نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۵۹ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.1رمان و داستان بلند» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۰ ق.ظ

تولد در سائوپائولو

کتاب تولد در سائوپائولو : بازگشت از مسیر بی بازگشت آتئیست ها

کتاب تولد در سائوپائولو

خاطرات کاملیا سلستینو

نویسنده: راضیه مکاریان؛ به کوشش: بهزاد دانشگر

انتشارات عهدمانا

بریده کتاب(۱):

آسمان پر از ستاره بود. به سیاهی شب و نور ستاره ها نگاه می کردم و با امام زمان حرف می زدم. اول خودم را معرفی کردم: من کامیلا هستم. برزیلی هستم. خیلی خوشحالم که خدا من را هدایت کرده و با اهل بیت و شما آشنا شدم. من به کمک شما نیاز دارم. می خواهم چیزهای زیادی درباره دین اسلام یاد بگیرم.
همین طور ادامه دادم. مطمئن بودم که صدایم را می شنود. حسرت می خوردم که چرا من نمی توانم او را ببینم و صدایش را بشنوم. از آن شب به بعد، هر موقع که از سر کار به خانه می آمدم، مدتی را با امام زمان صحبت می کردم. مثل بچه ای که بعد از برگشتن از مدرسه همه چیز را برای پدر و مادرش می گوید، اتفاقاتی را که در طول روز افتاده بود برایشان تعریف می کردم.
ص ۴۶ و ۴۷

بریده کتاب(۲):

شاید حالا زمان این بود که شک کنم. با خودم بگویم چرا می خواهی این زندگی آزاد و بی هیچ قید و بند را رها کنی و خود را با احکام و قوانین یک دین محدود کنی؟ ولی این قدر در این چند سال به دنبال دین کامل گشته بودم و این قدر آدم های مختلف دیده بودم که هیچ تردیدی به دلم راه پیدا نکرد. در ناخودآگاه ذهنم، تمام آموخته هایم از روش های زندگی مردم مختلف را با زندگی پیامبر اسلام و فرزندانشان مقایسه کردم و قید زندگی بی قید را زدم. بی آن که لحظه ای دودل شوم، تصمیمم را گرفتم و به خصوص با خواندن داستان زندگی امام حسین مطمئن شدم که باید مسلمان باشم. مطمئن شدم که دین اسلام، کامل ترین دین است. امام حسین شد دلیل مسلمانی من و مصمم شدم با دینی از دنیا بروم که امام حسین پیرو آن بوده است.
ص ۴۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۴۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۴۹ ب.ظ

مثبت یک

کتاب مثبت یک : روایت مسیری پرپیچ و خم و مقصدی جذاب

کتاب مثبت یک

نویسنده: نرجس شکوریان فرد

انتشارات عهد مانا

تبلیغ‌کتاب:
یه کتاب با ژست خاص نوجوونی و طعم لبخند و حس خوب امید…
متنی که زندگی لا به لای خط‌ ها و جمله‌ ها و حرف به حرفش جریان داره…
یه نوشته که باهاش می‌ شه بغض کرد و از ته دل خندید…
ورق می‌ زنیم سرگذشت خودمون رو، از زبان پنج‌ تا تفنگدار! با خوبی‌ ها و بدی‌ های خاص همه ‌مون.
یه مجموعه‌ ای از عجایب هفتگانه که دونه دونه‌ شون، هر کدوم یه دنیاست.
یه دورهمی شاگردانه و لحظات نابش…
انتخاب رشته‌ های دکتر وحید،
حال و قال جواد،
رسانیون وحشی!
و مدرسه‌ ای که خونه امید ما و اونهاست…
با مدال طلایی +1

بریده کتاب(۱):

_ می‌گم چرا همه‌ اروپا و آمریکا دلشون می‌ خواد سر به تن مردم ایران نباشه، ما رو کوه طلا می‌ بینند؟
_ همینه که همه ش با ما می‌ جنگند دیگه!
علیرضا گفت:
_ کو جنگ؟
_ من که همه ش توی مجازی‌ جات تحقیر دیدم و خوندم، و خراب‌ شده یه کلمه‌ ایه که اگه به من بگند جلوی ایران یه چیزی بنویس می‌ نوشتم: فقیر، خراب‌شده! اما این‌ جا یه حرف دیگه می‌ شنویم.
مصطفی ورقه‌ هایش را جمع‌ کرد و گفت:
_ فقط می‌ دونید چرا تو همه‌ چیز اگر ما رو تحریم می‌ کردند و خرید نمی‌ کردند، توی سنگ‌ آهن تحریم نکردند؟
جواد راحت گفت:
_ چون حتما یا فقط ما داشتیم یا بیشترش رو ما داریم، اونا نیازش دارند.

 

 

بریده‌کتاب(۲):

دکتر دست مهدوی را گرفت و گفت:
_ خیلی خوبه که بین بچه‌ هایی. هر چند تو، مخ بودی و الان باید توی شرکت دانش‌ بنیان می‌ بودی، نه این‌ جا!
مهدوی نگاهش را دوخت در چشمان دکتر سعید روان‌ بخش و آرام آرام گفت:
_ سعید، بنیان بچه‌ هامون رو دارند با رسانه خراب می‌ کنند. حال همه رو یه جوری خراب کردند. این‌ همه دارایی داریم، مثل گدا صدا می‌ زنیم! این‌ بچه‌ ها رو دیدی، همه چیز دارند و امید ندارند. بد نیستند و بد تعریف می‌ کنند. یه‌ سری آدم کثیف هستند که انگار هستند تا خراب کنند.
_ نفوذی‌ های خائن.
_ هم نفوذی‌ اند، هم خائن اند، هم جانی‌ اند که به خاطر لذت خودشون، حاضرند امید توی دل این‌ بچه ها رو بکشند. این‌ ها آن قدر فضا براشون سیاه شده که فکر می‌ کنند ایران خرابه است، ویرانه، جای زندگی نیست، جای رشد نیست، باید برند. اصلا برنامه‌ ای برای ایران ندارند، آینده‌ ای توی ایران نمی بینند. عمدا گفتم بیای، بعد بیاند پیش تو. و بعد هم می‌ خوام ببرمشون شرکت‌ های دانش‌ بنیان بچه‌ های دیگه که بفهمند چه خبره. رسانه‌ ها همه‌ چیز رو نمی‌ گند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۲۲:۴۹
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ

چپ دست ها عاشق می شوند

کتاب چپ دست ها عاشق می شوند : روایتی از مبارزه با مشکلات و سختی ها برای دست یابی به موفقیت

کتاب چپ دست ها عاشق می شوند

نویسنده: علی آرمین

انتشارات جمکران

بریده کتاب:

هر گوری می‌ ذ رفتم، برایم بهتر از اینجا بود.
بیست سال تحمل این خانه برایم بس بود. تصمیم گرفتم که برای همیشه آنجا را ترک کنم. یک مشت خرت و پرت و لباس و شانه و این‌جور چیزها را توی کیف لپ‌ تاپم ریختم. مقداری از شهریه‌ ام که مانده بود را هم گذاشتم توی جیبم.
به لیلا فکر می‌ کردم و اینکه الان دیگر همان خانواده درب و داغونم را هم می‌ خواهم رها کنم و تنها بروم سراغش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۳:۳۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۶ ق.ظ

عملیات احیا

کتاب عملیات احیا : روایت صعود یک مجموعه دانش‌بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا

کتاب عملیات احیا

نویسنده: محمد حکم آبادی

ناشر: راه یار

بریده 1

من یک خانه ۳۰ متری به ۳۸۰ دلار اجاره کردم. روز بعد رفتم دانشگاه. دانشجوهای چشم بادامی کره ای که فهمیدند من ایرانی هستم، دستشان را شبیه بدن سازها بالا آوردند و با اشاره به بازوهایشان یک چیزهایی به هم بافتند که من فقط «ایران»ش را فهمیدم. کم کم به زور مترجم فهمیدم ایران را یک کشور مستقل و قدرتمند می دانند، برعکس تایوان که طلبکارانه نگاهشان می کردند. همان ماه اول، قبض برق و گاز خانه برایم خاطره شد. مردم کره توی خانه و مغازه کاپشن می پوشیدند؛ ولی من فکر کردم ایران است و سیستم حرارتی خانه همیشه روشن بود.

قبض ۳۶۰ دلاری را که پرداخت کردم، همه لباس گرم پوشیدیم. از آن به بعد دوش گرفتنم از ترس پول برق چهار دقیقه هم طول نمی‌ کشید! بگذریم از ماهی ۵۰ دلار مالیات حقوق ۶۰۰ دلاری ام و پول بطری های آب و خرج خرید یک قاچ هندوانه. برخلاف ایران، در دانشگاه خبری از بروکراسی اداری نبود. اساتید دانشگاه برایم اسطوره بودند؛ ولی چند وقتی که پای درسشان حاضر شدم، فهمیدم به قول معروف: «مرغ همسایه غاز است.» ص ۱۳۱

بریده 2

_ جناب محرابیان، ورق سیلیکون هایی که برای این موتورها لازم داریم توی گمرک گیر کرده. ترخیص نمی شه جناب وزیر. _ گیر حقوقی داره؟ _ نه درگیر بروکراسی اداری شده. _ می گم آقای روغنی با شما تماس بگیره و مشکل رو حل کنه. به دو دقیقه نرسید که آقای روغنی زنگ زد. گوشی را که جواب دادم، از یک طرف صدای بی سیم می آمد، از یک سمت صدای زنگ تلفن و از آن ور صدای صحبت چند نفر. موضوع را که به آقای روغنی گفتم، همان جا تماس گرفت با گمرک. از این مسئول به آن مسئول زنگ زد و من هم پشت خط بودم. انگار زمان جنگ است و آقای روغنی در ستاد فرماندهی جنگ نشسته. توی همان تماس مشکل ما را حل کرد. از آن به بعد هم گاهی خودش زنگ می زد و می پرسید: «مشکلی توی پروژه نیست؟» بعداً راجع به آقای روغنی پرس و جو کردم، هم آزاده بود و هم جانباز. فهمیدم جنگش هنوز تمام نشده. ص ۱۴۱

بریده 3

تعمیر اساسی تمام شد و موتور را بستیم. کارشناس تست نیروگاه آمد: «دفعه قبل که روس ها موتور رو تعمیر اساسی کردن، موتور بعد از چهار بار تست به بازه قابل قبول رسید. میزان ارتعاشش ۲/۴ بود. بعد از اصرار ما، برای پانزدهمین بار روی موتور کارکردن، ارتعاش رو آوردن روی ۱/۹. هم روس ها با این عدد حال کردند، و هم ما خوشحال بودیم. حالا به نظرت ما چند بار باید کار شما رو تست کنیم؟ فکر می کنی ارتعاشتون چقدره؟» موتور شروع کرد به چرخیدن. چند دقیقه ای گذشت، هیچ مشکلی نداشت. مسئول تست گفت: «تا حالا سابقه نداشته موتوری توی تست اول تایید بشه!» و کارشناس دیگر داشت دستگاه تست را بررسی می کرد. به دستگاه تست شک کرده بود؛ ولی مشکلی پیدا نکرد. همه چیز درست بود. میزان ارتعاش ما ۱/۱ بود، عددی که می گفتند تا الان سابقه نداشته. کارشناس روسی ساکت بالای دستگاه تست ایستاده بود و پلک نمی زد. مهندس های ایرانی هم خوشحال بودند و «ای والله» و «دمت گرم» می گفتند. ص ۱۸۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ

داستان های یک روانشناس

کتاب داستان های یک روانشناس

 

کتاب داستان های یک روانشناس

نویسنده: زهرا وافر

ناشر: معارف

بریده ۱:

• انتقاد هیچ گاه نباید در جمع و در حضور دیگران باشد.

• همراه با حفظ ادب و احترام باشد و حتی المقدور با لحن صمیمانه بیان شود.

• هنگام انتقاد نباید کل شخصیت و هویت طرف مقابل را نشانه گرفت، بلکه باید به رفتار، حرکت یا سخن خاصی اشاره کرد.

• از جملاتی مانند «به نظرم بهتر است…» یا «اگر به جای…» استفاده شود:

«به نظرم بهتر است به نظم و ترتیب توجه بیشتری داشته باشید.»

« اگر به جای بلند حرف زدن، با لحن و صدای آرام تری صحبت کنید، کلام شما تاثیر بیشتری خواهد داشت.»

• با اشاره به یک ویژگی مثبت آغاز کنید:

«اخلاق خوب شما قابل تحسین است، اما به نظرم…»

• از کلماتی مانند «همیشه» و «هرگز» استفاده نکنید:

«تو همیشه آدم نامنظمی هستی!»

«تو هیچ وقت هیچ چیز رو سرجاش نمی ذاری!»

• به جای «جمله ی تو» از «جمله ی من» استفاده کنید. زیرا هنگام استفاده از جمله تو، فرد احساس می‌ کند مورد حمله قرار گرفته و به شکل ناهوشیارانه وارد فاز دفاعی می‌ شود و دیگر حالت پذیرش نسبت به انتقادات شما نخواهد داشت؛ اما اگر از جمله من استفاده کنید، فرد به شکل ناهوشیار وارد فاز همدلی می‌شود و پذیرش افزایش پیدا می‌کند و کلام شما تاثیر بیشتری خواهد داشت:

مثال جمله تو: «تو واقعاً آدم بی‌ ملاحظه‌ ای هستی که جلوی دیگران این حرف رو به من زدی!»

مثال جمله من: «من اون روز جلوی دیگران واقعاً خجالت زده و غمگین شدم از حرف شما…»

در واقع در جمله تو یا «پیام تو»، ما به نوعی به شخصیت فرد حمله می‌ کنیم، در حالی که در «پیام من»، از احساسات و افکار خودمان حرف می‌ زنیم برای افزایش درک و همدلی طرف مقابل.

انتقاد و بازخورددهی باید با نیت و لحن دلسوزانه و با هدف اصلاح و کمک به طرف مقابل باشد، نه تخلیه خشم و نفرت!

کتاب داستان های یک روانشناس، ص ۵۰

بریده ۲:

در این جا چند مورد از اصول کمک خواستن از همسر در کارهای خانه را برای شما بیان می کنیم؛

۱-مقایسه نکنید.

متاسفانه بسیاری از خانم ها برای تشویق یا وادار کردن همسرانشان به کار در منزل، آنها را با مردهای دیگر مقایسه می کنند، مثلا: «از شوهر خواهرم یاد بگیر! ببین چقدر به خواهرم کمک می کنه!» گفتن جملات این چنینی اغلب نه تنها فایده ای ندارد، بلکه موجب ایجاد رنجش و کدورت در رابطه تان می شود.

۲-ایراد نگیرید.

اگر همسرتان برای کمک به شما کاری انجام داده است، تا حد امکان از کارش ایراد نگیرید. جملاتی مثل این که: «این چه وضع ظرف شستنه؟ کاش خودم ظرف ها رو شسته بودم!» یا «یه جارو کردن هم بلد نیستی؟!» فقط باعث دلسرد شدن همسرتان می شود و او را از کمک دوباره پشیمان می کند!

۳- قدردانی کنید.

وقتی همسرتان در کارهای خانه به شما کمک می کند، حتی کمکی بسیار کوچک، او را به گونه ای تشویق کنید که خاطره ای خوب در ذهن او شکل بگیرد و‌ برای یاری رساندن دوباره انگیزه پیدا کند.

داستان های یک روانشناس،صفحه ۵۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۳
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۴ ق.ظ

لطفاً پیغام خود را بگذارید

کتاب لطفاً پیغام خود را بگذارید

نام کتاب: لطفاً پیغام خود را بگذارید
ناشر : سوره مهر

نویسنده: خسرو باباخانی ، رقیه سادات صفوی

خلاصه‌ی کتاب:

داستان روایتگر اخرین تماس های دریافتی یکی از افراد مرتبط با دربار شاهنشاهی است که در طول تماس های ضبط شده اش افرادی با سمتها و جایگاه های مختلف روشن کننده ی واقعیتهایی از اوضاع و احوال حاکم بر کشور در روزهای داغ انقلاب می باشد …

بریده‌ای کتاب(۱):

و باز سکوت کردیم و به شاهین خان فکر کردیم و قبری که او را با آن قد و هیکل در خود جا داده است به شاهین خان خراب فکر کردیم و حتی نتوانستیم او را چمباتمه زده در خرابه ی کثیف و پر زباله با سر و موی ژولیده تصور کنیم حتی در پس ذهنمان نیز چنین تصوری از شاهین‌ها نمی‌گنجید.ص ۲۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۴
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

آن زن که در طوفان می‌دوید

آن زن که در طوفان می‌دوید

آن زن که در طوفان می دوید

نویسنده: سیمین وهاب زاده مرتضوی
نشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
موضوع: اجتماعی-انقلاب

خلاصه کتاب:
کتاب به بیان زندگی یک زن مقاوم می پردازد که از کودکی پدرو مادر خود را از دست داده و با کارگری در خانه های مردم بزرگ شد سپس با مردی ازدواج میکند که در خانه ی آن مرد هم با سختی های فراوان دست و پنجه نرم میکند. بخشی از کتاب به فعالیت‌های انقلابی شوهر این زن و باز هم همراهی های این زن فداکار در بحبوحه ی فعالیتهای انقلابی می پردازد.

بریده‌ی کتاب(۱):

۱.زهرا که انگار اعتماد به نفسش را از دست داده بود با تردید جواب داد.ب…بله بانو…گمونم بتونم بخونم.زهرا نامه را گرفت و شروع به خواندن کرد.کند می خواند ولی تقریبا بی غلط بود.گاهی مجبور می شد برای اصلاح کلمه ای دو سه بار آن را تکرار کند‌.چشم های ملوک سادات ک بی بی کوکب از حیرت گرد شده بود.نامه که تمام شد زهرا نفس راحتی کشید.انگار کوهی از شانه هایش برداشته شد.ص۸۳.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۳
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

عروس یمن

کتاب عروس یمن : زندگینامه بانوی مهاجر مقاومت

عروس یمن

کتاب عروس یمن : زندگینامه بانوی مهاجر مقاومت

نویسنده: زینب پاشاپور

 بریده کتاب عروس یمن:

اسم مهدی شبیه اسم فاطمه دلم را می لرزاند. از حوزه که آمدم بیرون، آدم دیگری بودم. آرامش پیدا کردن گمشده ای را پس از سال ها داشتم. حال غریبی بود. شبیه درمانده ای که توی یک صحرای سوزان و بی سروته به خنکای سایه یک تک درخت رسیده باشد. توی دلم نیت کردم… دست آدم های شبیه خودم را بگیرم. ص ۵۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۱:۵۲
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۱۱ ب.ظ

پاشنه بلند در کافه

کتاب پاشنه بلند در کافه : رمان با نگاهی تازه به رویداد‌های پس از انقلاب

کتاب: پاشنه بلند در کافه 

نویسنده: عفت خادمی پور بغداده

ناشر: دفتر نشر معارف

 

بریده کتاب(۱):

زن جوانی که در چند متری آنها رو به دستگاهی ورزشی ایستاده بود و گردونه های آن را با دست می چرخاند، به آن جوان گفت: خاطرت جمع، هیچ جیبی مثل جیب محمدرضا پهلوی گشاد و جادار نیست، هیچ دستی هم از دست اون کج تر نیست.

سپس شالش را که روی شانه هایش افتاده بود، روی موهایش کشید و ادامه داد: هیچ می دونستی سازمان ملل، محمدرضا پهلوی رو به عنوان دزدترین دیکتاتور دنیا معرفی کرده؟ یعنی بی شرف از صدام و حسنی مبارک و مارکوس فیلیپینی هم بیشتر خورده و برده! فقط توی یه سال، سی و پنج میلیارد دلار، یعنی از درآمد نفتی ما توی اون زمان هم بیشتر!

پیرمردها بلند نچ نچ کردند و جوان خنده اش را فرو خورد. زن جوان نفس چاق کرد و رو به او ادامه داد: وقتی نفر اول مملکت رئیس دزدا بوده، دیگه از خونواده و دربارش چه توقعی داری؟ و کلاه سفید لبه دارش را که به میله ای از دستگاه آویخته بود برداشت و گفت: حکومت آخوندا بدون خاوری و رحیمی و بابک زنجانی نیست، ولی دزدی توی پوست و گوشت و خونش لونه نکرده. چرا؟ چون شخص اولش غذای لاکچریش املته و خونه ش وسط دود و دم تهران و توی فلسطین شلوغ و پلوغه، نه کاخ نیاوران. ص ۲۳۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۱۱
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ

دیدار در هاید پارک

کتاب دیدار در هاید پارک

کتاب: دیدار در هاید پارک
نویسنده: علی اکبر کاظمی گرجی

معرفی‌کتاب:
“دیدار در هاید پارک” روایتگر داستان تحول انسان هایی است که به دنبال هویت گم شده شان می گردند. این کتاب ماجرای پسری را روایت می کند که با از دست دادن پدرش، امید به زندگی را نیز از دست می دهد. اما در عالم خواب نور امید را به او می نمایانند و در بیداری آن را می یابد.
رمان “دیدار در هاید پارک” نوشته علی اکبر کاظمی گرجی، به همت انتشارات بوستان کتاب، در سال ۱۳۸۹ با ۳۴۰ صفحه منتشر شده است.

خلاصه‌کتاب:
مایکل که از کودکی با پدرش به کلیسا می رفت، با از دست دادن او، امید به زندگی را نیز از دست می دهد. تا این که حضرت عیسی مسیح در عالم خواب، مکانی را به او نشان می هد؛ مکانی که از آن نور الهی ساطع می شود و به تدریج کل جهان را فرا می گیرد. از قضا جوانی مسلمان به نام خالد، با نجات دادن او و نامزدش در هاید پارک شهر لندن، همراه با آیات قرآن تفسیرگر خوابش می شود…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۰۵
نمکتاب ...