نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴۱ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.3سفرنامه/خاطرات/زندگی نامه» ثبت شده است

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بازگشت

کتاب بازگشت: پیام های متفاوت از تجربه هایی متفاوت تر، تجربه نزدیک به مرگ

 

کتاب بازگشت
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

هیچکدام باور نمی کردند که من در کما همه چیز را میدیم. برخی از آن ها منکر این قضایا بودند.
من رو کردم به یکی از پزشکان و نام و فامیلی دقیق او را گفتم.
دکتر با تعجب گفت: من را از کجا میشناسی؟!
گفتم: شما روز اول بالای سرم بودی. از مشهد برای کار دیگری آمده بودی و شما را آوردند بالای سر من. درسته؟
بعد رو کردم به یکی از پرستارها و گفتم: شما اصرار داشتی مرا برای اهدای عضو بفرستند؟ با تعجب گفت: درسته، من پیشنهاد کردم!
بعد هم از مرگ خانم موسوی گفتم. اینکه ایشان سید بوده و علت مرگش چه بوده را توضیح دادم و …
تیم پزشکی حسابی تعجب کرده بود. چون از زمانی که خانم موسوی بستری شد من بیهوش بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۹ ب.ظ

تولد در توکیو

کتاب تولد در توکیو: روایتی از یک تحول تدریجی… جذاب و دانستنی

 

کتاب تولد در توکیو
نویسنده: حامد علی بیگی
انتشارات عهد مانا

معرفی:

من میگم اگر تولد درلس آنجلس را خواندید و لذت بردید، این کتاب رو به هیچ عنوان از دست ندید

تولد در توکیو، روایت یک تحول تدریجی.

روایتی بسیار جذاب و تأثیرگذار از دختری که ناز و نعمت زندگی در توکیو را برای رسیدن به حقیقت رها می‌کند و تن به سفر می‌دهد…

بریده کتاب:

با هانیکو توی دانشگاه آشنا شدم. دختری لاکچری و افاده ای بود که چشم همه دنبالش بود.

او به کسی توجه نمی کرد و طوری توی دانشگاه راه می رفت که آنجا انگار ملک شخصی پدرش است. حس می کردم چقدر خوشبخت است.

آن هم در روزهایی که من دچار افسردگی و دلمردگی بودم. مطمئن بودم من هم اگر مثل او لباس بپوشم حس بهتری پیدا میکنم. ساعتش را که دیگر نگو…

معمولا لباس های آستین کوتاه می پوشید که درخشش ساعتش چشم همه را خیره کند.

 این شد که افتادم به خرید لباس های مارک و معروف. اولش حتی مغازه هاشان را بلد نبودم…

دنبالش بود.

 

مرتبط با کتاب تولد در توکیو

بیشتر بخوانیم..
کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۹
نمکتاب ...
سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۰ ب.ظ

سید محمد حسین طباطبایی

 

کتاب زندگی سید محمد حسین طباطبایی: بخوانیم تا معنای روح آسمانی را درک کنیم…

 

کتاب زندگی سید محمد حسین طباطبایی
نویسنده: حبیبه جعفریان
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

یکی از دوستان این کتاب را به من داد تا بخوانم. حوصله نکردم.
چند وقتی گذشت تا از بیکاری کتاب را دست گرفتم. لذتی در روحم ایجاد کرد که حالا از دوستانم خواهش می کنم که کتاب را حتما بخوانند.

بریده کتاب:

نجمه هنوز یادش هست وقتی بچه بود همین که سرما می خورد لوزه هایش ورم می کرد گلو درد می شد و تب می کرد، آن وقت خان جون نعلین حاج آقا را می آورد و سه دفعه آرام می زد به جایی که درد می کرد و خوب می شد.(ص۲۸)

بریده کتاب(۲):

نجمه صبح زود آمده بود توی حیاط برای شستن دست وصورتش، دید حاج آقا دارد قدم می زند.
نجمه برگشت بالا و وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمش افتاد توی اتاق که درش نیمه باز بود. آقا جون آن جا بود. داشت نماز می خواند
نجمه تقریباً هنوز مطمئن نبود که پدرش هنوز توی حیاط است رفت آشپزخانه قمر سادات داشت مربای به می ریخت توی پیاله های چینی. نجمه گفت: خان جون من رفتم توی حیاط دست و صورتم را بشورم حاج آقا داشتند قدم می زدند اما الان از جلوی اتاق جلویی رد شدم آن جا بودند. نماز می خواندند.
قمر سادات قاشق را چند بار کشید لبه ی مربا وگذاشتن کنار شیشه را داد دست نجمه گفت: مگر نشنیده ای دخترم؟مؤمن این طوری است وقتی نماز می خواند که می خواند وقتی نمی خواند هم ملائکه جای اومی خوانند. (ص۲۸)

بریده کتاب(۳):

کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید است آن ها را انجام بدهد دست هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا کمی نمک بخورد و بعدش هم همین طور. وقتی سرش را شانه می کند بنشیند و چیزی پهن کند ایستاده چیزی نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه اگر شده کم، دور وبرش باشد و…. به بچه ها می گوید: کسی که مقید باشد به چیزهای کوچک کم کم آماده چیزهای بزرگ هم می شود. این ها خودش آدم را می کشد به سمت حقیقت.(ص۲۴)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

میرزا تقی خان امیر کبیر

کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر : گذر به گذشته ای که نمی شود دید ولی می شود خواند

 

کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر
نویسنده: مینا چوپانی
انتشارات میراث اهل قلم

معرفی:

آدم با خوندن بعضی کتابها میتونه تا حدی نبودش رو تو بعضی زمان ها جبران کنه مثل خوندن این کتاب…

بریده کتاب:

سربازان به سختی غائله را خواباندند. از امیر خواستند تا لباس عثمانی بپوشد واز شهر بی مزاحمت عبور کند. امیر پاسخ داد: « هیهات! با چون من پخته ای، زهی خیال خامی است که کردید. نعوذ بالله! من بدون لباس ایران به بهشت جاودان هم نخواهم رفت. » هرکه جای امیر بود، نه با لباس عثمانی بلکه با جامه و چادر زنانه! خود را از آن معرکه ی خونین به در می کرد. ( صفحه ۱۳ )

بریده کتاب(۲):

در لندن نمایشگاه بین المللی از کالاهای تمام کشورها برگزار می شد. دولت ایران هم به این نمایشگاه دعوت شده بود… دوره ی صدر اعظمی امیر بود. امیر با سلیقه ی هر چه تمام، بهترین کالاها را رهسپار لندن کرد. قالی ایرانی، شال ایرانی… ترمه، پوست، قلم کار، حریر، مخمل، اطلس، ابریشم، خاتم کاری…، کالاهای ایرانی در نمایشگاه بین المللی لندن چشم همه را خیره کرده بود… در بازار مردم به دنبال شال ایرانی بودند و محلی به شال کشمیری نمی گذاشتند. زنان با قلم کارها، ابره ها، اطلسی ها، … به یکدیگر پز می دادند ودر مهمانی ها با ظروف چینی و بلور تهران و قم، به یکدیگر فخر می فروختند… .( صفحه ۴۱ )

بریده کتاب(۳):

امیر آرزوی محدود کردن صادرات را در سر داشت. امّا حق تجارت آزاد و قراردادهای پادشاهان پیشین با دولت خارجه، تیرهای او را به سنگ می زد. پس شروع به فرهنگ سازی کرد. شخصاً جبه هایش را از پارچه های ایرانی دوخت و دستور داد که لباس سربازان را نیز با پارچه ی ایرانی بدوزند. مردم چشم به امیر، لباس هایشان را با پارچه های ایرانی می دوختند و پول هایشان را در بازار برای کالای ایرانی خرج می کردند. ( صفحه ۳۸ )

مرتبط با کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
چای خوش عطر پیرمرد : زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.

بیشتر ببینیم…
انسان ۲۵۰ ساله

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۷ ب.ظ

یادش

کتاب یادش : زندگینامه بعضی را که میخوانی نگاهت به زندگی دیگر مثل سابق نیست…

 

کتاب یادش
نویسنده: مهدی قرلی
انتشارات: میراث اهل قلم
زندگینامه حجت الاسلام دکتر اسکندری

معرفی:

دیشب و پریشب که آمده بود مسجد دستش سبز بود. امشب هم. پرسیدم حاج آقا چرا دستتون سبزه؟
لبخند همیشگی به خنده تبدیل شد و گفت: خانمم یه عالمه سبزی خریده، گفتم بذار باشه خودم پاک می کنم، خودم هم خردش می کنم. الان سه روزه مشغولم. گفتم: حاج آقا شما هم؟
گفت: مردی که توی خونه زن ذلیل نباشه که مرد نیست ص ۶۷

بریده کتاب(۱):

ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت مسابقه ی فوتبال داشتیم، شهرک شهید محلاتی و شهرک نفت. وسط های مسابقه حاج آقا اسکندری آمد. روی نیمکت ها جای خالی را برایش باز کردیم. نگاهی به ما کرد و نگاهی به تیم شهرک نفت. رفت و روی نیمکت آنها نشست. عبایش را درآورد و با بوق بزرگی شروع کرد به تشویق کردن. همه هاج و واج بودند ….
ژیگول و رپ با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت آمده بودند تشییع جنازه حاج آقا. همه هاج و واج بودند ….

بریده کتاب(۲):

استاد که داخل کلاس شد در همان نظر اول توجهش به طلبه ی جوانی جلب شد کلاس زبان انگلیسی بود.
استاد گفت الحمدلله روحانیت در همه زمینه ها پیشرو شده، حتی در تحصیل علوم دانشگاهی مخصوصا زبان انگلیسی.
لحنش طوری بود که چند نفر نیشخند زدند. بعد رو کرد به حاج آقا و با اینکه جلسه اول بود و هنوز درسی داده نشده بود گفت: حاج آقا میشه شما درس رو بخونید. پچ و پچی توی کلاس افتاد. حاج آقا بسم الله گفت و شروع کرد. مثل یک انگلیسی از روی کتاب می خواند، پچ و پچ کلاس آرام شد. روی پیشانی استاد عرق نشسته بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۷
نمکتاب ...
سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

یک سبد گل محمدی

کتاب یک سبد گل محمدی
گردآورنده: محسن حدادی
سخنران: سیدعلی خامنه ای
انتشارات: بامداد کتاب

معرفی:

از آن خرابکارهای حرفه ای بود. به زندان که آمد ریشش را تراشیدیم. قیافه اش دیدنی بود، صورتش را که شست خیلی عادی انگار که اتفاقی نیافتاده به سمت سلولش رفت. سرفه ای کردم و گفتم: ریشات کو آ شیخ؟ سرش را به طرف من چرخاند و گفت: بد هم نشد، خیلی وقت بود چانه ام را ندیده بودم! خنده روی صورتم یخ زد…

بریده کتاب:

شنیده بودم آقا آمده از قم برای عیادت آیت الله بهاء الدینی. وقتی به منزل آقای بهاء الدینی رسیدم از ایشان پرسیدم، آقا دیروز اینجا بودند؟ نگاهی به من کرد و بعد گفت: بله! دیروز خورشید چند دقیقه ای اینجا تابید و رفت…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ب.ظ

نخل و نارنج

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۲
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پروین

فیلم نامه پروین
نویسنده: بهزاد بهزاد پور
انتشارات: نیستان

بریده کتاب فیلم نامه پروین :

صدای دکتر محسنی: بعضی‌ ها فکر می‌ کنن خیلی زرنگن، با خودکشی، می‌ خوان از این دنیا فرار کنن. اما خبر ندارن که اگر عمر واقعیشون، چهل سال باشه، درست بعد از چهل سال در آن دنیا براشون باز می‌ شه و اگه زودتر از چهل سال دست به رفتن بزنند باید تا آخر عمر چهل سال پشت در اون دنیا منتظر بمونن و رنج بکشن.

بریده کتاب(۲):

ناگهان در مقابل پروین فضای اتاق پر از آتش می‌ شود و شعله‌ های آتش به سمت پروین هجوم می‌ آورند پروین وحشت‌ زده به قصد فرار، سمت پنجره می‌ چرخد اما به جای پنجره یک درب بزرگ سنگی را می‌ بیند که قفلی بزرگ روی آن زده شده…..ص۳۰

بریده کتاب(۳):

پروین جزوه اش را باز می‌ کند گل کوچک لای آن را برمی‌دارد. با خشم گل را به زمین می‌کوبد.
گل مقابل پای جوان دانشجویی که از شرم سرش پایین است، می‌ افتد. جلوی سر جوان کم و تاس است.
پروین: واقعاً فکر کردی کی هستی؟ یه لحظه تو آیینه به خودت نگاه کردی تا حد و اندازه خودت رو بفهمی؟! چطور جرات کردی اینو بذاری لای جزوه ی من؟! از اون سر کچل و قیافه داغونت خجالت بکش، یه بار دیگه با این کارهات منو مسخره دوستام کنی به حراست معرفیت می‌ کنم… ص۶۲

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سه دقیقه در قیامت

 

کتاب سه دقیقه در قیامت : گشت و گذاری در عالم معنی… کتاب را برداری زمین نمی گذاری

 

کتاب سه دقیقه در قیامت
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

✔️در زندگی برخی انسان‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد که اصطلاحاً به آن اتفاق تجربه‌ای نزدیک به مرگ می گویند: NDE یا خروج روح از کالبد مادی و گشت‌وگذار در عالم معنی…

📚در این تجربه معمولاً کل زندگی فرد در پیش چشم او حاضر است و درواقع مروری بر زندگی گذشته صورت می‌گیرد؛در این حالت فرد نه فقط هر عمل خویش بلکه اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند نیز درک می کند.

 

 

 

دانلوداز آپارت نمکتاب

بریده کتاب:

همین‌طور که اعمال روزانه بررسی می‌شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد.
یک‌بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می‌ماند.
نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم!
اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می‌کردید…
پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند….

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آرزوهای دست ساز

آرزوهای دست ساز : ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در قالب رمانی جذاب 

 

آرزوهای دست ساز

نویسنده: میلاد حبیبی

انتشارات راه یار

 

معرفی:

دوران جنگ فقط پشت جبهه ها نمی نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد. بلند می شدند و تیر می زدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. اگر دلت دیدن یک جنگ تن به تکنولوژی بدون سلاح و بدون پشتوانه مادی می خواهد، حتما این کتاب را بخوان…

خلاصه:

ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در حوزه فناوری و کامپیوتر

آدم متمایز,راه نو
راه نو، آدم متمایز و تغییر دهنده می خواهد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۱):

😎یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره‌ ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،

فایمن، یکی از برندگان جایزه 🎁 نوبل است.

او مهارت زیادی در تدریس دارد.

فیزیک را چرخ می‌ کند و با ادبیات ساده سرخ می کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست‌ وپا کرده است.

فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود.

⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می‌ پرسد:

«شما چرا همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟

وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد،
بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این‌ که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »

ایستادگی,تغییر شرایط
اصل در هر شرایطی و به هر شکلی، ایستادن است.
دوام در ایستادگی، به هر شکل و شرایط را
به سود انسان ایستاده تغییر خواهد داد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۲):

برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد،
اما خانواده‌ اش نمی‌توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است
از این‌ که نمی‌ شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️

یک بار هم یکی از هم کلاسی‌ هایم با عصبانیت😡 به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.

اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…

کنکور,سنجش 12 سال تلاش
آن‌هایی که تصمیم گرفته ‌اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند به این فکر نکرده ‌اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد؟
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۳):

ایده‌ای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتش‌ بازی مختصری راه بیندازیم.
نقشه رو خودم کشیدم و تعدادی از بچه‌های کلاس هم کمک می‌کردند.
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود.
چند ماه این طرف آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه‌ سوری مقداری باروت گیرمان آمد.
برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکر می‌کردیم.
سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیز هایی از حسگر های حرارتی شنیده بودم.
روز شنبه، زنگ اول به محض این که معلم وارد کلاس شد،
عملیات را شروع کردیم.
همه چیز آماده بود.
باریکه آفتابی که سر صبح از چاک پرده،
خودش را به شیشه ساعت مچی رسانده بود،

راهش را به سمت سر کج کرد.
سنسور داغ‌تر و داغ‌تر شد تا این که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد و کلاس تمام شد.
آقای معلم جل‌وپلاس اش را از کلاس جمع کرد و حسرت کباب شدنش را به دل حسین گذاشت.
بچه‌ها رفتند سراغ بمب؛ به خاطر یک اشتباه ساده بمب منفجر نشده بود. ص ۲۴ و ۲۵

باهم بودن,ما
بچه‌ های شرکت نقطه قوت ‌شان و دلیل موفقیت ‌شان دقیقاً همین “با هم بودن بودن” بود،نه با هم بودن معمولی که در حد تفریح و گفتن و خندیدن باشد، باهم بودنی که پیش برنده بود و به آن‌ها دل و جرأت می ‌داد.
#کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۴):

محمود شاگرد اول مدرسه بود و به شدت خجالتی و سر به زیر.
حسین در مدرسه دائم یک گوشه ای آتش می سوزاند و بعد بازیگوشی می کرد.
اما این ظاهر قضیه بود. آن‌ها خصوصیات اخلاقی و رفتاری مشترکی داشتند که روزبه‌ روز آن‌ها را با هم رفیق تر می کرد؛

خصوصیاتی که برای دیگران ملموس نیست و تنها در حیطه روابط دو طرف، معنا و مفهوم پیدا می کند! رفاقت آن‌ها چیزی فراتر از رفاقت های معمولی بود؛ رفاقتی که تنها به گفتن و خندیدن و خوش‌ گذرانی خلاصه نمی شد. ص ۳۲

باز کردن راه,شکستن سد
می شود هر راهی را باز کرد و هر سدی را شکافت.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۵):

در امتحاناتِ دکتر علی محمدی ملاک و معیار تمام شدن زمان امتحان، من بودم.
به محض این که برگه امتحان را تحویل می دادم، بلافاصله بعد از یک ربع، دکتر برگه‌ها را جمع می کرد.
واقعاً شخصیت عجیبی داشت.
اولین کسی بود که در دانشگاه ایران دکترای فیزیک گرفت بود.
جایگاه علمی بالایی داشت.
با وجود این، در ساده بودن و معمولی زندگی کردن، هیچ‌ کس به گرد پایش نمی رسید.
کلاس‌هایش شلوغ ترین کلاس‌ های دانشکده بود، به حدی که دانشجو های دانشگاه های دیگر برای حضور در کلاسش سر و دست می‌شِکاندند.
رابطه‌اش با دانشجو ها بیشتر شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو.

بچه‌ها خیلی با او راحت بودند و در هر کاری با او مشورت می‌کردند.
یک روز در کلاس دوتا از بچه‌ها درباره تحصیل در خارج از کشور از استاد راهنمایی خواستند.
یکی از آن‌ ها پرسید: «استاد چرا برای ادامه تحصیل و کار به خارج نرفتید؟»
یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچه‌ها توصیه‌ نامه تحصیل در خارج از کشور بدهید؟
وقتی ما می‌توانیم آن جا موفق تر باشیم چه اشکالی دارد که برویم؟»
استاد بعد از تمام شدن این حرف‌ها، لبخند معناداری زد؛ انگار حرف‌های زیادی برای گفتن داشت.
ولی ترجیح داد سکوت کند و طوری دیگری جواب بچه‌ها را بدهد.
احتمالاً آن دونفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهید علی‌ محمدی به جوابشان رسیدند. ص۳۹

شناخت راه,جلوتر رفتن
هرچه جلوتر می ‌رفتم تلاش می ‌کردم راهی که در آن قدم گذاشته ‌ام را بیشتر و بهتر بشناسم
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۶):

در درس خواندن نه خیلی خفن بودم، نه خیلی ضعیف.
دوران کنکور اصلاً به خودم سخت نمی‌گرفتم استرس نداشتم
بیشتر دنبال این بودم که رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم.
دنبال این بودم که بتوانم کار مفیدی انجام بدهم.

روز کنکور در عادی ترین حالت ممکن به حوزه امتحانی رفتم.
به رسم همه کنکورها کیک و ساندیس زینت بخش امتحان بود!
در سالن، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای ساییده شدن مدادهای نرم مشکی روی پاسخ‌ نامه ها بود.
در میان سکوت عمیق سالن، علی رضا امتحان را با خوردن کیک و ساندیس شروع کرد.
یک ربعی از شروع کنکور گذشته بود که به شکل کاملاً عادی و بدون هیجان خم شد و دفترچه را از کف زمین برداشت.
درحال پاشیدن معمولاً معلومات دوازده ساله‌اش روی برگه بود که ناگهان در اطراف کلیه اش احساس فشار کرد.

در طول کنکور بیشتر از این‌که به تست‌ها فکر کند به دست‌ شویی رفتن فکر می‌کرد و ذهنش کاملاً به هم ریخته بود
احتمالاً آن‌هایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند،

به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره‌ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد. ص۴۵ و ۴۶

دشواری,شکست,اوج
تصمیم آدم‌ ها بعد از مغلوب شدن می ‌تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود، آنان که بر این سختی ‌ها و دشواری ‌ها غلبه می ‌کنند به سمت اوج می ‌روند و آن‌ ها که از سختی و مشکلات بهانه می ‌تراشند به نابودی می ‌رسند و فراموش می شوند.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۷):

تجربه ی خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نا‌نوشته بی‌عیب است.
اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم،
ولی وقتی که کار را برعهده ی خودم گذاشتند، دیدم همه چیز دست خودم نیست.
گاهی اوقات کارهایی را نمی‌خواستم، ولی اتفاق می‌افتاد.

گاهی کاری را می‌خواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش می‌کردم نمی‌شد. انتظاراتم تخیلی بود.
وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایده‌آل فاصله دارم. هر کاری برای این که به نتیجه برسد، مقدمات می خواهد، کمک می خواهد، ابزار می خواهد، شرایط می خواهد. وقتی وارد کار می شویم. تازه آن موقع میل بر این کشمکش‌ها، تقسیم مسئولیت‌ها، محدودیت امکانات و نقص‌ها و ضعف‌های فکری باعث فاصله گرفتن از شرایط مطلوب می شود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیت‌ها مواجه کرد .ص۴۹

بریده کتاب(۸):

موقع درس خواندن یکی از خصوصیاتش این بود که هنوز کتاب را باز نکرده،
ذهنم شروع می کرد تخیل کردن راجع به این‌ که با این کلمات و جملات چه کار عملی می‌توانم انجام دهم.
هرچه می‌کردم، حفظیاتم قوی نمی‌شد.
همیشه برایم سوال بود که بالاخره کدام یک از این‌ها؛ مهندسی کامپیوتر، نرم‌افزار، الکترونیک، عمران یا مکانیک؟
همه این رشته‌ها را دوست داشتم.
می‌خواستم مهندس همه‌چیز بشوم
منتها فقط جنبه عملی مهندسی را دوست داشتم نه جنبه تئوری اش را.ص ۵۴

ایده های خوب,بیکاری,فکر
همه چیز از ایده های خوب شروع می شود. چیزی که بقیه تابه‌ حال نتوانسته‌ اند به آن دست پیدا کنند. ماهیت آن مهم نیست، مهم این است که فکر آدم بی کار نباشد و همیشه در ذهنش گره‌ ای برای باز کردن داشته باشد، فکر کردن به چیزی که می ‌تواند باعث تحول شود.
#کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۹):

دوران جنگ، پشت جبهه‌ها فقط نمی‌نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد؛
بلند می‌شدند و تیر می‌زدند.
آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است.

ولی این‌ که، آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست.

تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا می توانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچ چیز نترسیم.وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آن وقت است که به لطف و هدایت خدا همه کارها به نتیجه می‌رسد. ص۱۴۲

بریده کتاب(۱۰):

یک شب وقتی آقای رحیمی با سمندر از یزد به تهران می آمد، فکرش به‌ شدت درگیر دستگاه بود.
توازن بین فشار پدال گاز و شیب جاده به هم ریخت به سرعت از حد مجاز بالاتر رفت.
ناگهان در یکی از سراشیبی های مسیر، فلاش دوربین‌های پلاک خوان کنار جاده، چشم آقای رحیمی را پر کرد. آن روزها کمتر کسی خبر داشت که دوربین ها می توانند سرعت و پلاک را تشخیص دهند و جریمه کنند.
هنوز به عوارض تهران نرسیده بود که پیامک جریمه اوقاتش را تلخ کرد.
این اوقات تلخی او را به فکر انداخت؛
فلاش دوربین با مهندس رحیمی همان کاری را کرد که افتادن افتادن سیب با نیوتن. ص۱۲۷

بریده کتاب(۱۱):

نقطه قوت ما این است که عامل جمع شدنمان دور هم، هیچ وقت کار نبوده‌ است.
این خیلی مهم است. نخ تسبیح ما هیچ وقت کار نبود.
یعنی اگر این شرکت هم نبود، من به واسطه حسین با علی‌رضا و محمدامین آشنا شده بودم و در فضای رفاقت و صمیمیت خیلی خاصی بودیم.
حتی قبل از این که به‌ صورت جدی وارد فضای کاری شویم و شرکت کنیم این فضای صمیمیت و رفاقت تا حد زیادی شکل گرفته بود و دائم تقویت می شد.

بعد از این‌ که شرکت را هم تاسیس کردم باز این چارچوب که «اصل، کار نیست»، همیشه در جمع ما وجود داشت. به همین خاطر، وقتی در مسائل کاری و فنی اختلاف نظر پیش می آمد، حریمی از دوستی و رفاقت بین ما وجود داشت.
هیچ وقت اجازه داده نمی شد آن حریم رفاقت، به خاطر مسائل کاری شکسته شود.
همیشه اختلاف‌ها تا آن‌جا پیش می‌رفت که به این حریم آسیب نزند
در اوج اظهار نظرها و بحث کاری، هیچ وقت حریم ادب را زیر پا نگذاشتیم و دچار مشکل نشدیم. ص۷۳

بریده کتاب (۱۲):

نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم. تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود . چند ماه این طرف و آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودیم. روز شنبه زنگ اول به محض اینکه معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم و همه چیز آماده بود…. (صفحه۲۴)

بریده کتاب (۱۳):

یک بار یکی از اساتید درکلاس خاطره ای از فایمن برای ما تعریف کرد. فایمن یکی از فیزیکدانان بزرگ آمریکاست که توانست جایزه نوبل را بگیرد. مهارت زیادی در تدریس داشت. فیزیک را چرخ می کرد و با ادبیات ساده ای سرخش میکرد و به خورد دانشجوها میداد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست و پا کرده است. فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود و در حین سخنرانی دانشجو ها می پرسد: چرا شما همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام میدهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم. اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد بروید و مشکلات خودتان را حل کنید نه اینکه به علومی پردازید که شاید تا صد سال آینده به دردتان نخورد! صفحه (۴۰ و ۴۱)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...