نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عباس دست طلا

کتاب عباس دست طلا: داستان زندگی یک رزمنده تعمیرکار… حاج عباسعلی باقری

کتاب عباس دست طلا (زندگی حاج عباسعلی باقری)
نویسنده: محبوبه معراجی پور
انتشارات فاتحان

بریده کتاب:

می گوید: حاجی، هیچ وقت فکر نمی ‌کردم روزی چهارده پونزده ساعت بدون استراحت بتونی کار کنی! خسته نمی شی؟
جَلدی می‌ گویم: کار به من نیرو می دهد؛ این چکش و آچار که می‌ افتد توی دستم انرژی ‌ام را صد برابر می ‌کند. با کار گرمم، شادم، پیروزم، مثل همین رزمنده‌ ها….

بریده کتاب(۲):

در تمام اوقات شبانه روز این کار است که بعد از توکل به خدا، در زندگی او حرف اول را می‌ زند؛ چرا که او کار را راحت روح و جانش می ‌داند. هرکس با او همراه می‌ شود، می ‌داند که باید از سپیده دم تا شامگاه، پا به پایش کار کند. شعارش این است: ما می ‌توانیم پس باید کار کنیم و روی پای خودمان بمانیم.

بریده کتاب(۳):

ماشین‌ های داغون الان سرپا شدند.
توی دهان غریبه و آشنا مشهور شده ام به عباس فابریک دست طلا! این لقب به خیلی به نفس آدم حال می ‌دهد! اما باید مراقب باشم یک وقت خدای نکرده مغرور هنر و استادی دستم نشوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

پوتین قرمزها

 

پوتین قرمزها: خاطرات آدم های متفاوت همیشه جذاب بوده و هست… این یکی نخوانده نماند.

 

پوتین قرمزها
نویسنده: فاطمه بهبودی
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب پوتین قرمزها :

صدایش فکرم را پاره کرد که گفت: «شما را در راهپیمایی دیدم!»
گفتم کارم ساخته است. بلند شد. بدنم به گزگز افتاده بود. به طرفم آمد. دستم را گرفت و محکم فشار داد. چشم تو چشم شدیم. در عمق چشمانش شور و شعفی به پا بود. صورتم را بوسید و گفت: «خواستم بگویم من هم با شما هستم. با خیال راحت برو سر پُستت، من هوایت را دارم!»

بریده کتاب(۲):

عکسی از سخنرانی دکتر را در حسینیه ی ارشاد نشانم داد که درست وسط مجلس نشسته بودم. گفت: «این کیست؟» گفتم: «نمی دانم؛ ولی خیلی شبیه من است.» عصبانی شد و گفت: «خودت را مسخره کن!» دوباره پرسید: «می گویم این کیست؟» جواب ندادم. گفت: «تو اینجا چه کار می کردی؟» گفتم: «این من نیستم!”

بریده کتاب(۳):

جشعمی میکروفن را از جلوی فرمانده تیپ برداشت و نام و درجه اش را گفت. منطقه ای را که در آن به اسارت درآمده بود اعلام کرد و یک مرتبه فریاد زد: «من از امام خمینی اجازه می خواهم سلاحی در اختیارم بگذارند تا یگانه دشمن ضد بشر، صدام حسین، را نابود کنم.»
کلام جشعمی فضا را منقلب کرد و خبرنگاران متحیر شدند.

بریده کتاب(۴):

ماهر عبدالرشید از دور داد زد: «روی اسیر دست بلند نکنید!» استوار دست نگه داشت. ماهر عتاب کرد: «چرا اسیر را می زنید؟» استوار گفت: «به خمینی فحش نمی دهد!» ماهر غرید: «خب، از آن طرف آمده، معلوم است فحش نمی دهد!» گفت: «آخر، این ارمنی است. مسلمان که نیست!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

خط مقدم

کتاب خط مقدم: روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران

 

کتاب خط مقدم
نویسنده: فائضه غفارحدادی
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

همه به جز تیم آموزش ایرانی به سمت غذاخوری ها حرکت کردند. دیروز که سرهنگ دوم عملیات که مسئول هماهنگی جشن بود از حسن آقا پرسیده بود که شما هم سر ناهار مشروب میل دارید یا نه؟ حسن آقا طوری برخورد کرده بود که سرهنگ از سؤال خودش خجالت کشیده بود.

  • ما مسلمانیم. در اسلامی که ما می شناسیم و در قرآنی که ما می خوانیم، شراب خوردن حرامه. مگه شما مسلمان نیستید؟!
    سرهنگ به تته پته افتاده بود.
بریده کتاب(۲):

سیزده ثانیه طول می کشید تا فرایند پرتاب شروع شود.
دل توی دل هیچکس نبود. صدایی هم از کسی در نمی آمد. یعنی واقعاً تا چند ثانیه ی دیگر این موشک چند تنی از زمین کنده می شد و چند دقیقه ی بعد جایی در سیصد کیلومتری این نقطه فرود می آمد؟!

بریده کتاب(۳):

تقریبا هر روز هواپیماها می آمدند و بمب هایشان را خالی می کردند و برمی گشتند. طوری که اگر چند روز نمی آمدند، مردم نگران می شدند و می گفتند: «نکنه یه نقشه جدید برامون سوار کرده ن؟» بعضی حتی خوابیدن و بیرون رفتنشان را هم با ساعت بمباران تنظیم می کردند! یعنی مثلا صبر می کردند بمب های شبانه انداخته شود بعد سرشان را روی بالش بگذارند…

بریده کتاب(۴):

داخل شاهین واقعاً به همان زیبایی بود که حسن آقا شنیده بود. اتاق خواب مجلل و حمام و دستشویی های بزرگ و اعیانی و اتاق جلسات مجاز به سیستم هایی که می شد از آنجا در حال پرواز با همه ی نقاط دنیا تماس تلفنی برقرار کرد و خلاصه صندلی های آن چنانی و کف و دیوارها و همه چیز. در ساخت بعضی از قسمت های آن واقعاً از طلا استفاده شده بود. حسن آقا با حیرت و تعجب به همه جا نگاه کرد و در دلش شاه را لعنت کرد. چطور می توانسته چنین ریخت و پاشی بکند، درحالیکه اکثریت مردمش در فقر و کمبود امکانات دست و پا می زدند؟ آن هم برای یک آسایش موقتی در چند ساعت کوتاه سفر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

من کنیز زینبم

من کنیز زینبم: عزیز زینب شده ای اگر مادر باشی و عزیزترینت را در راه خدا بدهی…

من کنیز زینبم ( خاطرات حاجیه خانم اسلامی فر)
انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

مادر باشی و لحظه لحظه شکوفایی نوگل ات را ببینی و وقتی به بار نشست، در راه خدا حاضر شوی فدایش کنی…
خواهر باشی و محبت های برادر را با لذت بنوشی و سایه اش پشت گرمی ات باشد و بعد شاهد رفتنش برای جهاد باشی و بعد تر، شهادتش…
این حرف ها ما را یاد روضه های کربلا می اندازد ولی دل شیرزنانی در همین دیار هم با یاد فرزندان و برادران و همسران و پدرانِ خود، رنگ روضه های کربلا می گیرد…

خلاصه:

این کتاب، خاطرات حاجیه خانم اسلامی فر است از پسر و برادر شهیدش، که هر دوی آنها بعد از یک زندگی زیبا، مرگ زیبایی را نیز انتخاب کردند…شهادت

بریده کتاب:

برای یکی از عملیات ها در مناطق کوهستانی نیاز به الاغ داشتیم. از جبهه برگشتیم اراک برای خریدن الاغ!
یک بنده ی خدا هم آمد و گفت: حتما باید برای کمک به جبهه الاغم را بدهم. الاغ را هم آن قدر شُسته بود که برق می زد! دم آخر که الاغ ها را می خواستیم بار بزنیم در گوش خرش چیزی گفت و آن را سوار کردیم!
رفتم پیش آن پیرمرد و گفتم: در گوش خرت چی گفتی؟
پیرمرد گفت: بهش گفتم همه ی دارایی من تو بودی، روز قیامت شهادت بده که من هر چه داشتم در راه اسلام و انقلاب دادم.

بریده کتاب(۲):

درب بازداشتگاه را زدم، سرباز در را باز کرد و گفت: چیه؟ چی کار داری؟!
گفتم: گرسنه ام.
گفت: صبر کن می گم نان برات بیاورند.
پول همراهم بود. گفتم: نه، غذای کلانتری را نمی خوام، پول می دم برو برای همه مأمورای کلانتری و زندانی ها چلوکباب بخر و بیار با هم بخوریم.
چشم سرباز برقی زد، از افسر نگهبان سؤال کرد و سریع پول را از من گرفت و رفت. چند دقیقه بعد آمد دنبالم و گفت: بیا در حیاط کلانتری دور هم ناهار بخوریم!
خیلی جالب بود. ببین پول چی کار کرد! من که متهم بودم رفتم حیاط کلانتری و با مأمورها نشستیم و یک ناهار حسابی خوردیم! بعد مرا به بازداشتگاه بازگرداندند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دانشجوی دانشگاه فردوسی

دانشجوی دانشگاه فردوسی: داستان‌هایی کوتاه و جذاب از دوران جوانی شهید علم‌الهدی

دانشجوی دانشگاه فردوسی
نویسنده: سید حمید علم الهدی
انتشارات هویزه

خلاصه:

داستان‌هایی کوتاه و جذاب از دوران جوانی شهید علم‌الهدی؛ فعالیت‌های فرهنگی او، دغدغه‌ها، مجاهدت‌ها و خلاقیت‌هایی که با قلمی روان و دلنشین روایت شده است.

بریده کتاب:

هنوز جنگ شروع نشده بود. حسین هم که دیوانه امیرالمومنین… می خواست راه امامش را دنبال کند.
لباس و مواد خوراکی جور می کرد و می رفت مناطق مرزی. روستاییان دوستش داشتند. ایرانی و عراقی هم نداشت. می گفت آنها هم مسلمانند و هم مستمند. به آنها هم کمک می کرد.
روزهای آخر عمرش هم توی هویزه می رفت کباب می خرید و به مردم مستمند می داد و ناهار خودش فقط چند لقمه نان و سبزی بود!
این غیر از ستاد ارزاق عمومی بود که راه انداخته بود و به همه مردم سهمیه ای میداد.

بریده کتاب(۲):

در تاریخ اسلام شنا کرده بود. همان یکی دو ماه اول با استفاده از تاکتیک جنگی پیغمبر صلی الله علیه و آله در جنگ خندق، به آقای خامنه‌ ای پیشنهاد داد دور شهر را کانال بکنند و داخلش آب بیندازند تا تانک‌های عراقی نتوانند بیایند این طرف. نماینده امام هم از این طرح استقبال کرد و آن را بسیار ضروری و فوری دید و هم‌ زمان از هوش و درایت این جوان لذت برد؛
آرایش نظامی نیروهایش را هم از جنگ احد گرفته بود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حاج قاسم2

کتاب حاج قاسم ۲ : لحظاتی از زمین و زمینی ها جدا شویم… آسمانی ها عجیب اند و کمیاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مزد اخلاص

کتاب مزد اخلاص: خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی‌ محمد صباغ‌ زاده، شهید اخلاص.

 

کتاب مزد اخلاص
انتشارات شهید ابراهیم هادی

خلاصه:

کتاب مزد اخلاص، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی ‌محمد صباغ‌ زاده به نقل از خانواده و دوستان اوست. شهیدی که به اخلاص و فروتنی معروف بود و تقوا در ذره ذره اعمال او مشاهده می‌ شد.

 

بریده کتاب:

مدیر گفت: ازش سوال کردم ایمان خوبه یا ثروت؟
علی گفت: انسان اگر ایمان داشته باشه، همه چی داره؛ چون خدا رو داره. کسی که خدا رو داره توی زندگی ‌ش چیزی کم نداره. اما اگه ثروت داشت و خدا رو نداشت هیچی نداره.

بریده کتاب(۲):

کتاب ها رو که توی نیمکت جا می‌ داد، ادامه دادم: تو که وضعت بد نیست، بابات که قصابی داره. جوان خوش تیپ هم که هستی. یه کیف بخری شیک ‌تره. اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک.
علی آرام گفت: مسئله، داشتن و نداشتن نیست. مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه. بچه‌هایی هستن که وضع مالی خوبی ندارن و نمی‌تونن کیف بخرن، منم می ‌خوام هم‌ رنگ اون ‌ها باشم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عبد صالح

کتاب عبد صالح : روایت هایی از کودکی و جوانی و کار و زندگیِ عبدالصالح

 

کتاب عبد صالح (خاطرات شهید عبدالصالح زارع بهنمیری)
انتشارات موسسه فرهنگی هنری مطاف عشق

معرفی:

مادرها، آینه ی محبت خدا هستند. ذره ای از محبتی که خدا به بندگانش دارد، در وجود مادر قرار داده شده.
از وجودش مایه می گذارد تا دیگری را بپروراند. شاید توانش کم شود و سختی ببیند ولی فرزندش را عمیقا دوست می دارد.
آرامش و راحتی اش، موفقیت و خوشبختی اش، آرزوی مادر است. غمش را، دردش را، دوری اش را، ناراحتی اش را نمی خواهد… هر کاری می کند تا فرزندش را خوشحال ببیند.
اما بعضی از مادرها طور دیگری عاشقند.
عاشقند و عاشقی می آموزند. دعا می کند فرزندش به معشوقش برسد با اینکه فراقش را تاب ندارد…

خلاصه:

روایت هایی از کودکی و جوانی و کار و زندگیِ عبدالصالح، پسر شمالیِ زیبارویی که برای دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله به سوریه رفت و «عند ربهم یرزقون» برگشت…

بریده کتاب:

اغلب روزهایی که بیشتر از ساعت اداری می ایستاد و به کارهای سپاه می رسید، برای خودش اضافه کاری نمی نوشت و توقعی هم نداشت. به همان حقوق اداری اش قانع بود. می گفت: «این مقدار را با خدا معامله و برای او کار کرده ام. دستمزدش باشد برای آخرت، آنجا با خدا حساب و کتاب دارم.»

بریده کتاب(۲):

بعضی وقت ها مجبور بودیم شب ها هم در پادگان بمانیم و به کارها سر و سامان بدهیم.
یک بار هم ندیدم به خاطر شب هایی که می ایستاد، برگه اضافه کاری پر کرده باشد. جالب آن که فردای همان شب هایی که تا صبح ایستاده بود و لحظه به لحظه اش را کار کرده بود، وقتی بر اثر فشار خستگی، احساس خواب آلودگی می کرد، می رفت برگه ی مرخصی می گرفت و پر می کرد تا آن دو ساعتی که در آسایشگاه به خواب رفته را جزو ساعت کاری اش حساب نکنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

راز انگشتر

کتاب راز انگشتر: خاطراتی خواندنی از یک سبک زندگی متفاوت

 

کتاب راز انگشتر (خاطرات شهید سعید بیاضی زاده)
نویسنده: گروه تبلیغی فاطمه الزهرا (س) شهرضا
انتشارات: موسسه فرهنگی هنری مطاف عشق

خلاصه:

این کتاب داستان‌هایی کوتاه از شهید جوان دهه هفتادی، سعید بیاضی زاده است؛ که از کودکی و نوجوانی متفاوت تا دوران سرشار از معرفت جوانیش را برایمان روایت می کند.

بریده کتاب:

زمانی که مداح مشغول روضه‌ خوانی بود من کنار سعید نشسته بودم و می ‌شنیدم که های های گریه می‌ کند. اول با خودم فکر کردم حالت تباکی است و اشکی از چشم ‌هایش جاری نشده، ولی وقتی دقیق شدم دیدم نه! دارد به پهنای صورت اشک می‌ ریزد. از بچه کلاس پنجم ابتدایی عجیب بود.
بعد از جلسه در راه پرسیدم: امشب چی شده بود که این‌ قدر گریه می‌ کردی؟
گفت: مگه جلسه برا حضرت زهرا نبود؟ کسی که حضرت زهرا رو شناخته باشه، چرا گریه نکنه؟

بریده کتاب(۲):

طوری رفتار می‌ کرد که شما احساس نمی‌ کردی از سطح علمی بالاتری نسبت به شما برخوردار است.
حدود یک سال تحصیلی از دوستی و رفاقتمان گذشت تا فهمیدم سعید یک پایه از من بالاتر است. آن هم به‌ خاطر امتحانات فهمیدم‌. موقع امتحان دیدم با ما برای امتحان همراه نمی ‌شود. گفتم: سعید چرا با ما نمیای امتحان؟
گفت: خب ساعت امتحانمون فرق داره!
گفتم: مگه پایه چند امتحان می ‌دی؟
گفت: پایه هشت.
باتعجب گفتم: مگه تو پایه هفت نیستی!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین)

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین): صبر اگر کنی تلخی سختی می شود تماماً شیرینی

نیمه پنهان ماه۵ (شهید مهدی زین الدین)
نویسنده: بابک واعظی
انتشارات: روایت فتح

 

خلاصه:

زندگی پر از رنج است. پر از سختی های تمام نشدنی… می شود این رنج ها را بکشی و دائم از زمین و زمان شکایت کنی و زندگی را برای خودت و اطرافیانت تلخ کنی؛ و می شود هم با شیرینی صبر، از آن خاطره ای خوش به جا بگذاری و دیگران را به ستودن وادار کنی.
این کتاب، مختصری است از خاطرات دوسال زندگی مشترک با مهدی زین‌الدین، که همسرش برای ما واگویه می کند. و در نهایت خواننده را بابت شیرینی صبری که از رنج های این زندگی به جای مانده است، به ستایش وادار می کند.

بریده کتاب:

زندگی با مهدی برای من یک خواب بود؛ خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهر بلند تابستان جنگ. دو سال و چند ماهی که می‌ توانم تعداد دفعه هایی را که با هم غذا خوردیم بشمرم. از خواب که پریدم او رفته بود. فقط خاطره هایش، آن چیزهایی که آدم ها بعداً یادش می ‌افتند و حسرتش را می خورند، باقی مانده بود‌. می گویند آدم ها خوابند، وقتی می ‌میرند بیدار می ‌شوند. شاید او بیدار شده و من هنوز خوابم. شاید هم همه این مدت خواب او را می ‌دیدم. خواب زندگی با یک فرشته.

بریده کتاب(۲):

یک بار از مدرسه که برگشتم خانه، دیدم لباس هایش را شسته، آویزان کرده و چون لباس دیگری نداشته، چادر مرا مثل لباس احرام، پیچیده دورش، نماز می ‌خواند. این ‌قدر خجالت کشیدم و خودم را سرزنش کردم که چرا خانه نبودم تا لباس‌ هایش را بشورم. نمازش که تمام شد، احساسم را فهمید. گفت:” مهم نیست. آدم باید همه جورش را تجربه کند.”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...