یعنی سبویت بشکنم یا دروغ بگویم؟

من خرقه تو هستم، کسب و کار تو هستم،

اگر من نباشم، معنای خود را از دست می دهی.» (ص۵)

گویی خداوند صرفا یک باور ذهنی ساخته بشر است، که وجودش وابسته به وجود انسان است، هم چون دیگر ذهنیات انسان، و وقتی انسان نباشد، خدا هم دیگر نخواهد بود.

در همین راستا، پرفسور آزور، شخصیت محوری تاثیرگذار کتاب، شکل گیری باور به خداوند را ساخته دست انسان در طی تاریخ می داند: «شواهد باستان شناسی نشون دادند که انسان طی هزاران سال خدایان متعددی رو می پرستیده مثل درخت، جانور، نیروی طبیعی یا حتی یک انسان دیگر! بعد ناگهان در مسیر تاریخ تخیلات دیگری ظهور کرد. ذهنیت انسان از مفهوم خدا که یک چیز ملموس بود، به مفهوم خدا که فقط یک واژه بود، تغییر کرد» (ص ۲۸۰).

نویسنده، بنیان باور به خداوند را ترس می داند: «اصولا ریشه ایمان به دولت و عملکرد آن مشابه ایمان به خداوند است: ترس!» (ص ۱۳۷). و مسلما ایمانی که از روی ترس باشد، نمی تواند چندان خوشایند باشد.

 شاید بهتر باشد از اساس خداوند را تغییر داد، تا همگی انسان ها از شر این خدای کنونی راحت شوند!: «آن شب پری در دفتر خاطراتش نوشت: بعضی از مردم دوست دارند جهان را تغییر دهند، برخی دیگر به دنبال تغییر دادن شریک زندگی یا دوستانشان هستند، اما من دوست دارم خداوند را تغییر دهم. این کار مهم است و یک کار حسابی محسوب می شود. آیا همه مردم جهان از این کار سود نمی برند؟» (ص ۱۴۵).

هم چنین نگاه شافاک به مذهب نیز، جای تامل دارد. او طیفی از انسان ها را معرفی می کند: از بی خدایی و بی دینی، تا دینداری متعصبانه، و کسانی که ما بین این دو هستند. شیرین، نماد یک انسان بی خداست. اگر چه بعضی اخلاق های ناخوشایند دارد، اما در مجموع انسان جذابی است، گلیم خود را همیشه به خوبی از آب بیرون می کشد، و با دیگران بسیار خوب ارتباط برقرار می کند. بعد از او، پدر پری قرار دارد. اگر چه بی دین است، اما بی خدا نیست. خدا را به عنوان یک موجود حاشیه ای قبول دارد، اما به هیچ یک از دستورات خداوند وفادار نیست، و البته فلسفه بافی های متقاعد کننده خاص خود را هم دارد. اشتباهات دینداران را به پای دین می گذارد و به کلی دین را نفی می کند. و همیشه با مادر پری در کشاکش است. در جایگاه بعد شاید بتوان شوهر پری را قرار داد. یک مسلمان پایبند به اصول، که البته فقط خودش به اصولش پایبند است و دغدغه ای نسبت به دینداری دیگران ندارد. و این کاملا از سر و وضع همسرش، پری، مشخص است! و همین شخص است که در کتاب، محل اتکا و بهترین دوست پری دانسته می شود. در مرتبه بعد، موناست. یک مسلمان مصری-امریکایی. به معتقداتش پایبند است، نماز می خواند، مشروب نمی خورد، به اختیار خود حجاب را برگزیده است، در فعالیت های اجتماعی شرکت می کند و دغدغه این را دارد که چرا وجهه بدی از اسلام در جهان به نمایش گذاشته می شود. اما او هم تاکید دارد که به دینداری دیگران کاری ندارد، یک فمینیست است، و به موسیقی هیپ هاپ علاقه مند است!!! برادر کوچکتر پری هم در همین اطراف است. در نهایت طیف دینداران نیز مادر پری قرار دارد. او یک مسلمان متعصب است که جذب یکی از فرقه ها شده، و دینداری او مشکلاتی را برای اعضای خانواده و دیگران باعث شده است. نویسنده هیچ گاه از دینداری مادر به خوبی یاد نمی کند. بلکه هر گاه در مورد مظاهر دینی او صحبت می کند، با لحنی تمسخرآمیز همراه است.

در واقع نویسنده طیفی از دینداری را ارائه می دهد. وجه تعصب آمیز دینداری، مخصوصا فرقه های نوظهور را اصلا خوب نمی داند (و ما هم با او هم عقیده ایم)، اما مشکل تعریف او از دینداری متعصبانه این است که حتی برخی اصول صحیح و حق دینداری را نیز، به تعصب و افراط نسبت می دهد. آن وجهی که از همه بارزتر است، مسئله مهم «امر به معروف» است که همچون نماز و روزه و حج، یکی از فروع دین و واجبات دینی ما محسوب می شود. اما تنها کسی که در این داستان این فریضه دینی را انجام می دهد، مادر پری است که او طبق معمول به این خاطر، مورد تمسخر نویسنده قرار می گیرد. دیگر دینداران داستان هم (مونا و عدنان، شوهر پری) به این موضوع اعتقادی نداشته و مونا تاکید دارد که به کار دیگران کاری ندارند. برخی دیگر از واجبات و مستحبات دینی نیز در طی داستان مورد تمسخر قرار می گیرند. گویی چهره پدر پری که یک انسان خداباور بی دین است، بیشتر مورد قبول می افتد و منطقی تر به نظر می رسد، نسبت به مادر پری (اگر چه پدر هم انسان چندان مطبوعی نیست و رفتارهای نابهنجاری دارد).

دیگر مسائل دینی را نیز به وجه منفی ای بیان می کند. یا مستقیم و یا غیر مستقیم. مثلا اجتناب از نگاه مردان و در معرض توجه آن ها قرار نگرفتن را یک مشخصه منفی و مشکل ساز می داند که در جوامع مرد سالار مشهود است. اما صرفا به انتقاد از این اکتفا نمی کند. بلکه شخصیت را در مواجهه با این مسئله، در شرایط بغرنجی قرار می دهد، تا یک انزجار درونی در مخاطب ایجاد کند. به عنوان نمونه، پری برای اینکه نگاهش با مرد ولگردی تلاقی نکند، جابجا می شود و همین باعث می شود قهوه بر روی لباس گران قیمت مهمانی اش بریزد! (ص ۱۶)

 این که نویسنده، دینداری را به شکل غیرمستقیم مورد حمله قرار می دهد، در دیگر قسمت های کتاب نیز مشهود است. مثلا در جایی پس از بیان ویژگی های نامناسب و تاریخچه عجیب و دلهره آور محله خانه پدری پری، بیان می کند که: «مهم ترین مزیت آن ها اطاعت بی چون و چرا و بی قید و شرط از خداست. … از این دیدگاه، سرنوشت هر انسان از پیش تعیین شده است. شما نمی توانید از رنج های زندگی اجتناب کنید» (ص۲۱). در آن فضای فیزیکی مهوع و آن جبر نامطبوع حاکم بر زندگی، اطاعت بی چون و چرا از خداوند نیز حس ناخوشایندی تولید می کند. و یا مثلا وقتی برادر پری را دستگیر می کنند، همراه با صدای اذان است (ص۳۶)؛ و نیز پلیسی که ادعای مسلمانی دارد، او را که متهم به کمونیست گرایی است، به وضع بدی شکنجه می کند (ص۳۷).

در میانه این طیف از دینداران خود پری قرار دارد و به اصطلاح نویسنده، یک «مسلمان متجدد» است. اساسا پری شخصیتی است که بین برزخ گیر کرده است. یک مادر متعصب و یک پدر لاابالی، شیرین لاقید و مونای مذهبی. او از همان ابتدای زندگی با چالش دینداری روبه روست و آن چه خود خواهان آن است، این است که از این کشاکش ها دور باشد : «ورود مذهب به زندگی آنها، همچون یک شهاب سنگ بود که زندگی شان را به دو جبهه در حال نبرد دائمی تقسیم کرد. این موارد، پری را در بدترین حالت قرار داد. والدینش برای جلب نظر او با هم رقابت می کردند…. شخصیت پری به گونه ای بود که دوست نداشت از هیچ کس طرفداری کند» (ص۲۶).

در حقیقت تصمیمی که پری می گیرد، این است که بین دو خدای پدر و مادرش تلفیقی ایجاد کند. تا باعث کاهش تنش ها و ایجاد هماهنگی شود. در نتیجه در اعتقادش به خداوند راه میانه ای را بر می گزیند. خدا را قبول دارد، اما حرف زدن هایش با خدا، شکوه و شکایت از وضع موجود است. و اساسا یک سوال فلسفی از خداوند می پرسد: آیا رنج دیگران را می بیند یا نه؟ اگر نمی بیند، قادر مطلق نیست. و اگر می بیند و کاری نمی کند، مهربان نیست (ص۴۱). (گویی انسان ها هیچ تاثیری در زندگی خود و دیگران ندارند و در جبر مطلق به سر می برند و فقط این خداوند است که ظلم های انسان های دیگر را بر انسان ها تحمیل می کند.) اما در نهایت باید به این نکته توجه داشت که پری تمایلش به افراد بی مذهب بیشتر است. از نظر شخصی و عاطفی، به پدر بی مذهبش نزدیک تر است و با او رابطه بسیار صمیمانه ای برقرار می کند در حالی که ارتباط خاصی با مادرش ندارد. هم چنین صمیمی ترین دوستش را شیرین می داند، نه مونا.

اما شاه بیت غزلی که شافاک سروده، «پروفسور آزور» است. اوست که رهنمای طریق دانشجویان دانشگاه، پیرامون مسئله خداوند قرار می گیرد. و پری برای شناخت خداوند و تعیین رابطه خودش و خدا، به همو رجوع می کند. آزور شخصی است که مشخصا مذهبی نیست. مشروب می نوشد و روابط نامشروع دارد (حتی با خواهر همسرش!).  اما راهنمای دیگران در باب خداوند قرار می گیرد و در این باره سمینارهایی برگزار می کند. دانشجویان را به دقت به شکلی انتخاب می کند که از طیف های مختلف سر کلاسش حضور داشته باشند. آنها با تعامل با یکدیگر تشویق می کند. مذهبی ها را به مطالعه متون ضد مذهب، و بی دین ها را به مطالعه متون مذهبی تشویق می کند. و دانشجویان را ترغیب می کند که راهی میانه را برگزینند. برای سمینارهایش هم روش های خلاقانه و بدیعی در پیش می گیرد. که مثل هیچ کلاس درسی که تا کنون دیده ایم، نیست. (اگر این سمینارها، نتیجه خلاقیت ذهن نویسنده باشند و از جایی الگو نگرفته باشد، جای تشویق دارد.)

کلیت کلام آزور ( و در واقع نویسنده) را می توان در این چند جمله آزور در یک همایش خلاصه کرد: «همکاران من به یه اندازه اشتباه می کنند. یکی از اون ها دوست داره ایمان به خدا رو رد کنه و اون یکی هم تردید به خداوند رو رد کنه. به نظر من اون ها هنوز متوجه نشدند که افرادی مثل من به عنوان یک انسان، هم به ایمان و هم به تردید احتیاج داره. آقایان، به نظر من عدم قطعیت یه جور نعمته، نباید اون رو از دست بدیم، بلکه باید اون رو بپذیریم. به نظر من این مسیر سوم بهتره» (ص ۲۰۳).

و نهایتا می بینیم که پری هم همین راه بر می گزیند. او از ابتدا بین مذهبی بودن و بی مذهب بودن پدر و مادرش گیر می کند و تصمیم می گیرد راه میانه ای برگزیند. اما این بلاتکلیفی آزارش می دهد. نزد پرفسور آزور می رود تا تکلیفش روشن شود. اما او هم همین راه را به پری پیشنهاد می دهد. پری به عنوان شخصیت اصلی داستان، روند تغییرات و تعاملاتش و در نتیجه سرنوشتش بسیار مهم است. نهایتا او نیز همین راه سوم را در پیش می گیرد. در نتیجه نسخه ای که نویسنده در باب خداوند و ایمان می پیچد، همین عدم قطعیت است.

جالب است که آزور صراحتا مذهب را نیز منکر می شود، و معتقد است برای نزدیک شدن به خداوند،باید  از راهی جز مذهب وارد شد! «آیا میشه یه نوع علم و دانش خارق العاده برای خودتون خلق کنید و از اون برای مطالعه خداوند استفاده کنید؟ با کمک تعداد زیادی متخصص که از رشته های گوناگون هستند. با این کار می تونیم رشته های گوناگون رو به هم پیوند بزنیم.حقیقت اینه که حتی المقدور باید از مذهب دور بمونیم، چون باعث تفرقه میشه. در حقیقت باید از یک مسیر غیرمحتمل به خدا نزدیک بشیم، مسیری که هیچ کس انتخاب نمی کنه» (ص ۲۷۵). یعنی روشی که خود خداوند برای نزدیک شدن به خودش به ما رهنمون شده، کنار بگذاریم؛ و از روش های عجیب و غریبی که درصورت دستیابی به آن، معلوم نیست چه ملغمه ای به بار بنشیند، استفاده کنیم!

به طور کلی، به نظر می رسد که نویسنده بعضی دیدگاه هایش را درباره مذهب، از زبان منصور، پدر پری، بیان می کند. آن حرف ها را در جای مناسب، بعد از یک اتفاق یا ایجاد مشکل که ارتباطی به مذهب دارد، قرار می دهد، و منصور به طور قانع کننده ای شروع به صحبت می کند و پری هم آن حرف ها را قبول می کند. بدین شکل، می تواند بر روی مخاطب هم تاثیر بگذارد. منصور، مذهب و مذهبی ها را خلط می کند. اشتباهات مذهبی ها را به مذهب تسری داده و نتیجه می گیرد که اساسا این مذهب است که مشکل دارد:

«پری: بابا، چرا هیچ وقت آدم مذهبی نبودی؟

منصور: چون خرافات زیادی توی مراسم مذهبی وارد کردند و آدم های دغل کار زیادی رو دیدم که خودشون رو مذهبی معرفی کردند.

پری: خدا چی؟ منظورم اینه که هنوز باور داری که خدا وجود داره؟

منصور: معلومه که به خدا اعتقاد دارم… اما این باعث نمیشه که حرف این مذهبی ها رو بفهمم.

یک زوج توریست در مسجد در حال عکاسی بودند.خانم توریست موهایش را با یکی از روسری هایی که در هنگام ورود به وی داده بودند، پوشانده بود. فرد دیگری هم به وی تذکر داده بود که دامنش کوتاه است، بنابراین با یک روسری دیگر پاهایش را پوشانده بود. اما هیچ کس به آقای توریست که صندل و شلوار برمودا به پا داشت، تذکر نداده بود.

منصور با اشاره به آن دو گفت: «اگه من زن بودم، دو برابر حالا از مذهب انتقاد می کردم.

پری: چرا؟

منصور: چون خداوند هم مرد است… یعنی آدم های مذهبی این طور می گن.

… حالا می دونی چرا علاقه ای به رفتن به بهشت ندارم؟ من با دقت به آدم هایی که قراره به بهشت برن نگاه کردم. همه اون ها که سر وقت نماز می خوندن یا روزه می گرفتن و به نظر می رسید هر کاری که ازشون انتظار میره رو انجام می دادن تا به بهشت برن، اما متوجه شدم که همه اون ها فقط ریاکار بودند» (ص ۱۰۱ و ۱۰۲). به همین راحتی همه را با یک چوب می راند، و اگر هم برخی مذهبی ها اشتباهی انجام می دهند، آن را به همه تسری داده و مشکل اصلی را گویی از مذهب می داند!

و نکته جالب این است که عرفان و تصوف را به وضوح روبروی مذهب قرار می دهد. از طریق اشارات فراوانی که به حافظ، رومی (مولوی)، خیام و… در داستان دارد از جانب اشخاص بی ایمانی مانند آزور یا پری! حتی در جایی، منصور این را مشخصا به زبان می آورد: «من عاشق فلسفه بکتاش یا مولوی یا صوفی ها هستم، چون اون ها انسان شناس هستند و حس شوخ طبعی دارند. آموزه هاشون بدون تعصب و ریا بوده. اما اون فلسفه باستانی دیگه نه فقط اینجا بلکه توی همه جای جهان اسلام فراموش شده، سرکوب شده، خاموش شده. اما برای چی؟ اون ها به اسم مذهب دارند خداوند رو می کشند» (ص ۱۰۱). این ارجاعات به اشعار شعرای مسلمان، بیش از همه در مورد حافظ جای تامل دارد. آزور در جهت اعتقاد خودش به راه میانه ای بین ایمان و کفر، شعری از حافظ را قرائت می کند :

«از خداوند چیز های زیادی آموختم

بنابراین اکنون نمی دانم خود را چه بنامم

یک مسیحی، هندوف مسلمان، بودایی، یهودی

تا کنون حقیقت بخش اعظم خدا را به من نشان داده است

بنابراین اکنون نمی دانم خود را چه بنامم

یک مرد، یک زن، یک فرشته یا حتی یک روح پاک» (ص ۲۰۳).

در  صورتی که حافظ، همان حافظی است که شرط نجات را «قرآن» می داند:

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت

چگونه می توان از اشعار او، این برداشت را کرد که باید میانه ایمان و کفر منزلی برگزید؟

نکته قابل تاملی که در این کتاب خیلی توی چشم می زند، تصویری است که نویسنده از ایران ارائه می دهد. با این که ایران، پرچمدار تمدن شیعی و حکومت اسلامی است (و طبعا نباید به مذاق نویسنده خوش آید) اما نویسنده اصرار دارد هر چه از ایران مطرح می کند، در تضاد با این موقعیت باشد. شیرین، دوست پری و نماد شخصیت بی خدایی در داستان، متولد تهران است، اگر چه در امریکا و اروپا بزرگ شده است. نویسنده وقتی کتاب های همراه پری در آکسفورد را بر می شمارد، اولین کتاب، بوف کور صادق هدایت است. نیز، اولین کتابی که پری در کتابفروشی می خرد، رباعیات خیام است. هم چنین بارها به اشعار حافظ و مولوی ارجاع می دهد، و جالب آن که شخصی مثل آزور، برای اثبات حرف های بی ایمانانه­ی خودش، به اشعار حافظ ارجاع می دهد. (گفتنی است که شخص شافاک نیز همین گونه است و در یکی از سخنرانی های تد، در انتها بیتی از حافظ را خواند.) این اصرار نویسنده بر نشان دادن یک چهره سکولار از ایران، جای تامل دارد. در صورتی که با نگاهی به رویه ای که اتخاذ کرده است، می توان گفت اگر او یک ایرانی بود، همانقدر که از فرهنگ و مذهب و اجتماع ترکیه بدگویی می کند، مطمئنا همان قدر از ایران بدگویی می کرد، و بلکه حتی بیشتر.

اما در نهایت باید گفت نویسنده در این کتاب، گویی تکلیفش با خودش و خدا مشخص نیست. از طرفی این همه حرف می زند و از سمینارهای پرفسور آزور می گوید، تا مخاطب مجاب شود که ایمان خوب نیست و باید راه میانه ای بین کفر و ایمان برگزید. اما از طرفی، پری هیچ گاه نمی تواند با دودلی هایش کنار بیاید و خاطرش آسوده شود. گویی نویسنده در عدم قطعیتش هم عدم قطعیت دارد!

شخصیت های داستان با طیفی از عقاید، خوبی ها و بدی هایی داشتند. اما مومنین داستان (مونا و عدنان) متناسب ترین و باثبات ترین شخصیت ها بودند و باعث رنجش و آزار دیگران نمی شدند. اما قهرمان داستان، پرفسور آزور بود، باوجود بی اخلاقی هایی که در زندگی شخصی و خانوادگی اش مرتکب شده بود.

در صفحات انتهایی کتاب، در مکالمه ای بین آزور و پری، جایگاه آن دو عوض شده و پری چون استادی برای آزور سخنرانی می کند. اما در آن جا هم که سخنان پایانی کتاب است و بهترین موقعیت است که نویسنده مانیفست خود را عرضه کند، باز هم عدم قطعیت و تردید، موج می زند. مطمئنا کفر را نسخه نمی پیچد. اما نه شک را می پذیرد ( «پری: همه اون عدم قطعیت ها بدترین دشمن من بودند»(ص۴۰۶)) و نه ایمان را بر می تابد!

این کتاب به نظر من بازتابی است از شکاکیت ها، بدبینی ها و حس های ناخوشایند نویسنده. درون نویسنده در این کتاب نمایان شده و درون زیبایی نیست. ستیزه جو است، به رویت لبخند نمی زند، پاهایت را روی زمین استوار نمی کند.

در انتها، این نکته نیز گفتنی است که نویسنده اصطلاحی را با عنوان «مسلمان متجدد» معرفی می کند. که در همان صفحات ابتدایی کتاب، شخصیت اول کتاب، پری، پس از پشت سر گذاشتن پستی و بلندی های زندگی اش، اکنون به اینجا رسیده است: «پری انسان خوبی بود. او از چند سازمان خیریه پشتیبانی می کرد، … اولین و آخرین روز ماه رمضان را روزه می گرفت، اما روزهای بین این دو را روزه نمی گرفت، هر سال یک گوسفند فربانی می کرد. … او یک همسر خوب، مادر خوب، خانم خانه دار خوب، شهروند خوب و مسلمان متجدد خوب بود» (ص ۷).

چنان که شیرین (دوست ضدمذهب پری در آکسفورد) هم به او همین صفت را نسبت می دهد (ص ۱۳۰). گاهی نماز می خواند، گاهی روزه می گیرد، گوشت خوک نمی خورد، اما مشروب می نوشد، ازدواج می کند و به همسرش وفادار است، اما روابط نامشروع پیش از ازدواج هم داشته است. و این بلایی است که بر سر بخش قابل توجهی از مسلمانان و جوامع اسلامی آمده است. به قول شیرین، هم می خواهند بعد از مرگ ضرر نکنند و هم می خواهند در دنیا آزادی داشته باشند. یک اسلام سکولار. که هر جایش را به دلمان خوش آمد، بپذیریم و هر جایش دشوار بود، کنار بگذاریم. و متاسفانه این چیزی است که دشمنان ما برای ما می پسندند. اگر دقت داشته باشید، امریکا از دو کشور اسلامی حمایت می کند: عربستان و ترکیه. عربستان (نماینده اسلام افراطی و سلفی گری) آن چیزی است که باید از اسلام در دنیا دیده شود، و ترکیه (نماینده اسلام سکولار) آن چیزی است که باید الگوی مسلمانان قرار گرفته و مسلمانان مثل آن شوند.

(گفتنی است صفحات ارجاع داده شده، بر اساس نسخه انتشارات نیک فرجام، ترجمه مینا امیری هستند.)

*****

زنبور را دیده اید موجودی کوچک و عجیب اما مقبول.

مقبول کل جهان است چون فایده ای «شفابخش» دارد. برکتی معجزه وار که هیچ کس نتوانسته آن را نفی کند…

زنبور حشره ای چند سانتی است که تولیدی اش معجزه می کند.

زنبور از هر گلی آذوقه تهیه نمی کند،

مرده خوار، کثیف خوار، آشغال خوار نیست،

پس تولیدیش هم هیچ کدام از ویژگی های بالا را ندارد. او شهد پاک و تمیز و خوب را برمی دارد و عسلی تحویل می دهد شفابخش.

اما حشره ای هم هست به نام عنکبوت؛ غذایش حشرات ریز است که درمانده وار به دامش می افتند، نتیجه خورد و خوراکش هم تاری است که در هر کجای زندگی دیده شود، منفورانه با جارو جمع می شود.

خواستم بگویم بعضی از نویسنده ها این طورند.

بعضی مثل زنبورند؛ خوب های دیدگان و شنیدگانشان را معجزه وار قلم می زنند و خواندن اثرشان شما را زنده می کند. تولیدی شان مثل عسل شفا بخش و مصفاست.

بعضی از نویسنده ها هم عقده وار، آنچه که بر روی کاغذ می آورند برون ریخته اندیشه ی خرابشان است. نتیجه ای هم که برای ذهن بشریت دارد:

اسارت دل و روح،

دست و پا زدن

و دیگر هیچ.

الیف شافاک زنی نه مسلمان که چرخیده در میان مسلمانان،

نه مسیحی که پا زده در میان مسیحیان،

نه آسیایی که متنفر از وطنش و نه اروپایی که سرخورده در میان اروپائیان است.

از همه جا تکه ای خوانده اما ندانسته، برداشته اما نخواسته، دیده اما نشناخته، شنیده اما نفهمیده!

در مغزش انباشته دارد و اما…

با تکه ها و بریده های نویسندگی،

آن هم در حد معمول سرهم می کند و خیال وار می بافد.

می شود یک تار پهن که همان چند صد صفحه های کتاب هایش است.

می پاشد افکار درهم و برهمش را به زیورهای زیاد، می پوشاند…

در «ملت عشق» مولوی پاکباخته را به میان می آورد تا در سایه عشق الهی او، خیانت های اندیشه ای یک زن و فرارش به سوی یک مرد را بپوشاند.

و حال در « کتاب سه دختر حوا »، دلش می خواهد کسری های ذهنش را در توهین به ارزش های ادیان، زیاد جلوه دهد.

تنش میان دین و بی دینی را در قالب تعصب و تحجر و آزادی می نگارد و کار را به جایی می رساند که می خواهد «خدا از او معذرت خواهی کند به خاطر بی  عدالتی»

تحجر و تعصب هیچ­ کدام مساوی دین نیست،

آزادی هم ضد دین نیست

اما در این رمان در جای جایش نفی دینداری رخ می دهد و جلوه های زشت و منفورانه از اسلام ارائه می شود. و این تمام کاریست که “الیف شافاک” می خواسته در طول رمان انجام دهد.

همان اسلامی که در کتاب قرآنش عسل مصفا را شفابخش می خواند و دانشمندان همه دنیا مقاله در اثبات آن می نویسند و در بسیاری از درمان ها و داروها و غذاها از شفابخش بودنش بهره می برند،

همان اسلامی که هزاران معجزه را به چشم می نشاند و آرامش بخش است چون نجات بخش از منجلاب هاست در قلم الیف شافاک چنان درهم و برهم خلط شده و مغالطه آمیز جلوه می کند که انسان را متنفر می کند.

این یک« مأموریت جدید» است برای دختری فرو خورده و خود باخته.

زنی که باید دید چه گرفته که اینگونه با قلمش زیر بنای جهان و خالق آن را به باد تمسخر می گیرد.

دین های آسمانی و خصوصا اسلام را با ادبیات خودش و افکار مغشوشش، مغشوش جلوه می دهد، زن ها را به خواری و ذلت دنیا نشان می دهد و….

  داستان سه دختر حوا را در این کتاب نمی خوانید بلکه تنها داستانی می خوانید که الیف شافاک می خواهد به خورد خواننده بدهد و آن هم نفی خدا و دین است. یعنی در حقیقت دارد اومانیست گرایی خودش را نشان می دهد.

خود گرایی و محوریت «من» و تمسخر دین و دینداران.

خیلی هم برای شافاک فرقی ندارد چه دینی، مهم بی دینی و رهایی است

حتی اگر به «هیچ و پوچ» برسد،

حتی اگر به «خیانت» و «خودکشی» برسد!

اصلا او می خواهد دینی نباشد تا راحت خیانت کند و خیانت را شیرین و خوب جلوه دهد، اشتباه ها و بدکارگی و ظلم را عیب نداند و کلا دنیا هر طور که می شود بشود. مهم نیست!

در ادبیات داستان نویسی الیف شافاک این است که باید دنیا بگذرد،

حالا هر طور و هر جور، با هم کنار بیایید،

مهم نیست که حتی این وسط، تو سکوت کنی تا کسی بمیرد،

تو خودت را به بی خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، اعتبارش خراب شود. مهم این است که راحت باشی هر چند که این طور زندگی کردن، ناراحتت کند،

کلا به درک که ناراحتی… روال دنیا همین است دیگر!

هر چند با نداشتن دین و راه و روش درست، زندگی تلخ و سخت می شود، خب بشود…

زجر بکش تا بمیری.

شافاک در کتابش چنان پنجه به صورت دین می اندازد و مسخره می کند و شبهه می اندازد که انگار در جایی آموزش دیده است و معامله ای کرده است که اینگونه نقش بازی کند.

غیر از صد و پنجاه صفحه اول که راحت حرف هایش را می زند؛

صفحات:

۳۸۰، ۳۷۹، ۳۹۲، ۳۹۳، ۴۳۶،

۴۳۷، ۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۶، ۲۵۶،

۲۸۲، ۲۱۹، ۳۲۵، ۳۴۴، ۳۴۶،

۳۵۲، ۳۵۶، ۳۵۷، ۳۰۲، ۲۹۸،

۲۹۱، ۳۴۲، ۳۱۹، ۳۱۶، ۳۰۴،۳۲۶

هم پر از شبهه است…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۰:۴۹
نمکتاب ...
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۴۶ ق.ظ

شوهر عزیز من

 

نقد رمان شوهر عزیز من : داستان زنی پشیمان از انقلابی بودن، دیندار و ایرانی بودن!

 

نقد کتاب شوهر عزیز من

نوشته‌ ی فریبا کلهر
داستان زنی که پشیمان است از انقلابی بودن، از دیندار بودن و از ایرانی بودن!

خلاصه داستان:

فریبا کلهر نویسنده کتب نوجوان، در این رمان (که برای اولین بار در حیطه‌ی جوان قلم زده است) زنی را به تصویر می‌ کشد که همراه دو دوستش در جریانات انقلاب فعالیت می‌ کنند.

این زن‌ های مسئول، مردی دارند که زن قهرمان داستان عاشق او می‌ شود. مرد داستان اول عاشق او نیست. اول به خواستگاری آن دو نفر دیگر می‌ رود و با جواب منفی آن‌ ها، به خواستگاری زن افسرده داستان می‌ آید.

مرد حالا یک رزمنده است و بعد هم جانباز. زن قهرمان داستان عاشق شوهرخواهرش می‌ شود که او هم می‌ میرد. قهرمان داستان افسرده می شود و کم‌ کم عاشق شوهر خودش می‌ شود و داستان می‌ شود: شوهر عزیز من!

از نگاه زن افسرده داستان همه‌ چیز شکل تاریک و زشتی دارد. تصویرسازی زن افسرده داستان از انقلاب، از پوشش‌ ها، از چادر، از صورت دوست چادری اش، از ریش، از هرچه که متعلق به وادی دین و انقلاب است طوری است که

خواننده بی‌ طرف و رمان دوست هم متوجه می‌ شود زن افسرده دارد یک‌ جوری عقده‌ گشایی می‌ کند.

 

انسان وطن‌ پرست اولین کسی را که تقدیس می‌ کند سربازان حافظ وطنش هستند.
رمان آمریکایی خواندم در وصف سرباز آمریکایی که در افغانستان و عراق مردم بی‌ گناه را کشته بود. اما نویسنده او را به عنوان سرباز جان فدای میهنش تقدیس کرد.

کاش نویسنده آمریکایی، رمان سربازان و پاسداران میهن ما را هم می‌ نوشت. باید به فریبا کلهر گفت: اگر هم بناست وقایع دهه شصت به تصویر کشیده شود باید گفت:

در آخر:

ما دهه شصتی‌ ها می‌ دانیم سخت‌ ترین سال ها را مردم ایران پشت‌ سر گذاشتند اما با امید و تلاش و چشم به آینده توانستند ایرانی را به دنیا نشان دهند که اگر رتبه‌ های بالای جهانی دارد از مقاومت همان مردم دهه شصت است.

ما که تاریخ آن موقع را می خوانیم از حالات و رفتارهای پر از قدرت مردم لذت می‌ بریم و برای سربلندی ایران تلاش می‌ کنیم.
چطور خانم کلهر، قلم را طوری روی کاغذ آوردند که حس ناامیدی و بدبختی را نشان دهند!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۰:۴۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۵۹ ب.ظ

قلعه دیجیتالی

 

نقد رمان قلعه دیجیتالی : آمریکایی­ ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول !!!

 

نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون 
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می­ رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می­ شود.

در قلعه دیجیتالی آمریکا، تمام مکالمات، تمام ایمیل­ها و نامه­ ها و… خوانده می ­شود و هیچ کس هیچ حریم شخصی ندارد.

دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می­ شود، اعتراض می­ کند و اخراج می­ شود.

در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و دزدی اطلاعاتش می ­شود؛ چون به خواننده القا می­ شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه­ ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه­ ی نخبه و نابغه­ ی آمریکا!

پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه­ گر نشان داده شدنش در رسانه­ ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرف­های حقش را باور نمی­ کند، سعی می­ کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاش­ها و برنامه­ های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی­ تواند قلعه را نابود کند.

چند نکته:

-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می­ گذرد، خودش می­ شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!


یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!

-آمریکایی­ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول! در ادبیات دیپلماسی این شخصیت سازی پر از پیام است!

-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی­ مردم مقبول می­ افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می­ نویسند.


به شدت رسانه­ ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می­ کند که نرم­ افزار سروش را وسیله­ ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می­ کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می­ دهد!

-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده ­اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.

 -این قلعه شکست­ ناپذیر است. آمریکا پیروز است.

-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن ­کشته و قلعه نجات پیدا می­ کند!

-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می­ شوند اما شما احساس ناراحتی نمی­ کنید و فکر می ­کنید که باید می­ مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!


هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!

در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه­ ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می­ گیرند…
نابغه­ های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می­ کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته­ ای در انتظارتان است.

نتیجه:
شکست­ ناپذیر بود آمریکا:

۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمی‌شوی!

۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.

۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمی‌شود.

۴- یک سیستم رمزشکن خاص این‌ها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمی‌توانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.

نکته مهم:

فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!

و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!

در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه­ های دیگه هم…

وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۹
نمکتاب ...
جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ

من پیش از تو

نقد رمان من پیش از تو : دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا

 

نقد رمان من پیش از تو نوشته ی جوجو مویز و ترجمه مریم مفتاحی
زندگی در غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)

انسان های غربی پر شده اند از«خودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که «من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.

داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.

آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.

پدر و مادر غربی اش هم که دنبال «من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.

دخترک قهرمان داستان هم خانه ی دوست پسرش است و گرمی بخش رختخوابش تا شاید وقتی ازدواج کنند. درحالیکه دوست پسرش سرش با دختران ورزشکار گرم است برای پیشرفت ورزشش؛
دختر برای کسب درامد سراغ کار می رود و می شود همدل و همراه پسری فلج.

دختر مهربان و صبور است، و پول نیاز دارد.
نتیجه ی این پرستاری می شود:
عشق به مفلوجی که می خواهد خودکشی کند و دلبستن به این فرد
و ترک دوست پسر!

پسر فلج داستان مغرور است.
او خوشگذران، پردرآمد و پر آرزو بوده که باتصادفی تمام آرزوهایش بر باد می رود.
حالا به موسسه ای پول داده و روز مرگش را هم تعیین کرده تا در موسسه بستری شود و آنها آنرا به دیار باقی بفرستند.
این موسسه هرکس که از زندگی سیر شده باشد را با آرامش می کشنش!!!


به اصرار پدر و مادرش (که هر دو پی عشقشان هستند سوا سوا !) قبول می کند زمان خودکشی اش را عقب بیندازد .
عشق دختر به خودش را می فهمد اما چون اینطور زندگی کردن را بی فایده می بیند باز هم سر موعدش در موسسه بستری می شود و با کمک آنها می میرد.

محبت در غرب انگار که مرده است.
من به غرب و آمریکا سفر نداشته ام اما کتاب های داستانی ای که نوشته خودشان هست زیاد می خوانم.
مبنای زندگی شان انگار فقط لذت است لذت.
حالا در این میان اگر کسی از بین برود یا آسیب ببیند و یا هرچیز دیگر،چندان تو را نباید اذیت کند.
خودت را دریاب بقیه چیزها به جهنم.

رمان جذابی که تو را با خودش امیدوارانه می کشد و همین هم باعث می شود که تو زندگی دختر ورزشکار را ندیده بگیری که بخاطر نان و جا و شهوت با هم همخوانه می شوند.
همچنین پدرو مادرهای خودخواه دختر و پسر فلج را ندیده بگیری، به امید پایان خوش داستان.
ولی مواجه می شوی با یک ناکامی بزرگ و اندوه آور برای دختر و یک خودکشی وحشتناک قانون مند و با کلاس برای پسر فلج .

خلاصه اگر رمان را با چشم باز بخوانی،یه دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا را درخواهید یافت.

خیلی از رمان های اینترنتی همین مدل دستمایه را دارند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۵
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رویای تبت

 

نقد کتاب رویای تبت: عشق حقیقتی که قطعا به آن نمی رسی همراه با زجر فراوان !!!

 

رویای تبت ، نوشته ی فریبا وفی

سیر داستان:

دختری که ظاهراُ داستان خودش را می گوید. اما واقعا دارد درد تمام زن ها را می گوید، رویای دست نیافتنی دل های زنانی که کسی را می خواهند و آن کس هیچ وقت نمی تواند این خواسته را برآورده کند پس هیچ گاه به واقعیت نمی رسد و مثل خوابی کوتاه می ماند.

پیام اصلی:

عشق حقیقتی است که هست اما تو قطعا به آن نمی رسی و همیشه زجر خواهی کشید.

پیام ها:

انسان ها به ظاهر خوشند و دل به زندگی دادند. اما در باطن هر کدام شکستی دارند که آن را می پرستند و غم زده ی آنند.

• مردان بی اراده و غیرقابل اعتمادنند.

• زنان همیشه گدای محبتی هستند که در کس دیگر هست.

• هرکس هرچه را دارد قدر نمی داند و در پی آنیست که ندارد و دست دیگری است پس همیشه ناراضی و حسرت زده است.

شخصیت های داستان:

شخصیت اول:

شعله دختری که در عشق خیابانی اش مهرداد به ناکامی می رسد با مهرداد تمام می کند عشق را؛ تجربه می کند، دل می دهد و می تازد اما سر آخر مهرداد با کلمه ی بله به دیگری او را رها می کند. شعله ی سرگردان کس دیگری می شود. همراه او همه جا می گردد. شعله دختری ساده، بی اراده، بی هدف و از درون تهی از مفاهیم، تشنه و خواهنده ی آسایشی که همه به دنبال آنند و نه آرامش دارند و نه آسایش.

شیوا: خواهر شعله که به اسم عقلا دنیا دوست عاقلانه زندگی می کند. اما او در کنار شوهرش عاشق دوست شوهرش می شود و همه ی آسایش و آرامش و عقلش می رود.  دنیای عجیبی ست! وقتی گفتند این رمان خیلی طرفدار دارد، دنبال محتوایی ناب می گشتم تا لذتی عمیق ببرم. اما وقتی خواندم دیدم دربه دری انسان ها را روایت می کند که از خدا فرار کرده اند تا به آرامش برسند.

اما در عوض دچار سرگردانی شده اند، شعله نماد سرگردانی بشر امروز است که دنیا و خودش را محور کرده است تا بهتر زندگی کند. اما در چنان زجری اسیر شده است که راهی جز افسردگی و گوشه گیری و حسرت ندارد.

شخص های دیگر:

فروغ: نماد زنی که برای سال ها پیش است،

شیوا: نسل بعد

و شعله: نسل فعلی

و هر سه یک مسیر را رفته اند و جز تنهایی و حسرت، نصیبی نبرده اند. کاش کسی که این رمان را می خواند کمی هم فکر می کرد که این سبک زندگی راهی، جز به «هیچ» ندارد. کاش دختران سرزمین من می پذیرفتند که دنیا همه اش یک هوس است. هوسی که هر چقدر هم آن را بیشتر و محکم تر بمکی جز آب تلخ حسرت و غم چیزی روزی ات نخواهد کرد.

تبت نه سرزمین رؤیایی که رؤیای هوس آلود تب دار دنیاست. به تجربه اش نمی ارزد. شعله دختر درس خوانده ای که نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، فکر می کند زندگی همه اش یک مهرداد است که با او سوار ماشین بشود، خوش بگذراند، خوش بخورند، خوش بپوشند، خوش بگردند.

و خب طبق همین قاعده مهرداد ادامه ی خوشی اش را در ازدواج  با دختر دیگری می بیند. پس شعله را رها می کند و خوشی شعله زایل می شود و زندگی اش یکباره خالی، بعد دوباره همین را با یک تغییر دیگر در مرد دیگری دنبال می کند که آن مرد هم، خوشی اش را در ازدواج نکردن با شعله و فقط در دوستی می داند.

در رویای تبت دقیقا همین روال برای شیوا خواهر شعله هم تکرار می شود، او ابتدا خوشی اش را در ازدواج با جاوید می داند و بعد از دو تا بچه و ادعای تلاش برای زندگی بهتر، عاشق دلخسته ی صادق دوست شوهرش می شود و خوشی زندگی اش عوض می شود و البته صادق هم عاشق شیوا زن دوستش می شود.

 

نگاه رمان نویس به زندگی:

رمان، کلاُ نگاه سکولار و اومانیستی را ترویج می کند.

زندگی بر مبنای غیر از خدا، پایه هایی سست دارد .

و انگار که صحنه های ماهواره را برداشته اند و نوشته اند. به هرحال زنان و مردان اگر عبرت بگیرند و از آغوش اومانیسم به آغوش گرم و اطمینان بخش و شیرین خدا برگردند؛ قطعا از این آسیب ها در امان خواهند بود .

نکته آخر:

داستان رمان رویای تبت پیچش کمی دارد که انگیزه ی ادامه دادن را می کشد. تعداد فصل ها بیش از حد هستند که احتمالا ضعف در پیوسته نویسی را می رساند. همچنین مسائلی که حرمت ادبیات را زیر سوال می برد در آن به وضوح دیده می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۵۷ ب.ظ

رمان فرمان یازدهم

 

نقد رمان فرمان یازدهم : یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شود.

 

 

نقد رمان فرمان یازدهم نوشته ی زهره عارفی

هرچقدر تلاش کردم تا این رمان را با علاقه بخوانم نشد!

نه به خاطر اینکه محتوا نداشت!

و نه چون اینکه قلم و سبک نداشت!

و نه بخاطر نویسنده و یا حتی انتشاراتش!

و نه به دلیل گرمای هوا و سردی مزاج…!

بلکه کتابی که با سبک واگویه ی فکری و ذهنی نویسنده با خودش نوشته شده است و هدف مشخصی هم دارد، آن قدر حاشیه دارد و شخصیت هایش گنگ هستند، آن قدر زمان و مکان را گم می کنی…که تمام ذوق خواندنت کور می شود. شخصا برای آن خواندم که بتوانم با انصاف نظرم را بدهم.

جای جای رمان تکه های زیبایی از ذهن نویسنده تراوش کرده بود، اما یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شد. البته نویسنده سعی کرده بود با قرار دادن یک زن یهودی زیبا در داستان و دختری به نام  سوفی کمی فضا بدهد اما باز هم خستگی خواننده را پاسخ نمی داد.

حالا اصل داستان چه بود؟!

در سرزمین فلسطین لوحی در دست مسلمان ها بود که در آن یازده فرمان «یهوه» نوشته شده بود و اثبات حقانیت دین اسلام را می کرد. این نوشته را خود یهودیان دیدند و بر اصل بودن آن صحه گذاشتند و حالا در خانه ی مسلمانی که در آن یهودی هجرت کرده ای زندگی می کرد پنهان شده بود و دو مسلمان با روندی توانستند آن را در بیاورند و بخوانند.

به هرحال رمان شاید می توانست خیلی بهتر از این نوشته شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۷
نمکتاب ...
سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ

قرار نبود

 

نقد رمان قرار نبود : نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود در رویا نشانده و سر آخر دست خالی برگردانده است.

 

نقد رمان قرار نبود نوشته ی هما پور اصفهانی
قرار نبود که آدمیزاد اهل همه چیز باشد!

قرار بود که اهل خوبی ها باشد، زیباییها و پاکی ها !

قرار نبود که مخلوق ضعیف، خالق قادر را حذف کند.

قرار بود که زیر سایه خالقش توانمند شود و خوش بخت!

قرار نبود که وقتی قلم به دست می گیرد هرچه که نباید بنویسد!

قرار بود که راوی خیر باشد و معرفی کننده ی بدی ها !

رمان قرار نبود و قرار بود نوشته ی هما پوراصفهانی در صفحه ای مجازی است که نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود نشانده و آن ها را در رویاهای این دوران فرو برده است و سر آخر دست خالی برگردانده است.

رمانی که با شیطنت های سه دختر شروع می شود.
البته قرار نبود که آدم ها این قدر بی اخلاق باشند و زبانشان در هر دور چرخش یک دور به کلمات رکیک بچرخد که متاسفانه در این رمان و امثالش پر از حرفایی است که عرف جامعه به آن می گویند: فحش!!

چرا پور اصفهانی این قدر اصرار دارد که شخصیت های داستانی اش در حرف زدن بی پروا باشند و کلاس و فرهنگ و شخصیت را فقط در پول و پوشش زیبا و زندگی های گران قیمت بداند نمیدانم.

دختر و پسر شخصیت های رمان او فوق العاده زیبایند و پولدار، دخترانش هیچ ویژگی فرهنگی، روحی و اخلاقی و اجتماعی خاصی ندارند اما چنان محبوب القلوبند که انسان حسرت می خورد.

پسرانش همه بسیار بداخلاقند تا جایی که در جای جای داستانش با زن عصبی رفتار می کنند و به قول خودش سگ دارند. هر چند او گاهی این حالت را غیرت می نامد.البته که معنی محبت و غیرت و فرهنگ و ادب و محبوبیت و مقبولیت در ادبیات داستانی امروز بسیار متفاوت شده است.

رمان قرار نبود زندگی بی هدف دختری به نام ترسا ست که بزرگترین هدفش در دنیا، دکتر شدن است و حاضر است برای رسیدن به آن قید خانواده را بزند و به کانادا هم برود.
حتی خودش هم نمی داند از رفتن چه می خواهد.

ازدواج صوری می کند و بقیه ی رمان، داستان این زندگی ست.

هما پور اصفهانی در خلق صحنه های احساسی و خیالی بی پروا، خوب قلم می زند و این نقطه ضعف نوجوانان و جوانان است و همین هم است که طرفداران زیادی دارد و الا که رمان هایش در خواننده رشد و حرکت و تحول مثبتی ایجاد نمی کند.

در جای جای داستانش می خوانی که دو هفته گذشت،یک ماه گذشت،… و یکهو صحنه حسی اش شروع می شود. کل زندگی ها می گذرد بی هیچ محتوایی و فقط لحظه های خاص یک خیال خوب پردازش می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۵
نمکتاب ...
نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

نقد رمان از رویاهایت برایم بگو

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

 

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار می‌گرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث می‌شد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می‌ شود و طی پنج سال درمان می شود.

 کتاب چند ویژگی دارد:

  • نگاه به جنس زن در غرب و آزارها و اذیت‌هایی که روان و روح زن‌ها را له و خورد می‌کند.
  • بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده.
  • جوانان غربی ظاهرا مستقل و آزاد هستند اما در سیر کتاب­هایشان متوجه می­ شوید که چقدر در آپارتمان­ها و سوییت­هایشان گرد تنهایی و افسردگی و بی کسی ریخته شده است.
  • زنان غربی با تمام فریادهای آزادی حتی در محل کارشان هم آزاد نیستند و دائم تحت فشار درخواست­های کثیف مردان قرار می­ گیرند. در حالیکه مدام به ما القا می­ کنند چون حجاب دارید مردها را حریص کرده ­اید.آنجا هم که حجابی نیست و مردها منعی ندارند پس چرا بازهم حریص ­تر از همیشه اند…
  • شاید در فیلم­های غربی امکانات شهری و دارایی­های رفاهی و زیبایی­های جسمانی به تصویر کشیده شود اما در این رمان عمق واقعیت را می­ خوانید!
  • کودکان و نوجوانان در خانواده هم امنیت ندارند!
سند بیست،سی که در آمریکا و اروپا اجرا می‌شود و می‌شده، پس چرا باز هم خشونت نسبت به کودک و زن کم که نشده، بیشتر هم شده است.

معلوم می‌شود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آن‌ها رو به رشد نیست و زن‌ها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمی‌توانند حقشان را بگیرند.

یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!

به هرحال خواندن این کتاب به دوستان و شیفتگان آزادی و رهایی زن، به مسیح علی نژاد توصیه می‌شوند و البته به مردانی که دلشان برای خودشان نمی‌سوزد و اما برای زن‌ها می‌سوزد؛
که چرا راحت نمی‌گذارید زن‌ها را…
درحقیقت این‌ها زن را برای بهره‌کشی خودشان می‌خواهند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۲:۰۷
نمکتاب ...
نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

نقد رمان مونالیزای منتشر

نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

 

نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا

خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی می‌رسد به دیوانگی محض.

نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش می‌برد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکت‌ها و جریان‌ها را تجربه کرده است. جنبش‌هایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمی‌آید.

انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه می‌کند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص..‌.

سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند، از آن کتاب‌هایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ­ها فرمایشی است.

فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمی‌رسد هم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

نقد رمان بگذار مادر بخوابد

نقد رمان بگذار مادر بخوابد: زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

 

نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این‌ همه بدبختی و راه‌های برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!

اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمی‌شود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.

 

اگر کتاب می‌نویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکته‌ای بیاموزد، که چند راه‌حل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختی‌ها و ناراحتی‌هایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…

با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمی‌افتد.

داستان در مورد پدری بی‌فکر، مادری که فقط دارد تلاش می‌کند تا بچه‌ها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچه‌هایی که انها هم با بی‌تدبیری انواع و اقسام بدبختی‌ها را یدک می‌کشند و دیگر هیچ!

خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…

بریده کتاب:

البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.

ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۲:۰۶
نمکتاب ...