نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

من زنده ام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آقا مجتبی

کتاب آقا مجتبی: خاطراتی خواندنی از سردار شهید سیدمجتبی هاشمی

 

کتاب آقامجتبی
نویسنده: محمد عامری
انتشارات تقدیر

بریده کتاب:

به خاطر شجاعت و پیروزی هایی که در جنگ های نامنظم در منطقه آبادان با نیروهای عراقی داشت، یک روز رادیو عراق اعلام می کند که ما موفق شدیم یکی از فرمانده های نیروی ایران (سید مجتبی هاشمی) را دستگیر کنیم. این خبرباعث ناراحتی نیروی های خودی شده بود اما باکمال تعجب بعد از چند ساعت آقا مجتبی به همراه دواسیر عراقی وارد هتل کاروانسرای آبادان شد وهمه با تعجب به او گفتند: عراقی ها اعلام کردند شمارا دستگیر واسیر گرفتن. خندید و گفت: بنده خدا دروغ گفته من را دعوت کرده بود واین دو عراقی را به عنوان جایزه به من دادند.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مگر چشم تو دریاست

مگر چشم تو دریاست : مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا... دریایی بی کران
 

مگر چشم تو دریاست: مادری کردن چشمی می خواهد به وسعت یک دریا… دریایی بی کران

 

مگر چشم تو دریاست (روایت مادران شهیدان محمد، عبدالحمید، رضا و نصرالله جنیدی)
نویسنده: جواد کلاته عربی
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

مثل همیشه رو کردم به سمت حرم دستم را گذاشتم روی سینه ام تا سلام بدهم.
هنوزدهانم بازنشده بود که دیدم یک نوری از طرف حرم آمد بالای پسر موسی بن جعفر ومحو شد. شنیده بودم هرکس ازین نورها ببیند و۷قدم به دنبالش برود به آرزویش می رسد، فکر می کنید آرزوی من دختر۱۲ ساله چه بود؟ درآن لحظه فقط فکراحمد افتادم ازخدا خواستم من واحمد را به هم برساند .
سلام به پسر موسی بن جعفر هم یادم رفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حماسه یاسین

Revealing media for hashtag #زندگی_با_کتاب_روشن_میشه , showing ...

 

حماسه یاسین
نویسنده: سیدمحمد انجوی نژاد
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

در فضای جبهه، فضای غواص ها کاملا متفاوت و رازآلود است. حال و هوایشان، گفت و شنودشان، روابطشان چه بین خود چه بادا همه طور دیگری است و انسان را به شوق می آورد.
به قول یکی از دوستان رابطه انسان با اطرافیان را ناخودآگاه صمیمی و پرمحبت می کند.
توصیه ما این استن که خواندن این کتاب ها را هیچ وقت از دست ندهید که حسرت می خورید…

بریده کتاب:

شب ها هم بچه ها را به عناوین مختلف از خواب بیدار می کردند و سر به سرشان می گذاشتند مثلا بیدارشان می کردند و خیلی رسمی و جدی سوال می کردند « دو زاری داری؟ یا برادر سریعاً بفرمایید شماره پلاکتان چنده؟ یا آب برای خوردن می دادند و کارهای دیگر! مسعود احمدیان هم برای بیدار کردن بچه ها به خاطر نماز شب طریقه ی مخصوص داشت. مثلا یکی را بیدار می کرد که بابا پاشو من می خوام نماز شب بخونم، هیچ کس نیست نگام کنه. یا می گفت: پاشو جون من، اسم سه چهار نفر مومن رو بگو، تو قنوت نماز شبم کم آوردم.ص ۲۰

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

قصه فرماندهان/ فوتبال و جنگ

کتاب فوتبال و جنگ: ببین کجاها می شود دق و دلی را تا جایی که می شود خالی کرد.

 

کتاب فوتبال و جنگ
نویسنده: محمود جوانبخت
انتشارت: سوره مهر

معرفی:

زدن همیشه هم کار بدی نیست، بعضی وقت ها فضا جان می دهد که یکی را بگیری و از خجالتش دربیایی و کینه ی عمرت را خالی کنی.
حالا برای اینکه بدانی چگونه و کجا و کی را می شود مشت و مال داد این کتاب را بخوان!

بریده کتاب:

کمی لاغر شده. صورت استخوانی اش، استخوانی ترشده.
نزدیک سه ماه زندانی بوده.
فرهاد می گوید: داش ناصر، آخر بی خودی که کسی را نمی اندازند زندان، جان فرهاد چه کار کرده بودی؟
ناصر می خندد.
می گوید: کشتی گیرهای آمریکایی را آورده بودند ایران برای مسابقه، اسمش را هم گذاشته اند جام آریامهر. پرچمشان را آتش زدم.
سه نفر ریختند سرم که از کشتی گیرهای آمریکایی بودند. خب دیگر …بد بود که ما از آن سه تا لندهور کتک بخوریم. تا آمدند به خودشان بجنبند زدم توی دک وپوزشان.

یکیشان افتاد زمین و شکمش را گرفت. آن یکی دیگر را هم چنان زدم توی ساق پایش که لی لی کنان دور خودش چرخید. سومی را هم با کله رفتم توی صورتش. حالا کل ماجرا هفت هشت ثانیه طول کشید که نگهبان ها از راه رسیدند و من را شناختند، من زدم به چاک. سه چهار روز این اطراف پیدام نشد تا اینکه توی دانشکده دستگیر شدم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۸
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سفر بر مدار مهتاب

کتاب سفر بر مدار مهتاب : کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
 

کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی

کتاب سفر بر مدار مهتاب
نویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته باخوندن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!

بریده کتاب:

شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه های بین راه می گشتند. اسلحه ها را دربقچه ای پیچیدم ومن آن را به کمرم بستم چون حامله بودم خیلی به چشم نمی آمد. سواراتوبوس شدیم وبه طرف مشهد راه افتادیم.
دریکی ازپاسگاه ها گفتند: ((مسافرها پیاده شوند. می خواهیم همه رابگردیم)) وشروع کردند به گشتن. شهیداندرزگوهم آمد پایین و شروع کردن حرف زدن که ای بابا چقدرسخت است با زن مسافرت کردن.. من هم پیاده شدم وبه ایشون گفتم: ((اگربفهمند پدرمان را درمی آورند))
ایشان گفت: ((من الان به حضرت زهرا(س) می گویم خودشان مراقبت کنند. حالاببین مادرم چه می کند))
بعد به طرف رئیس پاسگاه رفت وگفت: ((خانمم حالش به هم خورده است و باردارهم هست))
رئس پاسگاه گفت: (اینکه غصه ندارد ببردش توی قهوه خانه آب وچای بده تا ما این مسافرها را بگردیم آن وقت شما بیایید و سوار شوید.)
بله! به همین سادگی رفتیم در قهوه خانه نشستیم وبعد ازچند دقیقه آمدیم وسواراتوبوس شدیم.

مرتبط با کتاب سفر بر مدار مهتاب 

بیشتر بخوانیم…
یکشنبه آخر : داستان لحظاتی که می توانست جور دیگری بگذرد، ولی او اینطور گذراند…

بیشترتر بخوانیم…
مختصر و مفید از شهید اندرزگو…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ق.ظ

سیاه و سفید سرزمین من

کتاب سیاه و سفید سرزمین من : پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است...
 

کتاب سیاه و سفید سرزمین من: پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است…

کتاب سیاه و سفید سرزمین من
نویسندههادی قطبی
انتشارات بهار دلها

معرفی:

همسر امام می گفتند:”من شصت سال با امام زندگی کردم ولی ندیدم که ایشان یک معصیت بکنند، در عین حال به ما اصلاً سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند و همیشه به ما می گفتند: سعی کنید گناه نکنید، اگر نمی توانید ثواب کنید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید.

بریده کتاب:

زمانی، طبق دستور رضاشاه به تمام پادگان ها بخشنامه شد که فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند. فرمانده ی لشکرسرلشکر بوذرمهری بود. ولی بلافاصله به محض دریافت بخشنامه دستور داد شیبورافسرش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکرجمع شدند، بوذرمهری بخشنامه راخواند و درتوضیح گفت: از امروزهر پدرسوخته ای که به سربازان فحش بدهد، دستورمی دهم پدر قرومساقش را جلوی روی سربازان دربیاورند. فهمیدید! بروید گورتان راگم کنید. ص ۲۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۳۸
نمکتاب ...
يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۳ ق.ظ

سرباز کوچک امام

کتاب سرباز کوچک امام رونمایی شد

سرباز کوچک امام: نوجوانی، اسارت با هم سنخیتی ندارد. خاطرات یک ۱۳ساله ی اسیر

سرباز کوچک امام
نویسنده: فاطمه دوست کامی
ویراستار: فرزانه قلعه قوند
انتشارات پیام آزادگان

بریده کتاب:

یک نفر از بیرون داد می زد: ((بابا، یکی بیاد رو این خاکریز پاس بده))…… وقتی دیدم کسی به حرفش محل نمی گذارد از سنگر رفتم بیرون و بهش گفتم: ((من اومدم. شما برید تو سنگر من حواسم هست)) دو سه ساعت که گذشت، تمام لباس هایم خیس آب شد. یک لحظه فکر کردم شاید صدای باران است و خیالاتی شده ام.
اما وقتی چشمم افتاد به کلی نور که از روبه رویم ظاهر می شدند و بعد هم یک مرتبه غیبشان می زد، فهمیدم خبرهای هست. وقتی دیدم سر و صدا ها بیشتر و نورها نزدیک تر شدند از بالای خاکریز آمدم پایین تا بچه ها رو صدا کنم. رفتم داخل سنگر خودمان….. بچه ها همانطور که نشسته بودند، خوابشان برده بود، پایم را که توی سنگر گذاشتم تا ساق پا رفتم توی آب. طفلکی ها آنقدر که خسته بودند اصلاً متوجه نشده بودند که توی سنگر آب افتاده و زیرشان خیس شده….. ایستاده تکیه دادم به دیوار سنگر، نمی خواستم بخوابم فقط می خواستم کمی استراحت کنم. و بعد اصلاً نفهیمدم پلک هایم سنگین شد و آمد روی هم. باورم نمی شد ایستاده خوابیده ام…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۳۳
نمکتاب ...
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خردل خر است

کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح

 

کتاب خردل خر است
نویسنده: مهدی نورمحمدزاده
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب:

داستان سفید۳۸:
« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»
عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.
-دکتر چی گفت؟
زن پشت ویلچر شوهرش ایستاد و به سختی جواب داد:
-هیچی! گفت چیزیم نیست… خوب میشه!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خداحافظ کرخه

کتاب خداحافظ کرخه: یک کتاب پر از لحظه های مهیج و جذاب و البته طنز

 

کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

یک روز دستور آمد وسایل را جمع کنیم وبه خط دوم بردیم. چادرها و وسایل را به پشت کامیون منتقل کردیم وخودمان سوار اتوبوس شدیم. یکی از بچه‌ها با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله وآر پی جی شنیده بود پرهاش ریخته بود و به قول بچه ها موجی شده بود و هر چه اصرار کردیم که نمی شود درخط دوم این مرغ را نگه داشت راضی نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص ۱۷

بریده کتاب(۲):

پا برهنه داخل آب شدیم واز طرف دیگر بیرون آمدیم. مقداری راه رفته بودیم که ناگهان جسم تیزی پای مرا برید. درد شدیدی در پایم پیچید. ازپایم خون می آمد. فرمانده رسید و گفت: چی شده برادر؟ بریدی؟ گفتم نه بابا من نبریدم ، پام بریده. خندید و بعد لطفی را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتیم طرف چادر. لطفی درحالی که می خندید گفت چی شده مورچه گازت گرفته شیطون؟ بچه ها در قایقی پس از ما رسیدند. فتوحی آژیر آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرمایید! توجه فرمایید! یکی از برادرا به علت رفتن روی مین میخی پاش بریده و دچار کمبود خون شده هرکس میتونه با آوردن شکلات و خوردنی جون این برادرو نجات بده. ص ۷۰

مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه

بیشتر بخوانیم…
فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…

بیشتر ببینیم…
انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...