کتاب سه دقیقه در قیامت : گشت و گذاری در عالم معنی… کتاب را برداری زمین نمی گذاری
کتاب سه دقیقه در قیامت نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
معرفی:
✔️در زندگی برخی انسانها اتفاقاتی رخ میدهد که اصطلاحاً به آن اتفاق تجربهای نزدیک به مرگ می گویند: NDE یا خروج روح از کالبد مادی و گشتوگذار در عالم معنی…
📚در این تجربه معمولاً کل زندگی فرد در پیش چشم او حاضر است و درواقع مروری بر زندگی گذشته صورت میگیرد؛در این حالت فرد نه فقط هر عمل خویش بلکه اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند نیز درک می کند.
همینطور که اعمال روزانه بررسی میشد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد. یکبار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیهالسلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم! اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس میکردید… پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند….
دوران جنگ فقط پشت جبهه ها نمی نشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد. بلند می شدند و تیر می زدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است. اگر دلت دیدن یک جنگ تن به تکنولوژی بدون سلاح و بدون پشتوانه مادی می خواهد، حتما این کتاب را بخوان…
خلاصه:
ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در حوزه فناوری و کامپیوتر
راه نو، آدم متمایز و تغییر دهنده می خواهد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۱):
😎یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره ای از «فایمن» برایمان تعریف کرد،
فایمن، یکی از برندگان جایزه 🎁 نوبل است.
او مهارت زیادی در تدریس دارد.
فیزیک را چرخ می کند و با ادبیات ساده سرخ می کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست وپا کرده است.
فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود.
⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می پرسد:
«شما چرا همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟
وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد، بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »
اصل در هر شرایطی و به هر شکلی، ایستادن است. دوام در ایستادگی، به هر شکل و شرایط را به سود انسان ایستاده تغییر خواهد داد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۲):
برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد، اما خانواده اش نمیتوانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است از این که نمی شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️
یک بار هم یکی از هم کلاسی هایم با عصبانیت😡 به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.
اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…
آنهایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گره ای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد؟ #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۳):
ایدهای که به ذهنم رسید این بود که سر کلاس آتش بازی مختصری راه بیندازیم. نقشه رو خودم کشیدم و تعدادی از بچههای کلاس هم کمک میکردند. نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم، تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود. چند ماه این طرف آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکر میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیز هایی از حسگر های حرارتی شنیده بودم. روز شنبه، زنگ اول به محض این که معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم. همه چیز آماده بود. باریکه آفتابی که سر صبح از چاک پرده، خودش را به شیشه ساعت مچی رسانده بود،
راهش را به سمت سر کج کرد. سنسور داغتر و داغتر شد تا این که ناگهان زنگ مدرسه به صدا در آمد و کلاس تمام شد. آقای معلم جلوپلاس اش را از کلاس جمع کرد و حسرت کباب شدنش را به دل حسین گذاشت. بچهها رفتند سراغ بمب؛ به خاطر یک اشتباه ساده بمب منفجر نشده بود. ص ۲۴ و ۲۵
بچه های شرکت نقطه قوت شان و دلیل موفقیت شان دقیقاً همین “با هم بودن بودن” بود،نه با هم بودن معمولی که در حد تفریح و گفتن و خندیدن باشد، باهم بودنی که پیش برنده بود و به آنها دل و جرأت می داد. #کتاب آرزوهای دست ساز
بریده کتاب(۴):
محمود شاگرد اول مدرسه بود و به شدت خجالتی و سر به زیر. حسین در مدرسه دائم یک گوشه ای آتش می سوزاند و بعد بازیگوشی می کرد. اما این ظاهر قضیه بود. آنها خصوصیات اخلاقی و رفتاری مشترکی داشتند که روزبه روز آنها را با هم رفیق تر می کرد؛
خصوصیاتی که برای دیگران ملموس نیست و تنها در حیطه روابط دو طرف، معنا و مفهوم پیدا می کند! رفاقت آنها چیزی فراتر از رفاقت های معمولی بود؛ رفاقتی که تنها به گفتن و خندیدن و خوش گذرانی خلاصه نمی شد. ص ۳۲
می شود هر راهی را باز کرد و هر سدی را شکافت. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۵):
در امتحاناتِ دکتر علی محمدی ملاک و معیار تمام شدن زمان امتحان، من بودم. به محض این که برگه امتحان را تحویل می دادم، بلافاصله بعد از یک ربع، دکتر برگهها را جمع می کرد. واقعاً شخصیت عجیبی داشت. اولین کسی بود که در دانشگاه ایران دکترای فیزیک گرفت بود. جایگاه علمی بالایی داشت. با وجود این، در ساده بودن و معمولی زندگی کردن، هیچ کس به گرد پایش نمی رسید. کلاسهایش شلوغ ترین کلاس های دانشکده بود، به حدی که دانشجو های دانشگاه های دیگر برای حضور در کلاسش سر و دست میشِکاندند. رابطهاش با دانشجو ها بیشتر شبیه رابطه پدر و فرزندی بود تا رابطه استاد و دانشجو.
بچهها خیلی با او راحت بودند و در هر کاری با او مشورت میکردند. یک روز در کلاس دوتا از بچهها درباره تحصیل در خارج از کشور از استاد راهنمایی خواستند. یکی از آن ها پرسید: «استاد چرا برای ادامه تحصیل و کار به خارج نرفتید؟» یکی دیگرشان هم گفت: «چرا شما تمایل ندارید به بچهها توصیه نامه تحصیل در خارج از کشور بدهید؟ وقتی ما میتوانیم آن جا موفق تر باشیم چه اشکالی دارد که برویم؟» استاد بعد از تمام شدن این حرفها، لبخند معناداری زد؛ انگار حرفهای زیادی برای گفتن داشت. ولی ترجیح داد سکوت کند و طوری دیگری جواب بچهها را بدهد. احتمالاً آن دونفر که بعدها رفتند آمریکا، با شنیدن خبر ترور شهید علی محمدی به جوابشان رسیدند. ص۳۹
هرچه جلوتر می رفتم تلاش می کردم راهی که در آن قدم گذاشته ام را بیشتر و بهتر بشناسم #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۶):
در درس خواندن نه خیلی خفن بودم، نه خیلی ضعیف. دوران کنکور اصلاً به خودم سخت نمیگرفتم استرس نداشتم بیشتر دنبال این بودم که رشته و دانشگاه خوبی قبول شوم. دنبال این بودم که بتوانم کار مفیدی انجام بدهم.
روز کنکور در عادی ترین حالت ممکن به حوزه امتحانی رفتم. به رسم همه کنکورها کیک و ساندیس زینت بخش امتحان بود! در سالن، تنها صدایی که به گوش می رسید، صدای ساییده شدن مدادهای نرم مشکی روی پاسخ نامه ها بود. در میان سکوت عمیق سالن، علی رضا امتحان را با خوردن کیک و ساندیس شروع کرد. یک ربعی از شروع کنکور گذشته بود که به شکل کاملاً عادی و بدون هیجان خم شد و دفترچه را از کف زمین برداشت. درحال پاشیدن معمولاً معلومات دوازده سالهاش روی برگه بود که ناگهان در اطراف کلیه اش احساس فشار کرد.
در طول کنکور بیشتر از اینکه به تستها فکر کند به دست شویی رفتن فکر میکرد و ذهنش کاملاً به هم ریخته بود احتمالاً آنهایی که تصمیم گرفته اند حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجند،
به این فکر نکرده اند که اگر کسی از بد روزگار در این چهار ساعت گرهای به کارش بیفتد عاقبتش چه خواهد شد. ص۴۵ و ۴۶
تصمیم آدم ها بعد از مغلوب شدن می تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود، آنان که بر این سختی ها و دشواری ها غلبه می کنند به سمت اوج می روند و آن ها که از سختی و مشکلات بهانه می تراشند به نابودی می رسند و فراموش می شوند. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۷):
تجربه ی خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نانوشته بیعیب است. اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم، ولی وقتی که کار را برعهده ی خودم گذاشتند، دیدم همه چیز دست خودم نیست. گاهی اوقات کارهایی را نمیخواستم، ولی اتفاق میافتاد.
گاهی کاری را میخواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش میکردم نمیشد. انتظاراتم تخیلی بود. وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایدهآل فاصله دارم. هر کاری برای این که به نتیجه برسد، مقدمات می خواهد، کمک می خواهد، ابزار می خواهد، شرایط می خواهد. وقتی وارد کار می شویم. تازه آن موقع میل بر این کشمکشها، تقسیم مسئولیتها، محدودیت امکانات و نقصها و ضعفهای فکری باعث فاصله گرفتن از شرایط مطلوب می شود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیتها مواجه کرد .ص۴۹
بریده کتاب(۸):
موقع درس خواندن یکی از خصوصیاتش این بود که هنوز کتاب را باز نکرده، ذهنم شروع می کرد تخیل کردن راجع به این که با این کلمات و جملات چه کار عملی میتوانم انجام دهم. هرچه میکردم، حفظیاتم قوی نمیشد. همیشه برایم سوال بود که بالاخره کدام یک از اینها؛ مهندسی کامپیوتر، نرمافزار، الکترونیک، عمران یا مکانیک؟ همه این رشتهها را دوست داشتم. میخواستم مهندس همهچیز بشوم منتها فقط جنبه عملی مهندسی را دوست داشتم نه جنبه تئوری اش را.ص ۵۴
همه چیز از ایده های خوب شروع می شود. چیزی که بقیه تابه حال نتوانسته اند به آن دست پیدا کنند. ماهیت آن مهم نیست، مهم این است که فکر آدم بی کار نباشد و همیشه در ذهنش گره ای برای باز کردن داشته باشد، فکر کردن به چیزی که می تواند باعث تحول شود. #کتاب آرزوهای دست ساز #میلاد حبیبی
بریده کتاب(۹):
دوران جنگ، پشت جبههها فقط نمینشستند دعا بخوانند و بگویند الهی صدام بمیرد؛ بلند میشدند و تیر میزدند. آن بلند شدن و تیر زدن، امروز این کار و تلاش و امیدواری است.
ولی این که، آن تیر بخورد به پیشانی دشمن، دست خداست.
تکلیف ما این است بلند شویم، حرکت کنیم و تا می توانیم با دقت تیر بزنیم؛ با تمام وجود بایستیم و از هیچ چیز نترسیم.وقتی این کار را با نیت درست و خالصانه انجام بدهیم، آن وقت است که به لطف و هدایت خدا همه کارها به نتیجه میرسد. ص۱۴۲
بریده کتاب(۱۰):
یک شب وقتی آقای رحیمی با سمندر از یزد به تهران می آمد، فکرش به شدت درگیر دستگاه بود. توازن بین فشار پدال گاز و شیب جاده به هم ریخت به سرعت از حد مجاز بالاتر رفت. ناگهان در یکی از سراشیبی های مسیر، فلاش دوربینهای پلاک خوان کنار جاده، چشم آقای رحیمی را پر کرد. آن روزها کمتر کسی خبر داشت که دوربین ها می توانند سرعت و پلاک را تشخیص دهند و جریمه کنند. هنوز به عوارض تهران نرسیده بود که پیامک جریمه اوقاتش را تلخ کرد. این اوقات تلخی او را به فکر انداخت؛ فلاش دوربین با مهندس رحیمی همان کاری را کرد که افتادن افتادن سیب با نیوتن. ص۱۲۷
بریده کتاب(۱۱):
نقطه قوت ما این است که عامل جمع شدنمان دور هم، هیچ وقت کار نبوده است. این خیلی مهم است. نخ تسبیح ما هیچ وقت کار نبود. یعنی اگر این شرکت هم نبود، من به واسطه حسین با علیرضا و محمدامین آشنا شده بودم و در فضای رفاقت و صمیمیت خیلی خاصی بودیم. حتی قبل از این که به صورت جدی وارد فضای کاری شویم و شرکت کنیم این فضای صمیمیت و رفاقت تا حد زیادی شکل گرفته بود و دائم تقویت می شد.
بعد از این که شرکت را هم تاسیس کردم باز این چارچوب که «اصل، کار نیست»، همیشه در جمع ما وجود داشت. به همین خاطر، وقتی در مسائل کاری و فنی اختلاف نظر پیش می آمد، حریمی از دوستی و رفاقت بین ما وجود داشت. هیچ وقت اجازه داده نمی شد آن حریم رفاقت، به خاطر مسائل کاری شکسته شود. همیشه اختلافها تا آنجا پیش میرفت که به این حریم آسیب نزند در اوج اظهار نظرها و بحث کاری، هیچ وقت حریم ادب را زیر پا نگذاشتیم و دچار مشکل نشدیم. ص۷۳
بریده کتاب (۱۲):
نقشه این بود که داخل میز معلم بمب دستی کار بگذاریم. تا هم معلم حالش جا بیاید و هم حال و هوای کلاس عوض شود . چند ماه این طرف و آن طرف را گشتیم. دست آخر از بازار چهارشنبه سوری مقداری باروت گیرمان آمد. برای منفجر کردن بمب از راه دور باید فکری میکردیم. سر کلاس فیزیک و حرفه و فن چیزهایی از حسگرهای حرارتی شنیده بودیم. روز شنبه زنگ اول به محض اینکه معلم وارد کلاس شد، عملیات را شروع کردیم و همه چیز آماده بود…. (صفحه۲۴)
بریده کتاب (۱۳):
یک بار یکی از اساتید درکلاس خاطره ای از فایمن برای ما تعریف کرد. فایمن یکی از فیزیکدانان بزرگ آمریکاست که توانست جایزه نوبل را بگیرد. مهارت زیادی در تدریس داشت. فیزیک را چرخ می کرد و با ادبیات ساده ای سرخش میکرد و به خورد دانشجوها میداد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست و پا کرده است. فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می شود و در حین سخنرانی دانشجو ها می پرسد: چرا شما همان کاری را می کنید که ما در آمریکا انجام میدهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم. اما شما که کشورتان مشکلات متعددی دارد بروید و مشکلات خودتان را حل کنید نه اینکه به علومی پردازید که شاید تا صد سال آینده به دردتان نخورد! صفحه (۴۰ و ۴۱)
کتاب نیمه پنهان مکران نویسنده: محمدهادی حیدری نسب انتشارات عهد مانا
کتاب نیمه پنهان مکران : گذری به یک سرزمین، سرزمینی زیبا با مردمانی زلال و بی ریا
کتاب نیمه پنهان مکران نویسنده: محمدهادی حیدری نسب انتشارات عهد مانا
معرفی:
🏝مکران، پارهای از تن زیبای سرزمینمان ایران است. 🏖 سواحل زیبای دریای عمان، که حاشیهاش کویر و دشت و نخلستانهایی احاطه کرده است و در میان آنها مردمانی از طوایف گوناگون شیعه و سنی زندگی میکنند. این سفرنامه، گذری است از میان این سرزمین برای آشنایی اعتقادی با انسانهای مهربان و زحمت کش آنجا…
🍃 نیمه پنهان مکران انسانهایی هستند که در هیاهوی بازیهای سیاسی در اعتقادات خود غوطهور میشوند و به حقیقت میپیوندند.
بریده کتاب:
⏰پانزده دقیقه اول مشخص نبود که آنها میخواهند درباره شیعه تحقیق کنند یا آمدند نظر امین را برگردانند. امین ابتدا مقداری درباره دلایل تشیعش گفت ولی آنها با جاهل پنداری امین به او گفتند: «تو که درس حوزوی نخوانده ای و سواد کافی نداشتی. چطور تشخیص دادی که شیعه بر حق است؟»
🗣لحن صحبت امین عوض شد و از سواد مذهبیاش دفاع کرد. از فعالیتهایش وقتی که سنی بود گفت و مقداری درباره تناقضات و عملکردهای منفی برخی مولویهای برجسته اهل سنت صحبت کرد. آنها گفتند: «اینکه دلیل نمیشود فلان مولوی چه کارکرده و فلانی چه کار!»
خون دلی که لعل شد: خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش
خون دلی که لعل شد خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب انتشارات انقلاب اسلامی
بریده کتاب(۱):
خانه ما طبق معمول اغلب خانههای ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالیها هم جزو زوائد است و لذا آنها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمانهای همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است. وقتی تصمیم به فروش قالیها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و میدانستم که آنها نمیگذارند من اینکار را بکنم. یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزانقیمت و کمحجم است. او گفت: به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آنها هم اضافی ماند. به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبههای ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.
همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟ _گفتم این دو قالی به جای آن قالیهایی است که جزو جهیزیه خود آوردهاید. گفت: نه آنها را هم بفروش به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمانهایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و بهجز یک استثنا…. ص۱۶۳
دانلود از آپارات نمکتاب
عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد
عکس نوشته هایی زیبایی از کتاب خون دلی که لعل شد
یک افسر جوان که به گستاخی معروف بود، به تمسخر صدا زد: – آ شیخ! ریشت رو تراشیدند؟ من فورا پاسخ دادم: بله، سال ها بود که چانه خود را ندیده بودم و حالا الحمدلله می بینم اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.رژیم پهلوی بر محور جدایی میان دین و جامعه بنا شده بود.گاهی به سبب تنگ دستی ناگزیر می شد کتاب هایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بودند بفروشد. وقتی می دید ما کتاب هایش را تورق می کنیم، ناراحت می شد. اگر یکی از کتاب های کتابخانه اش را دست ما می دید، با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت: این چیست؟ لطفا بگذار سرجایش! اما با این همه ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ی ما چیزی فراهم کند. به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت، کتابی را برای فروش بر می داشت، اما فروش آن کتاب برایش نا گوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت، دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت، … تا اینکه ناچار انتخاب می کرد و بر می داشت. به یکی از ما می گفت: این کتاب ها را به نزد شیخ هادی ببر و به او بفروش.کنج سلول همواره با یاد و نام خدا برای مومن است.به سراغ قفسه های کتابخانه می رفت، کتابی را برای فروش بر می داشت، اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت، دومی را برمی داشت، سومی را برمی داشت، … تا اینکه ناچار انتخاب می کرد.
ترکیب مقاومت با آگاهی بخشی و رشد فکری، خط انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد.در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هردو خط «مقاومت» و «روشنگری» را با هم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملا با هم در آمیختم.ریاضت سکوت امام، یکی از بزرگ ترین ریاضت ها بود. او مصداق کامل انسان مومن بود.
موکب رنگی پنگی نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: عهد مانا
موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده
موکب رنگی پنگی نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: عهد مانا
معرفی:
یه موکب کوچیک پر از مداد رنگی، پارچهها و کاغذهای رنگی، پر از عروسکهای دستساز و کاموا و یونولیت. یه موکب پر از بازی و شوق و ذوق و سروصدای بچهها. زنان و دختران هنرمندی که چندسالی است بدون هیچ پشتیبان و در یک حرکت خودجوش و مردمی خودشان را میرسانند به زیارت اربعین تا زائران کوچک این اجتماع باشکوه را دریابند.کودکان و خردسالانی که در میان اینهمه سروصدا و ازدحام جمعیت فراموش شدهاند و کمتر کسی به آنها فکر می کند. موکب رنگی پنگی شامل خرده روایتهایی است از این هنرمندان خلاق.
بریده کتاب:
میگویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم میخواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیش میآید زندگی شیرین میشود. من وقتی امامحسینعلیه السلام را پیدا کردم زندگیم شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتلخوانی رفتم. سِنی نداشتم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتلخوانی طول کشید و من هم داشتم گوش میکردم. بعد حس کردم که نظرت درمورد عالم عوض شد یعنی حس کردم بجز امام حسین علیهالسلام واقعاً هیچ چیزی برایم ارزش ندارد
من برده هستم : دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.
من برده هستم : پاتریشیاسی. مک کسیاک، محراب قلم
خلاصه:
کلوتی دختر سیاه پوست ۱۰ـ۱۲ ساله ای که برده است ولی در حین باد زدن خانم ارباب که به پسرش درس می داد خواندن و نوشتن یاد گرفته و خاطراتش را می نویسد. او تمام ذهنیات و اتفاقات روزمره اش را می نویسد. اگر بفهمند او را به جنوب منتقل می کنند که هیچکس نمی تواند از آنجا فرار کند و همانجا خواهد مرد و یا او را می کشند! او به هیچکس چیزی نمی گوید تا اینکه با آمدن معلم خصوصی برای فرزند ارباب، او با طرفداران لغو برده داری آشنا می شود وبه آزادی بسیاری از بردگان کمک می کند اما هیچکس نمی فهمد که او در ابن کار دخالت دارد.
بریده کتاب(۱):
باید خیلی دقیق باشم ودر عین حال حواسم جمع باشد که کسی نفهمد، چون اگر اربابم بفهمد حتماً مرا شلاق میزند! گه گاه شنیده ام ارباب هنلی گفته اگر برده هایش را در حال سواد آموزی ببیند، آن ها را تا حد مرگ کتک میزند و پوستشان را به برده داران در ایالات جنوبی خواهد فروخت.
بریده کتاب(۲):
خانم لیلی، اسپایسی را به طرز وحشیانه کتک زد، فقط برای اینکه یک گلدان کوچولو را شکسته بود اگر بفهمند که من خواندن و نوشتن می دانم، با من چه خواهند کرد؟ این فکر تنم را لرزاند.
بریده کتاب(۳):
با یک چوب روی زمین خاکی نوشتم «م» مثل مادر. هنوز نوشتنم تمام نشده بود که خاله تی چنان کشیده محکمی به من زد که که اگر میزرا نگرفته بودم، به زمین می افتادم. حتی خانم لیلی هم هیچوقت به این شدت مرا کتک نزده بود! خاله تی بلافاصله با پاهایش حروف را پاک کرد. کمی بعد بلاخره سرم از گیج رفتن باز ایستاد و برقش از بین رفت. آنچه در چشم های خاله تی دیده می شد ترس بود نه عصبانیت! با صدایی گرفته پچ پچ کرد:« می دونی چه بلایی سر برده ها می آورند اگر موقع خواندن و نوشتن مچشون رو بگیرن؟؟»
بریده کتاب(۴):
احساس می کرد تحقیر شده است. از این که در مقابل همه شلاق خورده بود، خجالت می کشید. این که او همیشه در سوار کاری برنده می شد، اصلاً کمکی به او نکرد! سوار کار یا غیر سوار کار، برنده یا بازنده، ارباب هنلی او را مثل همه شلاق زد.
حرمان هور : اول تا اخر زندگی نفر اول کنکور پزشکی که وصل به بی نهایت می شود…
حرمان هور : علیرضا کمری ، نشر سوره مهر
معرفی:
اگر به تو بگویند که این کتاب خاطرات و دست نوشته های نفر اول کنکور پزشکی است که خیلی تیزهوش، خیلی پراحساس، خیلی ریزبین و عاشق پیشه بوده است دلت می آید که نخوانی و مسیر بی نهایتی که او طی کرده را ندانی. شاید تو هم بخواهی مثل او بی نهایت شوی.
بریده کتاب:
این کیست که امشب اینگونه آرام به چشمان خیس شما قدم می گذارد؟ لحظه ای می نشیند مکثی می کند و می رود. این کیست که بعد از مدت ها احساست را به ضیافت می خواند و پرواز خیالت را به سوی شمع وجود خویش می کشاند؟ کمی تامل می کنی که این کیست که باز هم خانه خلوت تو را دق الباب می کند …چمران می گفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنی هایش است و من می دانم که تو ناگفته هایت بیش از آن بود که بشود باور کرد. با تمام این حرف ها گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند.
استاد عشق : داستان پرپیچ و خم زندگی نابغه ایرانی، پرفسور حسابی
استاد عشق ، ایرج حسابی
معرفی: پدرشان آنها را از ایران برد لبنان بعد هم رهایشان کرد. فقیر شدند و غریب، اما عجیب اینجاست که با هزاران بیچارگی دست و پنجه نرم کردند ولی اینقدر موفق بودند که همه ی ما را خجالت می دهند… فوق العاده جذاب است این کتاب!
از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد
از قبیله باران : خسرو آقایاری، نشر سوره مهر
معرفی:
من ازآسمان می آیم. قطره ای بارانم وجزء آیت های خدای مهربان اگر دوست داری باران باشی باید با قطره قطره هایی که از آسمان می آید همراه شوی. پس بااین قطره همراه باش.
بریده کتاب(۱):
میوه های درخت، هرچه دست نیافتنی تر ودور از دسترس باشند، زیباتر وتحریک کننده ترند. مردم خیلی از وقت ها به میوه های دم دستی قناعت می کنند. آنها مثل درخت میوه ای هستند که باید تکانشان بدهی تا میوه های دم دستی شان بریزد. تازه آن وقت میوه های دور از دسترس لوه می کنند. بارور می شود…
کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.
کتاب تولد در لس آنجلس : بهزاد دانشگر، عهدمانا
🇧🇷برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است. برای بخشی از مردم، پله، زیکو و... نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است 🎻 و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان.
🙆 من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر «ریو دوژانیرو» آشنا شدم: «کارناوال رقص.»
از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است...
گروهی زن و مرد برهنه و مست که توی کوچه و خیابان می رقصند و می رقصند و همه فقط به دنبال لذت بیشتر می گردند...
بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰تومان #سفارش از طریق👇 sefaresh_namaktab@
میخوایم این کتاب زیبا رو در شب های قدر بین جوونا پخش کنیم از قافله خیر جا نمونی، هر کس به اندازه ی کَرَمِش😍