نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۳۱ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت) :: انقلاب/ شهدای انقلاب» ثبت شده است

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ق.ظ

سیاه و سفید سرزمین من

کتاب سیاه و سفید سرزمین من : پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است...
 

کتاب سیاه و سفید سرزمین من: پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است…

کتاب سیاه و سفید سرزمین من
نویسندههادی قطبی
انتشارات بهار دلها

معرفی:

همسر امام می گفتند:”من شصت سال با امام زندگی کردم ولی ندیدم که ایشان یک معصیت بکنند، در عین حال به ما اصلاً سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند و همیشه به ما می گفتند: سعی کنید گناه نکنید، اگر نمی توانید ثواب کنید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید.

بریده کتاب:

زمانی، طبق دستور رضاشاه به تمام پادگان ها بخشنامه شد که فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند. فرمانده ی لشکرسرلشکر بوذرمهری بود. ولی بلافاصله به محض دریافت بخشنامه دستور داد شیبورافسرش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکرجمع شدند، بوذرمهری بخشنامه راخواند و درتوضیح گفت: از امروزهر پدرسوخته ای که به سربازان فحش بدهد، دستورمی دهم پدر قرومساقش را جلوی روی سربازان دربیاورند. فهمیدید! بروید گورتان راگم کنید. ص ۲۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۳۸
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

می خواهد چشمانش باز باشند

می خواهد چشمانش باز باشند: داستان هایی که خواندنش مستحب که نه بنظرم واجب است…

 

می خواهد چشمانش باز باشند
نویسنده: گروهی از نویسندگان
ویراستار: محمدجواد آسمان
انتشارات: شهرستان ادب

معرفی:

گاهی نباید با گذر فاصله ها به فراموشی بسپاریم، سختی راهی را که امروز به آسانی نشانش می دهیم ….

بریده کتاب:

از خشم صورتش گر می گیرد، گوش هایش به جیغ می افتند، دندان هایش روی هم فشرده می شوند و لعاب چشم هایش به نم می نشیند. افسر از پشت سرش فریاد می زند: «آتش » مسلح می کند، چند نفس عمیق می کشد، بعد بی اراده بر می گردد وتا افسر به خود بیاید، روی او رگبار می ریزند و…. ( ص۸۱)

بریده کتاب(۲):

برق فلش که پرید توی فضا، مانتو سفید میانه اندامی برگشت ونگاهم کرد. چشم هاش، سبزی از یاد رفته بهار را به یاد می آورد و پیشانیش، قله های برف گیر بهورا، توی یک زمستان دلنشین. با این حال، یک لحظه نگاه هامان گره خورد در هم، بعد به خودم آمدم، ومثلاً مشغول ور رفتن با دوربین شدم. ( ص۳۷)

مرتبط با کتاب می خواهد چشمانش باز باشند 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…
کمی آشنایی با دوران قبل از انقلاب… دیدنش ضرر ندارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافران جاده های سرد

مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: «دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:«آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: «نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: «چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مروارید شکسته

مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود.. بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تار و پود

 

کتاب تار و پود : رمان خون ها، اونم از نوع عاشقانه، و البته تاریخی و جذابش معطل نکنن

 

کتاب تار و پود
نویسنده: زینب امامی نیا
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب(۱):

چند روز است که بچه ها هم مثل خودم، سر از پا نمی شناسند و منتظر هستند تا برایشان از جوان که هرروز سر راهم هست و از خانه تا قالی باف خانه مرا تعقیب می کند، بشنوند…
بین این همه دختر، چطور مرا پسندیده است، با این دماغ بزرگ و کوفته ای من؟
دلیلش هرچه که هست، بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد. ص۶

بریده کتاب(۲):

بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد و به خاطر من شب و روز پشت در خانه و یا توی کوچه پس کوچه ها بیاید و مرا دید بزند. البته ناگفته نماند یک شب هم که حسابی توی فکرش بودم و دلم می خواست برای یک لحظه هم که شده ببینمش، با چشمهای خودم دیدم که از دیوار بالا آمده است و توی حیاط سرک می کشد. خیلی ترسیده بود. اگر من روسری سرم نبود یا مادر بدون چادر و روسری توی حیاط می آمد چه؟ ص۱۱

بریده کتاب(۳):

تند تند راه می روم. توی کوچه می پیچم، ناخودآگاه دهانم بسته می شود و صدایم خفه. مرد پشت دیوار، همان مرد آرزوهایم با تفنگ کوچکی که اسمش به نظر کلت است، جلویم سبز می شود.
به خانه نگاه می کنم، جلوی خانه مان شلوغ است. چند سرباز با تفنگ ایستاده اند. عقب عقب می روم. به چیزی می خورم و روی زمین می افتم. پشت سرم دو سرباز تفنگ به دست ایستاده اند. با چادر خیس و گلی به سختی از جا بلند می شوم… ص۱۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطرات ایران

 

کتاب خاطرات ایران : خاطرات ایران ترابی از سال های پرهیاهو و بی سابقه در ایران عزیز

 

کتاب خاطرات ایران
نویسنده: شیوا سجادی
مصاحبه گر: اکرم السادات حسینی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب خاطرات ایران:

دو هفته ای می شد که تبلیغاتی برای تشویق مردم به داشتن بچه کمتر شروع شده بود و به کسانی که قرص جلوگیری را مرتب استفاده می کردند جایزه هایی مثل سماور و پتو می دادند. ولی اکثر زن های روستایی کم خونی و فشار پایینی داشتند و قرص وضع آنها را بدتر می کرد و من حتی اگر خودشان هم قرص می خواستند به آنها نمی دادم. خیلی از زن ها هم دوست داشتند بچه های زیادی داشته باشند و قرص نمی خواستند… ص ۶۰

بریده کتاب(۲):

به همین دلیل به من مشکوک شده بودند. در پایگاه خانم ملکان بعد از بررسی آمارها به من گفت چرا آمار زایمان تو از آمار تنظیم خانواده ات بالاتر است؟ گفتم: نمی توانم جلوی زایمان ها را بگیرم…
با لحن توهین آمیزی به من گفت: مگر از شما نخواسته بودیم آمار تنظیم خانواده را بالا ببرید؟ همه آمار تنظیم خانواده شان بالاست و تو آمار زایمان هایت… به نظرشان مشکوک هستی و از من خواسته اند تو را زیر نظر داشته باشم… ساواک خیلی ها را گفته، مواظب خودت باش! ص۷۰

بریده کتاب(۳):

وقتی منافقان به طرف ایلام حرکت می کردند، مردها از شهر بیرون رفتند و جلوی آن ها را گرفتند و ما زن ها پشت تیربارها نشستیم و با اسحه ژ۳ و کلتی که داشتیم از شهر دفاع کردیم تا فکر نکنند شهر خالی  است و اینطور نگذاشتیم وارد شهر شوند.   ص۳۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ظلمت سفید

 

ظلمت سفید : داستان یک سفر، سفری سرد که جوان را وارد ماجرایی مهم می کند…

ظلمت سفید
نویسنده: سجاد خالقی
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب ظلمت سفید:

خبر نداری پس؟ علما رفته اند قم، تحصن کرده اند. مردم هم سفارت بریتانیا تحصن کرده اند. خود سفیر انگلیس با مردم هم صدا شده که مردم باید عدالت خانه داشته باشد تا مملکت بشود عینهو کشور خودش: گوشت ارزان، نان ارزان. تازه اتول هم برایمان می آورند که بدون اسب راه می رود و سرگین نمی کند.
آب از دهان مرد راه می افتند… ص۶۵

بریده کتاب(۲):

همانطور که دراز کشیده بود و بالای سرش را نگاه می کرد، خرخر آرامی را از پشت سرش شنید. به زحمت برگشت. میان سفیدی مه، دو چشم درشت سیاه به چشم هایش زل زده بود. چشم های گرگ بود. خواست بلند شود فریاد بزند. خواست تکان بخورد، اما نتوانست. گرگ پیش رویش ایستاده بود سفید مطلق! تمام بدنش، دهانش، پوستش، فقط یک جفت چشم مشکی داشت.
مهرداد چندبار چشم هایش را باز و بست کرد. باور نمی کرد چه میبیند. بزرگتر از گرگ واقعی بود. حیلی بزرگتر! گرگ صورتش را جلو آورد. مستقیم به چشم های مهرداد نگاه کرد. سرمای چشم هایش مهرداد را بی حس کرد…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کامبوزیا

کتاب کامبوزیا : حافظ و مفسر قرآن، دانشمند، مبارز...او یک شهید تمام عیار است.

کتاب کامبوزیا جمعی از نویسندگان انتشارات: نشر شهید ابراهیم هادی

کتاب کامبوزیا : حافظ و مفسر قرآن، دانشمند، مبارز…او یک شهید تمام عیار است.

 

کتاب کامبوزیا
جمعی از نویسندگان
انتشارات: نشر شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

سخن از مسلمانی است که حافظ ومفسر قران بود هیچگاه از مسیر بندگی حضرت حق فاصله نگرفت. وتمام علم خود را مدیون عمل به قرآن بود.

بریده کتاب(۲):

بندسوم_(یهودیان)در سرزمین اشغالی به صورت های مختلف مشغول تبلیغ وفرزند آوری یهودیان هستند اما برای ما توصیه می کنند که فرزند کمتر زندگی بهتر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رسول مولتان

رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش گرو ارزش های انقلاب...همین کافیست.

رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش در گرو  ارزش های انقلاب…همین کافیست.

 

رسول مولتان (زندگی نامه شهید سید محمدعلی رحیمی از زاویه دید همسرش)
نویسنده: زینب عرفانیان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب(۱):

سرخیابان ۱۳ آبان، علی توی ژیانش منتظرمان بود، تا دیدمش، دلم هری ریخت. آب دهانم را قورت دادم و رویم را کیپ ترگرفتم.
معصومه (خواهر علی) در جلو رو باز کرد که سوار شوم. خواستم بگویم نه که به زور هولم داد توی ماشین و با علی خداحافظی کرد. قرارمان این نبود، گفته بودم خودش هم بیاید. ولی لحظه آخر، غافلگیرم کرد. با علی تنها شدم. هوای ماشین سنگین بود. معذب شده بودم.صفحه «۲۴»

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۰ ب.ظ

خاطرات عزت شاهی

خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل...

خاطرات عزت شاهی نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر

خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل…

 

خاطرات عزت شاهی
نویسنده: محسن کاظمی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

جوان امروز نمی داند که جوان دیروز چه کرده است
مردان امروز از رنج و تلاش مردان دیروز چیزی نمی دانند
و چقدر تاسف بار است اگر ندانیم انقلاب ما و افتخار ما چه بوده است؟
این کتاب با جذابیت، تلخی ها و شیرینی های یک نسل را به تصویر می کشد.

 

 

بریده کتاب:

رهبران قوم(مجاهدین) از طرفی اجازه مطالعه و تعامل اندیشه به زیر دستان نمی دادند, از طرفی هم خود مطالعه نداشتند که به آنها ارائه کنند. از این رو به خاطر این که اعضاء به بی عملی دچار نشوند آنها را به کارهای بی ثمر و سبک و تهی مغز مشغول می کردند و برای آنها شخصیت کاذب ایجاد می کردند: یکی را مسئول چای, دیگری را مسئول ناخن گیری, یکی را مسئول آفتابه و دیگری را مسئول خودکار و….صفحه۲۲۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۴:۰۰
نمکتاب ...