نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۴۶ مطلب با موضوع «2. جوان» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافر تنها

کتاب مسافر تنها: با یوکی پسربچه داستان همراه شو تا تو هم در کشفیاتش شریک باشی

کتاب مسافر تنها
نویسنده: کیوان مجدیان
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یوکی پسر بجه ای ژاپنی است که با خانواده اش به ایران سفر می کند. با چیز های جالب و عجیبی آشنا میشن…
دوست داری بدونی چه چیزهایی کشف می کنن؟؟!

خلاصه کتاب:

یوکی پسر بچه ای ژاپنی است که پس از سفر به ایران به صورت اتفاقی با نام آیت الله اشرفی اصفهانی برخورد می کند. او و والدینش مشتاق می شوند در باره این شخصیت بیشتر بدانند…
اگر همراه یوکی شوی تو هم این شخصیت بزرگوار رو بیشتر می شناسی.

بریده کتاب:

بابا گاهی از کلمات انگلیسی برای بیان منظورش استفاده می کند. یعنی اگر همه مترادف یک کلمه را گفت و باز هم پدر یوکی با تعجب به او نگاه کرد سعی می کند معنی انگلیسی آن را پیدا کند.
پدر یوکی هم سریع این شیوه را یاد می گیرد. اگر موقع فارسی حرف زدن یک کلمه فراموش کند به همه زبان های زنده و مرده دنیا آن قدر هم معنی برای آن کلمه می گوید تا بابا منظورش را بفهمد. صفحه۸

بریده کتاب(۲):

بابا کتاب را می بندد و فنجان چای را بر می دارد. حتماً چای مثل آب حوض سرد شده است.
مادر می گوید:چایی ات از دهان افتاد. بگذار عوضش کنم.
مادر یوکی که انگار یک جمله فارسی را نفهمیده است سرش را کمی جلو تر می آورد. چای از دهان افتاد! اما چای که روی میز است.
همه ما زدیم زیر خنده. مادر می گوید:”این یک اصطلاح است و یعنی دیگر نمی شود آن را خورد.”صفحه۲۶

مرتبط با کتاب مسافر تنها 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از آیت الله اشرفی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافران جاده های سرد

مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: «دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:«آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: «نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: «چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۱۵ ب.ظ

نفوذ در ایران

 

کتاب نفوذ در ایران: روباه پیر را اگر می خواهی بشناسی دقایقی با کتاب همراهی کن.

 

بریده کتاب:

باید بگویم که اسناد طبقه بندی شده وزارت خارجه انگلیس معمولا هر ۳۰ سال یک بار از رده محرمانه خارج و منتشر می شود اما عجیب است که اسناد این کشتار وسیع ایرانیان بعد از یک قرن هنوز از رده محرمانه خارج نشده است. (صفحه ۴۶)

بریده کتاب(۲):

نکته جالب اینکه جیکاک در کسوت و با لباس روحانی با استفاده نابجا از اعتقادات مردم دست به انحراف افکار عمومی و عوام فریبی زد و به این اشخاص ساده و بی خبر از همه جا تلقین کرد که وطن مشتی خاک بی ارزش است، باید به فکر بهشت بود. کسی که روش و مرامش دوستی و محبت اهل بیت به ویژه عاشق حضرت علی است نباید خود را درگیر امور بی ارزشی مانند نفت نماید. (صفحه )۶۷

خرید کتاب نفوذ در ایران: مرور بعضی از برنامه های نفوذ و جاسوسی انگلیس در ایران

9,500 تومان 8,000 تومان افزودن به سبد خرید
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۵
نمکتاب ...
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

فرمانده من

فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند

فرمانده من
نویسنده: رحیم مخدومی، احمد کاوری، داوود امیریان و…
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

حکایت های تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن وسالی نداشتند و این جنگ تجربه اول و آخرشان بود اما نمی دانیم از شگفتی کارهایشان بخندیم یا گریه  کنیم. فقط گاهی مثل یخ منجمد می شویم و بعضی اوقات هم وا می ریم.

بریده کتاب:

ناگهان دریچه تانک بالا رفت و دو دست به موازات هم بیرون آمد و از پس دست ها، لوله تفنگی با یک کلاه خود بر روی آن:”الدخیل الخمینی!”
لحظه ای بعد، مدنی بود که سوار بر تانک، گوش عراقی را گرفته بود و فریاد می زد که: گاز بده..گاز بده! صفحه۱۴

بریده کتاب(۲):

متأسفانه یک روز در اثر حادثه دل خراشی یکی از خواهرانش به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط محمود به بیمارستان انتقال یافت. پس از گذشت چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین سپاه بازگشت و با حالتی خاص خبر شهادت آن خواهرم را اعلام کرد. محمود بعد از این خبر اضافه کرد که: من دیگر عمری نخواهم داشت شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.صفحه۸۳

مرتبط با کتاب فرمانده من 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۰۹ ب.ظ

مسیح کردستان

 

کتاب مسیح کردستان : پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته)

کتاب مسیح کردستان
نویسنده: نصرت الله محمودزاده
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

ما از زندگی شهدا بیشتر دوران جبهه شان را می دانیم.
و از شر و شور کودکی و نوجوانی و جوانی شان اطلاعی نداریم.
زیبایی این کتاب پرداختن به دوران ناشناخته زندگی محمد بروجردی است.
کتاب شیرین نوجوانی ما

بریده کتاب:

در سمت راست، انبار بزرگ لاستیک(کیان تایر)بود. نگهبان در حیاط قدم می زد. میرزا باید پنجره ی انبار را که به سمت خیابان بود، می شکست و نارنجک را پرتاب می کرد. احد طبق برنامه موتور را به پیاده رو برد و درست زیر همان پنجره ایستاد. میرزا روی زین ایستاد. یک دستش روی سر احد بود که نیفتد و در دست دیگرش نارنجک بود. احد کاملا توقف کرد. میرزا ضامن نارنجک اول را کشید و با قدرت به سوی پنجره پرت کرد.

بریده کتاب(۲):

آیت الله بهشتی لبخندی زد و به میرزا گفت: شما دو ماموریت دارید. یکی تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام ایشان و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام درصورت ورود ایشان به ایران. میرزا به سوی آیت الله مطهری رفت که او را ببوسد. آیت الله او را لحظه ای بر سینه ی خود فشرد و این از نگاه آیت الله بهشتی دور نبود. نگرانی آنها، در آن شرایط از اوضاع انقلاب بسیار بود…

بریده کتاب(۳):

میرزا گفت: ما باید طرح بزرگی را اجرا کنیم. هدف از این طرح صرفاً بالا بردن روحیه مردم است. من از آخرین پیام آقا این طور دستگیرم شد که “تا مردم وارد صحنه نشوند، کاری از گروه های سیاسی و نظامی برنمی آید.
” ما نباید توی لاک خودمان فرو برویم و از مردم فاصله بگیریم”.
ص ۱۰۸

بریده کتاب(۴):

مینی بوس مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال پرسی گرمی با مصطفی کرد. اول پیشانی او را بوسید و لبخند زنان دو دکمه بالایی پیراهن مصطفی را بست وگفت: من آقا مصطفی را این طوری بیشتر دوست دارم.
با اینکه میرزا دست کم ۱۵ سال از مصطفی کوچکتر بود اما با رفتارش مصطفی را تحت تاثیر خود قرار می داد. ص ۱۵۸

مرتبط با کتاب مسیح کردستان 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از شهید بروجردی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۰۹
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رقعه

 

کتاب رقعه: شعرهایی با مضمون آیینی و مذهبی و همچنین آزاد

 

کتاب رقعه 
نویسنده: حمیدرضا برقعی
انتشارات فصل پنجم

معرفی:

کتاب را باز می کنی،
می نشینی،
چای تازه دم را کنارت می گذاری،
بیت ها را جرعه جرعه نوش می کنی،
و شیرینی آن برایت تازه می ماند (:

بریده کتاب:

تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن
دل اهالی این کوچه را تصرف کن

قدم بزن وسط شهر با صدای بلند
به عابران پیاده غزل تعارف کن

و بی بهانه تبسم کن و نگاهت را
شبیه آینه ها عاری از تکلف کن

سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو
و چشم های خودت را پر از تاسف کن

صدای ضبط، اتوبان، هوای بارانی
به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن

سلام دختر باران! سلام خواهر ماه!
بهشت را به همین سادگی تصرف کن

بریده کتاب(۲):

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر، بلند بالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بنده‌ تو نخواهد گذاشت هر جا سر

قسم به معنی “لا یمکن الفرار از عشق”
که پر شده است جهان از حسین سر تا سر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌ روم با سر

هر آن چه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر…

بریده کتاب(۳):

همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌ خوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌ دانم

نمی‌ دانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمی‌ دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

نگاهم رو به‌ روی تو بلا تکلیف می‌ ماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم

به دریا می‌ زنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم

سکوت هر چه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌ گویم:
که من یک شاعر درباری‌ ام مداح سلطانم

بریده کتاب(۴):

وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود

کعبه می رفت در دل محراب
لحظه گریه اذان شده بود

کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحه خوان شده بود

شور افتاد در دل زینب(س)
پی بابا دلش روان شده بود

در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود

شوق دیدار حضرت زهرا
در نگاه علی عیان شده بود

بریده کتاب(۵):

رسیده‌ ام به تو حالا ولی نمی‌ فهمم
دلیل خشکی این چشمه‌ های جوشان را

چرا به داد دل من نمی‌ رسد اشکم
بخوان برای نگاهم نماز باران را

ضریح نو شده در پس زمینه‌ ای از اشک
سکوت کردم و زیبایی دو چندان را…

چه روزهای قشنگی که کربلایی کرد
ضریح تازۀ تو شهرهای ایران را

تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه
چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را

دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح
خدا کند که بسازیم قبر پنهان را

برای حضرت زهرا ضریح می‌ سازیم
و دست فرشچیان طرح می زند آن را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

جک جنگلی

نقد رمان جک جنگلی: آینده­ ی زندگی به سبک اروپا از زبان خود غربی ­ها

 

نقد رمان جک جنگلی نوشته ی جان کریستوفر
جک جوانی ست که زندگی حیوانی و پر از دروغ و خیانت و تجمل هم نوعان غربی خودش را نمی­ پسندد و فرار کرده و به جنگل پناه می­ برد. آن­ها متهم هستند به وحشی­ گری. در حالیکه مردم داخل شهرها خوی حیوانی دارند و به انسان ­ها و کوچک و بزرگ رحم نمی ­کنند و با این که همه جور امکانات دارند باز هم به جان هم می ­افتند. اما جک و دوستانشان، نه تنها وحشی نیستند بلکه از همین مردم شهرها هستند که از بی­ عدالتی ­ها خسته شده ­اند، انسانیت دارند و دور از ظلم زندگی می­ کنند.

به هر حال از زبان خود غربی ­ها، آینده­ ی زندگی به سبک اروپا و زشتی­ هایش را خواندن لطف دیگری دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۸ ب.ظ

فرمانده شهر

کتاب فرمانده شهر : ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را

 

کتاب فرمانده شهر
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یکی از سرودهای معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته….
جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر…
بقیه اش را درکتاب بخوانید…

بریده کتاب:

باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به ..به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲

مرتبط با کتاب فرمانده شهر 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۵۸
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماشال

 

کتاب ماشال
خاطرات و زندگینامه شهید براتعلی داوودی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

آهای کسانی که از تنبلی خسته شده اید. آهای افسرده هایی که حوصله زندگی ندارید بیاید ببینید اشکال کار کجاست که شما از زندگیتون لذت کافی نمی برید. ببینید شهدا چطور زندگی کردند و چه می گفتند.

خلاصه:

براتعلیِ دو ساله در یک تصادف وحشتناک با گاری سرش به زیر چرخ گاری می رود و در نهایت نا باوری اطرافیان بهبود می یابد و ذخیره الهی می گردد تا سرباز خمینی شود و او را در انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان یاری نماید براتعلی معروف به ماشال یک جوانمرد تمام عیار است که مجاهدی وارسته در همه زمینه های فرهنگی و تربیتی و نظامی است.

بریده کتاب:

دو سرباز عراقی متوجه حرکت سریع براتعلی شدند تمام وجودمان را ترس گرفت! براتعلی هم بلافاصله فهمید نمی دانستم چه پیش می آید دو نفری به سویش دویدند و در عین نا باوری چیزی که دیدیم مثل فیلم ها بود: براتعلی بدون آنکه از مسیرش منحرف شود در یک لحظه هر دویشان را گرفت و سرهایشان را به هم کوبید! ما هم آن دو سرباز بی کله را گرفتیم و به عقب منتقل کردیم.

بریده کتاب(۲):

مثل همیشه با همان لبخند همیشگی اش شروع کرد به احوالپرسی کردن خبر گرفتن از اوضاع محلّه و مسجد….
ولی این خوشی و گپ و گفت ما نیم ساعت بیشتر طول نکشید.
براتعلی در کنار مادرش با آرامشی وصف نشدنی ذکر شهادتین را گفت و چشم هایش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
انگار براتعلی تنها برای احترام پدر و مادرش و نظاره کردن چهره آن ها، چند روزی صبر کرده بود و حالا دیگر به آرزویش رسید و راحت چشم هایش را می بست. (ص۱۰۵)

مرتبط با کتاب ماشال 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم..
پنجاه سال عبادت: زیباترین دست نوشته ها و تکه های ناب وصیت نامه شهدا

بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی اهل تسنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مروارید شکسته

مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود.. بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...