نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پهلوان گود گرمدشت

 

پهلوان گود گرمدشت : سرگذشت اسطوره مقاومت در نبرد الی ‌بیت‌المقدس شهید حسین قجه‌ ای

پهلوان گود گرمدشت
نویسنده: گل علی بابایی
انتشارات صاعقه، مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت وابسته به سپاه محمد رسول الله(ص)

 

بریده کتاب:

خدا شاهد است؛ به شرف حضرت زهرا سلام الله علیها قسم، همین بچه ها در عملیات الی بیت المقدس آخرین نیرویی بودند که از جاده به عقب آمدند. وقتی این بچه ها به اردوگاه تیپ در انرژی اتمی رسیدند، به والله من خجالت کشیدم. آخر قیافه هایی را دیدم که تمام سر و صورت شان خونی و لباس هایشان پاره، پاره بود. با خودم گفتم این بچه ها چه طوری توانستند در مقابل آن همه فشار دشمن دوام بیاورند. در حقیقت اینها مجذوب شهامت، شجاعت، خشوع، خضوع، مردانگی، اخلاص و ایثار فرمانده شان شده بودند که وقتی قجه ای هم شهید شد، آن ها راضی نشدند تا از مواضع خودشان عقب نشینی کنند. این یعنی اقتدار و محبوبیت فرماندهی. صفحه ۱۸۸

بریده کتاب(۲):

طی آن شش-هفت روزی که آنجا بودیم، هروقت گرسنه اش می شد، یک تکه نانی خشک از جیب اش در می ‌آورد و می گذاشت دهان خودش. خوابیدن اش راهم کسی نمی دید. یعنی نمی خوابید تا کسی او را ببیند. فقط عصر همان روزی که شبش شهید شد، دیدم روی خاک ریز از شدت خستگی، بی حال شده و خوابش برده. آنقدر آرام و قشنگ خوابیده بود که من واقعا نور شهادت را در چهره اش دیدم. صفحه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چریک تنها

 

کتاب چریک تنها : زندگینامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سید علی اندرزگو

 

کتاب چریک تنها
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خلاصه کتاب:

زندگی ‌نامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سیدعلی اندرزگو که سال ‌ها به فعالیت بر ضد رژیم شاه و فراهم کردن سلاح برای مبارزین ادامه داد ولی دستگاه امنیتی شاه نه‌ تنها موفق به دستگیری این انسان نخبه نشد، بلکه این اعجوبه کار اطلاعاتی در طول ۱۴ سال فعالیت انقلابی گسترده، ازدواج کرد و صاحب ۴ فرزند شد و به یکی از اسطوره‌ های مبارزات انقلابی کشور ما تبدیل گردید.

بریده کتاب:

آقا گفت(شهید اندرزگو): پهلوی یا به دست من یا با خون من از بین می‌ رود!
بعد مکثی کرد و از آتش قلیان، یک ذغال برداشت بر روی دست گرفت! قشنگ کف دستش بود!
گفت: «حفظ دین برای مردم در آخرالزمان مثل تحمل کردن آتش این ذغال می ‌ماند!»
هول شدم و گفتم: آقا! دستت نمی ‌سوزد؟
لبخندی زد و گفت: «بدن ما به آتش جهنم هم نمی‌ سوزد.» بعد سکوتی کرد و عبارتی بر زبان آورد که برایم خیلی عجیب بود. همسرم گفت: «این نهضت و انقلاب به ‌زودی پیروز می‌ شود و امام ‌خمینی رهبر مردم می‌ شود. شاه هم از بین می‌ رود. دو سه سال اول انقلاب، همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار می ‌گیرند. بعد از دو سه سال سیدعلی نامی می آید. رئیس ‌جمهور می ‌شود.»

من نگاهش کردم و گفتم: «سیدعلی خودت هستی، درسته؟! خودت می‌ خواهی رئیس مملکت بشوی؟!» سکوتی کرد و درحالی‌ که سرش پایین بود گفت: آن موقع من نیستم، آن موقع سیدعلی دیگری است، می ‌آید رئیس‌ جمهور می‌ شود و ادامه دارد و بعد از چند سال که بگذرد آقا امام‌ زمان (عج) ظهور می‌ کند. ص۹۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۴۶ ق.ظ

نیمه های فراموشی

 

کتاب نیمه های فراموشی: گره خوردن زندگی یک اسیر جانباز با مسابقات پارا المپیک

کتاب نیمه های فراموشی
نویسنده: مهرداد غفارزاده
انتشارات قدیانی

خلاصه:

کتابی با موضوعی که کم به آن پرداخته نشده اما این بار نویسنده خلاقیت خود را به کار برده است و داستان زندگی یک اسیر جانباز دفاع مقدس را با بازی مسابقات پارا المپیک بارسلون در اسپانیا گره زده است.
جوان عکاسی که هدف‌های خود را از یاد نبرده است؛ رمانی متفاوت و جالب و البته پربار. تحلیل‌ها و محتوایی نو و جذاب!

بریده کتاب:

چیزی شبیه قلقلک توی پایم حرکت می ‌کند. ماهی‌ های قرمز، اول از پایم می ‌ترسند و به لبه ‌های تاریک حوض پناه می ‌برند. بعد کم کم به آن عادت می ‌کنند و جلو می ‌آیند. دوباره روی پایم آب می ‌ریزم. ننه ‌ام با لیوان کمر باریک شربت بالای سرم ایستاده..

بریده کتاب(۲):

پسر با دهانش، صدای موتور دنده ‌ای را درمی آورد و می ‌گذرد. او هم با خیالش زندگی می‌ کند. باید خیلی موتور دوست داشته باشد. بزرگ که شد و موتور که توانست بخرد، حتماً صدای ماشین بنز را درمی ‌آورد. بعد همین‌ طور که بزرگ ‌تر شد، صداهای جور واجور دیگر را. آخر سر هم به هیچ‌ کدام نمی‌ رسد و توی گلویش باد می ‌کند‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۴۶
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهمان شام

کتاب مهمان شام: خاطراتی کوتاه از جوانی دهه شصتی، یک شهید زنده

کتاب مهمان شام

نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خلاصه:

خاطراتی کوتاه از جوانی دهه شصتی که اخلاص در تمام رفتارهای او و کلام او جلوه داشت؛ کارفرهنگی و انس با شهدا از خصوصیات با ارزش بود و شهید زنده لقبی بود که دوستانش از عمق جان برای او استفاده می ‌کردند و در اوج جوانی نیز به این مقام رسید.

بریده کتاب:

یه بار خسته بودم. هیچ روحیه‌ ای برام نمونده بود، تنها کسی که به ذهنم رسید کمکم کنه سید بود. براش پیام فرستادم: سید خسته و بیچاره شدم چیکار کنم؟؟
سید بلافاصله جواب داد: کسی که از خدا دوره بیچاره است، نکنه خدای نکرده از خدا دور شدی؟
جوابش همچون پتکی بر سرم فرود آمد. خیلی با من صحبت کرد و گفت: هر وقت نا امید شدی برو در خونه خدا، درمان همه دردها همون جاست. آرامش از صحبت‌ هاش می‌ بارید….

بریده کتاب(۲):

سید یک روز یک حرف عجیبی به من زد که هنوز هم باورش برای من مشکله؛ به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!
من توی ذهنم حساب کردم دیدم سید زمان شهادت ۲۹ ساله بود! یعنی دقیقاً هیچ نماز صبح قضایی نداشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

علی بی خیال

کتاب علی بی خیال: از آن دسته انسان های خواندنی و البته آموختنی

 

کتاب علی بی خیال (خاطرات شهید علی حیدری)
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

سوال کردم چرا آمدی و می ‌خواهی تخریب را یاد بگیری؟ گفت تخریب بی‌ ریاست و آخر اخلاص است. ساز و آهنگ صدایش می ‌آید. ولی نوازنده مشخص نیست. بویش می ‌آید ولی عطارش معلوم نیست. شب عملیات محور را باز می ‌کند، مانع شهید شدن و تلفات می ‌شود، ولی اصلاً حرفی و یادی از او نیست.
فقط اثر کارش دیده می ‌شود. اگر تخریبچی ‌ها نبودند بچه‌ ها قتل عام می‌ شدند.

بریده کتاب(۲):

آن موقع داشتن یک ضبط کوچک بین بچه حزب اللهی ‌ها خیلی خواهان داشت. داخل آن نوارهای عزاداری و مناجات می ‌گذاشتند و گوش می ‌دادند.
در سقز این ضبط‌ ها خیلی ارزان بود. رفته بودیم با علی حیدری که یکی از این ضبط‌ ها را بخریم. من از این ضبط ‌های کوچک خوشم می‌ آمد و می‌ خواستم قیمت بگیرم و بخرم. علی آرام آمد زیر گوشم گفت: عباس نخر، حرام است. این‌ ها قاچاق است. از طریق غیرقانونی وارد کشور می‌ شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شاهین بر آفتاب

شاهین بر آفتاب: سرگذشتی خواندنی از یک آموزگار… پایانش فوق العاده است.

 

شاهین بر آفتاب (سرگذشت شهید غلام علی پیچک)
انتشارات مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)

بریده کتاب:

یکبار علی آمد منزل ما برای خداحافظی، من که خیلی نگران او بودم، گفتم: داداش؛ واقعاً تو با این جوانی، با این شادابی، فکر نمی ‌کنی توی این راهی که رفتی، کشته یا معلول می ‌شوی؟
خیلی آرام جوابم را داد و گفت: آبجی؛ من توی این راهی که انتخاب کردم، خیلی سختی کشیدم، خیلی محدودیت هارا لمس کردم و همه هدفم این است که زحماتم از بین نرود و از خدا می‌ خواهم که حتما این کارها را از من قبول کند و اجر مرا بدهد، اجر من تنها با شهادت ادا می‌ شود و اگر در این راه شهید نشوم همه زحماتم هدر رفته است.

بریده کتاب(۲):

در منزل ما، غلام‌علی اتاق کوچکی داشت که مخصوص خویش بود.
زمستان سال ۱۳۵۹، هوا به شدت سرد شده بود و ما برای اینکه کمی اتاق او را گرم کنیم، یک چراغ والور در آن‌جا روشن کردیم. وقتی آمد و آن را دید، گفت: آبجی؛ برای چه توی اتاق من چراغ روشن کرده ‌ای؟ گفتم: خب؛ هوا سرد است. سرما می‌ خوری؟
گفت: نه؛ این را ببر و از این به بعد هم هیچ وقت بدون اجازه‌، توی اتاق من چراغ والور روشن نکن. بگذار وقتی از جبهه به خانه می ‌آیم، فکر مردم جنگ ‌زده و آواره ‌ای باشم که الآن دارند توی سرما زندگی می ‌کنند و هیچ سرپناهی هم ندارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شیر دار خوین

شیر دار خوین: خیابان شهید جواد دل آذر؛ به گوش ات خورده باشد حتماً کنجکاوش شده ای!!

شیر دار خوین
نویسنده: فاطمه دولتی
انتشارات سامیر

بریده کتاب:

توی ورزشگاه کنار هم نشستند و تخمه شکستند، فریاد و شیپور زدند؛ اما وسط تشویق ها جواد از جا بلند شد، چند بار «تاج تاج» گفت و بعد شروع کرد به شعار دادن: «این است شعار ملی: خدا، قرآن، خمینی» «ای بی شرف حیا کن، سلطنتو رها کن» احساسات مردم قلقلک شد و جواد را همراهی کردند. مأمورها دویدند سمت جمعیت…

بریده کتاب(۲):

جواد و چند نفر از دوستانش که لابه لای جمعیت بودند، با صدای بلند شروع کردند به شعار دادن. دیگر به جای «لا اله الا الله» صدای «درود بر خمینی و از خون جوانان وطن لاله دمیده» از گوشه و کنار می آمد. کماندوها که فکر نمی کردند یک تشییع جنازه ساده، به دردسر و تظاهراتی بزرگ تبدیل شود، مات و مبهوت خود را به در و دیوار می زدند تا صدای مردم را خاموش کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چقدر حرف نمی زند

 

چقدر حرف نمی زند: مجموعه داستانی و خواندنی از مفاهیم مهم انقلابی

 

چقدر حرف نمی زند
نویسنده: هاجر هدایت
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

پدر بزرگ بدو بدو با یک لنگه کفش آمد توی خانه، نزدیک بود بخورد زمین ولی به زور خودش را نگه داشت و ناگهان نعره زد: «بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، روی دیوارمان شعار نوشتن.. الان می ‌آیند می ‌گیرندمان.. بدبخت شدیم!»
از وقتی بابام به جرم شرکت در تظاهرات دستگیر شده بود، پدربزرگ از این طور کارها هراس داشت.
من و پدربزرگ شروع کردیم به شست وشوی رنگ روی دیوار اما دیدیم هرچه بیشتر می ‌شوریم چرک ها و سیاهی های دور نوشته پاک تر می ‌شدند و شعار، بهتر دیده می ‌شد.
پدر بزرگ خیلی عصبانی شد، رفت داخل خانه و و وقتی از انباری بیرون آمد، یک کلنگ سیاه گرفته بود دستش، نگاهی به من‌ کرد و گفت: « پیداش کردم! راهی بهتر از این پیدا نمی شود»
باهم شروع کردیم به تراشیدن و‌ کندن رنگ از روی دیوار..
بعد از کلی کلنگ و تیشه زدن، بالاخره تمام شد، راحت شدیم.
کمی عقب رفتم و ‌نگاهی به دیوار انداختم، اصلاً نمی توانستم باور کنم!
از رنگ روی دیوار خبری نبود ولی شعار خیلی قشنگ کنده کاری شده بود!!

بریده کتاب(۲):

به خیالت قبرستان قم چگونه با خاک یکسان شد، ها؟
قبرستان به آن بزرگی!
همین شاهی که الآن امر به تعویض کلاه فرمودند، به یکی از نوکرانش دستور می ‌دهد که برو از یکی از قبرهای توی گورستان یک خشت بکن و بنداز دور و فردایش جاسوس بفرست بین مردم ببین چه می ‌گویند؟ (اصلاً خبردار می‌شوند یا نه.)
جاسوس خبر می ‌آورد که هیچکس خبردار نشد!
رضاخان شب دوم امر می ‌کند حالا برو همان قبر را به کل خراب کن،
و باز جاسوس خبر از بی‌ خبری مردم می ‌آورد.
این بار رضا خان فرمان به خرابی چند تا از قبرها می‌ دهد…
و آخر سر رضاخان می ‌گوید حالا که هیچ صدایی از مردم در نمی ‌آید برو کارگر و عمله ببر و‌ کل قبرستان را با خاک یکی کن!
این جوری شد که قبرستان به آن طول و عرض به کل نابود شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هزار از بیست

کتاب هزار از بیست: از عشق باید گفت… از عشق باید خواند

کتاب هزار از بیست
نویسنده: هاجر نظری
انتشارات ستارگان درخشان

بریده کتاب:

شنیدیم خانم ‌تان هم پای صندوق بوده اند، به نظرتان طوری نیست، زن بیرون از خانه باشد و همه او را ببینند؟ خنده‌ ای کرد و در جوابشان گفت: نه، طوری که نیست. خدمت می‌ کنن. اگه خودشون مقید باشن و مسائل و رعایت کنن، مشکلی نداره، تازه منم به خانمم اطمینان کامل دارم!

بریده کتاب(۲):

یکی از همکارهایش بهش گفته بود: ( چند تا از این سربازها را ببر تا وسایلت را برایت جابه جا کنند ) با تعجب نگاهش کرده بود و گفته بود: ( اصلاً این کار رو نمی کنم. این سربازها برای خدمت به مملکت اینجا هستند. نه برای کارهای شخصی ما )

بریده کتاب(۳):

من هیچی ندارم. خودم هستم و خودم و این لباسی که پوشیدم. یک پیراهن سبز نظامی پوشیده بود. یکدفعه سرش را پایین انداخت و پیراهنش را نگاه کرد. خنده‌ اش گرفت، سرش را تکان داد و دست چپش را گذاشت روی پیشانی‌‌ اش. هنوز سرش را بالا نیاورده بود و با انگشت اشاره‌ ی دست راستش پیراهنش را گرفت و کمی به سمت جلو کشید: ببخشید! این هم مال خودم نیست مال بیت‌ الماله…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۴۱ ب.ظ

خط فکه

 

کتاب خط فکه: کتابی که حیف است اگر ترجمه نشود، این سند ارزشمند را از دست ندهید!

 

کتاب خط فکه
نویسنده: خودنوشت های شهید سیدمحمد شکری
انتشارات: مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)

معرفی:

 خط فکه، کتاب خودنوشت شهید سیدمحمد شکری‌ ست، کتابی که بزرگان راجع به آن گفته‌ اند:
که کتاب باید به زبان‌ های دیگر ترجمه شود!
این سند ارزشمند را از دست ندهید!

 کتابی زیبا برای آن‌ هایی که رمان کوتاه دوست دارند، از نوع عاشقانه! از نوع آرامش ‌بخش! از نوع تفکر آفرین! از نوع دوست داشتنی…

خلاصه:

ماجرای مردیست عاشق!
عاشق جهاد!
عاشق بی ‌نهایت!
عاشق فرامرزی بودن!
عاشق همسر و بچه ‌هایش!
و این عشق‌ ها در کنار هم، ماجرایی جالب ساخته ‌اند که به یک ‌بار خواندنش می‌ ارزد…

بریده کتاب(۱):

خدای من
حبیب من
فهمیدم که چقدر بدبخت و بیچاره ام…
فهمیدم که چقدر با عزیزانت فاصله دارم…
خدایا با وجود تمام این نقص ها و عیب ها که در وجود من جمع شده است، خودت می دانی زبانم در حال ستایش عاشقان است؛
حال چقدر زبان و دلم با هم همراهی می کنند، نمی‌ دانم!

 

بریده کتاب(۲):

دیگر برای ما امکان نداشت سید احمد را با برانکارد حرکت دهیم از او خواستیم که روی پا بلند شود ولی اظهار عجز و ناتوانی کرد. هر کاری کردیم که بلند شود نتوانست. به مادرش متوسل شدیم که مادرت زهرا با پهلوی شکسته و بازوی زخمی اش برای دفاع از امامت و ولایت از پا ننشست، از مادرت خجالت بکش…
به غیرتش برخورد، بلند شد.
یک طرف عباس یک طرف دیگرش را من گرفتم و شروع به رفتن کردیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۱
نمکتاب ...