نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶۰ مطلب با موضوع «2. نوجوان :: نوجوان - رمان و داستان بلند» ثبت شده است

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۵۳ ب.ظ

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند

 

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند: جالب است اگر بتوانی جای کلی آدم قرار بگیری

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند
نویسنده: مژگان بابامرندی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

شاید هر کسی تو زندگی اش یکبار به این موضوع فکر کرده باشه که اگر من جای فلان کس بودم چی کار می کردم؟! می خوای تجربه کنی؟ واقع بینانه و دوست داشتنییه…!!!

خلاصه:

پسر نوجوانی در آرزوی دیدن پدرش که اسیر جنگ است روزها را سپری می کند. بعد از مدتی انتظار پدرش بر می گردد در حالی که بینایی اش را از دست داده است. پسرک با پدرش رابطه برقرار نمی کند، تا اینکه با جنگ و تبعاتش آشنا می شود و پدرش را قهرمان این جنگ می داند و با او آشتی می کند.

بریده کتاب:

حرف زدی، گریه هم می کردی، گفتی دلت نمی خواهد او پدرت باشد. یک عالم از رویاهایت را به هم زده است. تو می خواستی دستش را بگیری با هم بروید کوه، استخر، باشگاه بدن سازی … اما او نابیناست. گفتی حتماً اشتباهی پیش آمده و گرنه او کس دیگری است. صفحه ۸۴

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۵۳
نمکتاب ...
سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ق.ظ

سیاه و سفید سرزمین من

کتاب سیاه و سفید سرزمین من : پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است...
 

کتاب سیاه و سفید سرزمین من: پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است…

کتاب سیاه و سفید سرزمین من
نویسندههادی قطبی
انتشارات بهار دلها

معرفی:

همسر امام می گفتند:”من شصت سال با امام زندگی کردم ولی ندیدم که ایشان یک معصیت بکنند، در عین حال به ما اصلاً سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند و همیشه به ما می گفتند: سعی کنید گناه نکنید، اگر نمی توانید ثواب کنید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید.

بریده کتاب:

زمانی، طبق دستور رضاشاه به تمام پادگان ها بخشنامه شد که فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند. فرمانده ی لشکرسرلشکر بوذرمهری بود. ولی بلافاصله به محض دریافت بخشنامه دستور داد شیبورافسرش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکرجمع شدند، بوذرمهری بخشنامه راخواند و درتوضیح گفت: از امروزهر پدرسوخته ای که به سربازان فحش بدهد، دستورمی دهم پدر قرومساقش را جلوی روی سربازان دربیاورند. فهمیدید! بروید گورتان راگم کنید. ص ۲۸

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۳۸
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

آن مرد با باران می آید

 

آن مرد با باران می آید: قصه ای پر از ماجراهای عجیب که سر راه این نوجوان قرار گرفته

 

آن مرد با باران می آید
نویسنده: وجیهه سامانی
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

شما میگی آسّه بریم و آسّه بیاییم و کاری به کار مملکت نداشته باشیم. واسه خودمون دین مون و نماز و روزه مون رو داشته باشیم؟ آخه مگه می‌ شه؟ امروز به دخترت می‌ گن نباید با حجاب بیای مدرسه، شما هم کوتاه میای و اونو با این‌همه استعداد از حق تحصیل محروم می‌کنی. اگه فردا گفت ن مثل دوره اون پدر سوخته باید کشف حجاب بشه، چی کارش می‌ کنی؟ تا ابد کنج خونه قایمش می‌ کنی؟ پس‌ فردا اگر دوباره سگ یه آمریکایی به ناموست شرف پیدا کرد، چی؟ اگر زن و بچه ات امنیت نداشتن پا از خونه بیرون بذارن چی؟ حالا فقر و اعتیاد به هرزگی و تاراج نفت و سرمایه‌های مملکت مون پیشکش! ص۲۰

بریده کتاب(۲):

همین چند روز پیش، سه روز بعد چهلم شهدای میدون ژاله درگیری‌ ها و بکش‌بکش ها، ساواک واسه این‌ که از مردم زهرچشم بگیره، ریخت توی مدرسه دخترونه تا دانش‌‌آموزای با حجابی رو که از قانون سرپیچی کردن، دستگیر کنه. دخترها رو گرفتن زیر مشت و لگد و خونین و مالین شون کردن. مردم هم که خبردار شدن، سر رسیدن و درگیری شدیدی شد.

بریده کتاب(۳):

تصویر پسری که آن روز توی خیابان غرق در خون روی زمین افتاده بود، برای هزارمین بار می آید جلوی چشمم. یادم می‌آید که دستش را به طرف من و بابا دراز کرده بود و کمک می‌ خواست. چیزی ته دلم فرو می‌ ریزد و گلویم می‌ سوزد. پلک می‌ زنم و پسر پشت سیاهی پلک‌ هایم محو می‌ شود. ص ۴۸

بریده کتاب(۴):

چند قدمی شان می ایستم و همان طور که با نوک کتانی ام به سنگ‌ ریزه‌های زمین می‌ کوبم، گوش تیز می‌ کنم.
یکی‌ شان می‌ گوید: «ساواک اگر کسی رو بگیره، دیگه باید فاتحه اش رو خوند. جنازه اشم‌ دیگه به خانواده ش نمی‌دن.»
حسن خپله، که پشتش به من است، می‌ گوید: «یه عالمه از جنازه‌ های کشتار میدون ژاله رو هم سربه‌ نیست کردن. پسرعموی مامانم هم اون‌ جا بوده. دو ماه نه از خودش خبری شده نه جنازه‌اش»
شب‌ ها می‌ برنشون تو گورهای دسته‌ جمعی خاکشون می‌ کنن.

سرم را بلند می‌ کنم و به بچه‌ ها نگاه می کنم. ترس آرام‌آرام در دلم رخنه می‌ کند.
انگار مردم بچه ان که از این‌ لو لو بترسن! ساواک و سیاه‌ چال و گور دسته‌ جمعی و … اگر می‌ ترسیدن که عقب می‌ کشیدن و می‌ نشستند سر جاشون، نه این‌که هر روز بیشتر بریزن تو خیابونا.
حسن خپل ریز می‌ خندد و می‌ گوید: «بابا می‌ گه اگه ساکت بمونیم، چند روز دیگه باید دخترامونو بفرستیم سربازی، بعدشم بریم مسابقه کشتی دختر پسرا رو تماشا کنیم.
همه بلند می خندند:
فکرشو بکن!
دیگری می‌ گوید: «بیچاره خواهرم، از اول مهر نمیره مدرسه و هر روز کارش شده گریه زاری.»ص ۷۴

بریده کتاب(۵):

دوباره ماشین آب پاش شروع می‌ کند به پاشیدن آب داغ. دوباره بچه‌ ها جیغ و داد کشان می‌ ریزند به هم. آتش لاستیک خاموش می‌ شود. چند نفر سعی می‌ کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی‌ شود. این‌بار، آب پاشی طولانی‌ تر می‌ شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت‌ تر. عده‌ ای از بچه‌ ها می‌ دوند به طرف پیاده روها. من هم با آن‌ها می‌ دوم. جوان بلندگو به دست فریاد می‌ کشد: «یا مرگ یا آزادی»ص ۱۰۸

بریده کتاب(۶):

صدای زنگ تفریح مثل صدای شیپور جنگ در مدرسه طنین‌انداز می‌ شود. قلبم ناگهان می‌ ریزد پایین. این صدا، انگار صدای اعلام جنگ بود. اگر اشکوری می‌ دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد، هیچوقت این زنگ را به صدا در نمی‌ آورد! بچه ها جیغ و داد کشان، از پله ها سرازیر می شوند توی حیاط…
اشکوری را می‌ بینم که با عجله از دفتر می‌ دود به طرف حیاط، اما قبل از رسیدن او، بچه‌ها با یک فریاد «یا علی» به طرف در هجوم می‌ برند و قبل از آنکه آقا تقی بتواند کاری بکند، می‌ریزند توی خیابان…ص۱۰۲

مرتبط با کتاب آن مرد با باران می آید 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…
آن مرد با باران می‌آید. کلیپی جذاب از این کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۲۳ ب.ظ

لحظه های سکسکه

کتاب لحظه های سکسکه: داستان رفاقت همیشه خواندنیست، این یکی از شیرین ترینشان است

کتاب لحظه های سکسکه
نویسنده: علی اکبرپور
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

معرفی:

رقابت گاهی کینه می ­آورد و گاهی هم رفاقت. من شاگر اول کلاس بودم که بهروز از محله دیگر آمد کلاس ما. شاگر اول بود. اتفاق­ های زیادی برای ما دو تا افتاده که خواندنی است. این کتاب داستان آن اتفاقات است.

خلاصه:

پسری که داستان دوستی اش با شاگرد تازه وارد به کلاس را تعریف می کند. این ها هر دو شاگرد اول هستند. اما در کنار رقابت رفاقتی شیرین بینشان ایجاد می شود. هر دو به جبهه می روند در حالی که سن کمی دارند و اسیر می شوند. تازه وارد ،هم شجاع تر است و هم منش اخلاقی بهتری دارد. و این اثر خوبی روی دوستانش می گذارد. وقایع مدرسه و جبهه و اسارتشان خواندنی است.

بریده کتاب:

گفتم: بهروز
گفت: ها
-یادت می یاد توی مسابقه سرسره ی برفی اون سال پات در رفت و سرو صورتت زخمی شد؟
– لقمه دیگری گرفت و گفت: ها پس یادم میره خوب منظور؟
-هیچی همش زیر سر من بود حلالم کن. خندید.
گفتم:
-چی شده؟ کجاش خنده دار بود؟
-همون موقع حلات کردم
-پرسیدم چه طور؟ علم غیب داشتی؟
گفت:
فردا یا پس فردای همون روز توی جا افتاده بودم که فریدون اومد دیدنم و همه چیزو از سیر تا پیاز برام تعریف کرد
–ای خدا لعنتت کنه فریدون.

بریده کتاب(۲):

بهروز از توی کوله پشتیش چیزی در آورد. دورش را با کاغدی مثلا کادو کرده بود. پاکت نامه را گذاشت رویش و انگاری کمی خجالت بکشه. گفت:
-برسون دست ساره. و میخواست بگذارد توی دستم که نگذاشتم گفتم: مگه خودت چلاقی؟ از کجا معلوم که زودتر از من برنگردی محل؟ دستم را گرفت و کشید و گفت: قبول کن بچه، آدم این جا خیلی چیزارو زودتر می فهمه…

مرتبط با کتاب لحظه های سکسکه 👇👇👇

بیشتر بخوانیم..
پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

بیشتر ببینیم…
کلیپ از کودکی تا اپلای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۲۳
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۱۶ ب.ظ

گل آخر دقیقه 90

کتاب گل آخر، دقیقه۹۰: با رقیبت رفیق شوی تا پوزه نامرد را به خاک بمالی. به به چه شود

 

کتاب گل آخر، دقیقه۹۰
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات آرما

معرفی:

هر محله یک تیم دارد. اما تیم پلنگ سیاه و روح الله رقیب سرسخت هم هستند که باهم دست به همکاری می دهند و پوزه ی یک حرکت نظامی را به خاک می مالند.
فینالی برگزار می کنند که نتیجه اش انفجاری و زندان و فرار است .
داستان را در کتاب دنبال کنید.

بریده کتاب:

یعنی اینها همه اش راسته؟ من از خانواده اشرافم؟ پس اینجا چکار می کنم؟ پس آن یارویی که منصور می گفت ازطرف بابام آمده بود دنبالمان بگردد کی بوده؟ اصلا مامان چه حقی داشته من را از چشم بابام مخفی کنه؟ من مال اینجا و این خانه نیستم جای من توی قصر و خانه های مجلل است. به جای اکبر تپل و امیرلندوکو…باید با ولیعهد دوست باشم.

بریده کتاب(۲):

بازی خمسه گله ابتکار خودمان بود. ما پنج نفر بودیم و با دو تیم دو نفره، یکی زیاد میامد، خوشمان هم نمی آمد منّت کسی را بکشیم بیاید بازی که بشویم شش نفر. ماهم خمسه گله را درست کردیم تا هیجانش بیشتر بود. روی اضلاع یک پنج ضلعی بزرگ پنج تا دروازه میچیدیم. هر کسی یک دروازه داشت که باید از آن مراقبت می کرد تا گل نخورد و در عین حال بتواند به بقیه گل بزند هر کس گل می خورد از بازی حذف می شد و نفر آخر برنده بود هر کس هم برنده می شد حق داشت یک برنامه برای تفریح گروه بدهد، همه هم باید قبول می کردند.

بریده کتاب(۳):

شب پانردهم رمضان خانه اکبر تپل جمع شدیم. از خانه اکبر تا زمین فوتبال ده، دوازده متر بیشتر فاصله نبود. قرار شد از روی پشت بام خانه اکبر برویم روی پشت بام بانک و از آنجا جریان بازی و حوادث احتمالی را تماشا کنیم.

بریده کتاب(۴):

حاج عباس می گوید: دیشب از نیمه شب تا صبح، ماشین ماشین خاک و قراضه آهن آوردند توی زمین فوتبال خالی کردند. ناصر پرسید: کی اینکارو کرده؟
رضا جواب داد: همان کسانی که می خواهند این بازی ما انجام نشود.

بریده کتاب(۵):

من بالاخره هوش و حواسم را جمع کردم و گفتم: نه عوض کردن زمین بی فایدس، خیلی از تماشاچی ها فقط همین زمین را بلدند!…باید همین زمین را درست کنیم…

مرتبط با کتاب گل آخر، دقیقه۹۰ 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…
موشن طنز کتاب پایگاه سری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۱۶
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دنیای دیدنی

کتاب دنیای دیدنی: دنیا را به زیبایی نگاه امام عزیزمان ببینیم…

 

کتاب دنیای دیدنی
نویسنده: رضا مصطفوی
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب دنیای دیدنی :

جالب است بدانید که چرا نوزادان این قدر گریه می کنند.
در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود.
گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد.
پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.
صفحه ۲۰

بریده کتاب(۲):

فکر کرده ای که چرا خدا انسان را دارای میل و آرزو آفریده؟
چون برای رسیدن به آرزو ها تلاش کند و پویا باشد.
فکر کرده ای که چه کسی به انسان این همه ابزار برای کار و تلاش داده است؟
آن کسی که او را کار کن و کار آفرین خلق کرده.

چه کسی او را کار کن آفریده؟
آن کسی که او را نیازمند کار قرار داده.
چه کسی او را نیازمند قرار داده است؟
آن کسی که اسباب رفع نیازمند او را مهیّا کرده.
چه کسی او را در میان سایر حیوانات، فهیم و با شعور آفریده؟
آن کسی که او را مکلّف کرده و پاداش عمل نیک و بد برای او مقرر کرده.
چه کسی به او چاره بخشیده؟
آن کسی به او توان حل مسائل و چاره اندیشی داده.
چه کسی توان چاره اندیشی به انسان داده؟
آن کسی که حُجّت را برای او تمام کرده و به او عقل داده.
چه کسی عهده دار اموری شده که چارهٔ انسان به آن ها نمی رسد؟
بله.همان خدایی که هیچ گاه نخواهیم توانست شکراین هم نعمت های او را به جا بیاوریم. صفحه ۴۲

بریده کتاب(۳):

خدای دانا حافظه و فراموشی را در انسان قرار داده که هر دو ضد یک دیگرند.
وجود هر دو هم برای زندگی ضروری است.
کمی که به این نیروهای متضاد فکر می کنی، به یقین می رسی که آفریدگار جهان و انسان، تنها یکی است.
اما دوگانه پرستان از این جا به غلط افتاده اند و می گویند دو خدا داریم: خدا شر و خدای نیکی!
همان گونه که در بدن انسان این دو نیروی ضد، هر دو در کارند و وجودشان ضروری است، در جهان بزرگ نیز، چیزها و رویدادهای متضاد خیر و شر وجود دارند.

بریده کتاب(۴):

می دانی که حیا فقط مخصوص انسان است دیگر حیوانات بهره ای از حیا ندارند.
اگر حیا نبود، هیچ کس مهمانداری نمی کرد، کسی به وعده هایش عمل نمی کرد و نیاز مردم را بر نمی آورد. کسی کارهای نیک نمی کرد و از بد ها پرهیز نداشت.
بعضی از مردم هستند که اگر از دیگران شرم و حیا نمی کردند،
حتّی حق پدر و مادر را هم رعایت نمی کردند و صلهٔ رحم نمی کردند و حتی به خویشان خود هم احترام نمی گذاشتند و امانت های مردم را هم پس نمی دادند.
می بینی خدا چگونه به انسان هر چیزی را که صلاحش در آن است، عطا کرده است؟

بیشتر ببینیم..
دنیایی پر از کلیپ های مناسب حال و احوال این روزها

بریده کتاب(۵) دنیای دیدنی :

درباره این که بدن انسان مثل یک کارخانهٔ بزرگ و دقیق و منظم است، فکر کن. آیا چنین کارخانهٔ بزرگ و منظمی می تواند خود به خود به وجود آمده باشد؟

دربارهٔ نعمت های بزرگی که خدا به انسان داده است، فکر کن. مثلاً خوردن و آشامیدن و دفع آسان فضولاتش از بدن را ببین.
انسان وقتی خانه ای می سازد، توالتش را در پنهان تمرین جاهای خانه می سازد. آفریدگار مدبّر و دانا، محل خروج فضولات از انسان را در پنهان ترین جای بدن قرار داده است که از پیش و پس نمایان نیست.
پس خدای مهربان، صاحب نعمت و برکات بسیاری است؛ خداوندی که رحمت ها و نعمت های او بی شمار و بی پایان است.

به دندان هایت فکر کن. خدا بعضی را تیز آفریده که ببّرند.
بعضی ها را پهن آفریده که بجوند و خُرد کنند. چون انسان به هر دو نوع آن ها نیاز داشت، خدای مهربان، هر دو را آفریده است.
دندان هایی که کارشان خُرد کردن است، در عقب دهان قرار داده است. صفحه ۴۳

بریده کتاب(۶):

تا حالا دربارهٔ خواب دیدن فکر کرده ای که خدا در خواب چه برنامه ای برای انسان ریخته است؟
خدا خواب های راست و دروغ را با هم مخلوط کرده.
چون اگر هم خواب ها راست در می آمد، همهٔ مردم مثل پیامبر خدا بودند و از حال و آینده خبر داشتند.
اگر همه اش هم ناراست بود نفعی در آن ها نبود و کلاً خواب دیدن بی فایده بود.
خدا جوری مقرّر کرده که خواب های انسان گاهی راست در بیایید که مردم از آن سودی ببرند و هدایتی بگیرند یا از ضرری که به آن ها خواهد رسید دور بمانند.
هر چند که بیشتر خواب های انسان ناراست است تا مردم به خواب دیدن تکیه و اعتماد نکنند. صفحه ۶۷

بریده کتاب(۷):

امام می گفت، من پیوسته می گریستم و اشکم بر دفترم می ریخت.
حضرت نگاه مهربانی به چشم های اشک آلود کرد و فرمود:
« گریه نکن! تو حق را فهمیدی و پذیرفتی. تو پیشوایان و امامان خود را به خوبی شناخته ای و اهل نجات هستی.»
اشک هایم را پاک کردم.
بغضم را فرو خوردم و در سکوت نگاهش کردم.
امام اشاره کرد که بنویسم و بعد شروع کرد به ادامهٔ بحث دیروزمان.

بریده کتاب(۸):

خرطوم فیل هم خیلی خاص است.
دقت کرده ای که خدای مهربان، چگونه آن را دقیق و کاربردی آفریده است؟
خرطوم، مانند دست انسان عمل می‌ کند.
فیل با خرطوم علف برمی‌ دارد و توی دهانش می گذارد؛ با آن آب می خورد و می پاشد و بازی می کند.

می دانی اگر فیلم خرطوم نداشت، نمی‌ توانست هیچ چیزی از زمین بردارد؟
چون مثل سایر حیوانات، گردن ندارد که سرش را پیش ببرد و هر چی می خواهد بردارد. چه کسی به جای گردن، این خرطوم را برای فیل آفریده و او را از حیوانات دیگر متفاوت کرده است؟
شاید با خودت فکر کنی چرا خدا به فیل مانند سایر حیوانات گردن مناسبی نداده است؟
امّا دقت کن که سر فیل و گوش‌های او آن قدر بزرگ و سنگین است که گردن نمی توانست این سنگینی را تحمل کند؛ بنابراین خدای حکیم، سرِ فیل را چسبیده به بدنش آفریده که این سنگینی او را نیندازد
به جای گردن، به او خرطوم داده که بتواند کارهایش را دقیق و آسان انجام دهد و بخورد و بیاشامد و بازی کند. صفحه ۹۲

بیشتر بخوانیم…
مثل حبه های قند: واگویه ها و نکاتی شیرین، کوتاه و درس آموز

بریده کتاب(۹):

می دانی چرا خدا برخی اجرام آسمانی را ستارهٔ ثابت آفریده و برخی را سیارهٔ متحرک؟
این هم خودش حکمت شگفت انگیز دارد.
اگر همهٔ اجرام آسمانی ثابت بودند، دیگر به دانش ستاره شناسی و رصد ستارگان و سیارات هم نیازی نبود.

اگر همه سیاره بودند و مدام تغییر مکان می دادند، باز هم همین طور بود، اصلاً دیگر نمی شد از آسمان چیزی فهمید و چیزی از آن شناخت.
مثل کسی که مدام از این شهر به آن شهر می رود و کسی فرصت نمی کند او را بشناسد.
حرکت های مختلف سیاره ها و ستارگان، خود یکی از نشانه های وجود آفریدگار است.
شناخت همین حرکات اجرام آسمانی کافی است که هیچ کس نتواند جهان را ساختهٔ طبیعت بداند.
چون طبیعت این قدر فهم و شعور ندارد که چنین چیزهای شگفت انگیزی بیافریند. صفحه ۱۴۱

بریده کتاب(۱۰):

آسمان وسیع بالای سرما، نیلگون و آبی است.
خدای مهربان، آن را این رنگی آفریده، چون بهترین رنگ ها برای کار چشم است.
رنگ آسمان، نور چشم را تقویت می کند؛ حتی پزشکان هم به کسی که چشمش خسته یا ضعیف شده، توصیه می کنند که به رنگ کبود آسمان نگاه کند.
می بینی که خدای مهربان چگونه رنگ آسمان را نیلگون آفریده که دیدنش برای چشم نه تنها مضر نیست که حتّی سودمند است!
این خودش یکی از نشانه های شگفت انگیز حکمت خداست که هر انسان دانایی نیز خاصیت آن را می فهمد.

مرتبط با کتاب دنیای دیدنی 👇🏻👇🏻👇🏻

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مرغ هوا

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

 

رمان مرغ هوا
نویسنده: عزت الله الوندی
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:

کتاب در مورد دو پسرعموی هم سن وسال است که پدرهایشان رابطه خوبی ندارند ودوران، دوران انقلاب است. معلم مدرسه همکار ساواک است و جاسوس اهالی. اتفاقی پیش می‌آید که اهالی و بچه ها هم با انقلاب همراه می‌شوند و کارهایی انجام می‌ دهند ولی یکی از دوستان‌ شان شهید می شود و حتی می فهمند که رابطه بد پدرهایشان رد گم کردن برای جاسوسان ساواک است.

بریده کتاب:

خاله از کنار منصور که گذشت به یک باره مچ او را چسبید. مردها ایستادند. خاله مریم به چشم های اشک الود منصور خیره شد و گفت: به بهمن بگو دلم برایت تنگ شده. اگر مردم به او بگو مادرت قد تمام دنیا دوستت داشت. صفحه ۲۸

بریده کتاب(۲):

صدای سوتی را از بالای پشت بام شنید. چهره نیمه تاریک منصور را شناخت رفت کنار پشت بام ایستاد. پچ پچ کرد: یک چیزی را فهمیدم.
-چی را ؟
-بابات را بابام فروخته.
–نمی فهمم.
–بابا تهماسب از آقای ارکاک پول گرفت.
-مطمئنی؟
– با همین دو تا چشم های خودم دیدم به ارواح خاک مادرم. الان میاد توی جیب کتش را نگاه کن.
منصور دوباره سوت زد داره میاد. صفحه ۸۷

بریده کتاب(۳):

فرشید بقچه حمامش را روی زمین انداخت و بعد خم شد تا ادای بستن بند کفشش را در بیاورد. سرباز اهمیتی نداد. فرشید یک سنگ از روی زمین برداشت و بعد در حالیکه با اعتماد به نفس سنگ را به سمت مجسمه پرتاب می کرد فریاد زد: مرگ بر شاه .. بعد بی درنگ پا به فرار گذاشت سرباز دستپاچه تفنگش را مسلح کرد وچند تیر هوایی شلیک کرد چند دقیقه بعد……

مرتبط با رمان مرغ هوا 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بده..هم فال و هم تماشا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

وقتی مژی گم شد

 

وقتی مژی گم شد : داستان دخترهایی آرزو به دل مانده، آرزوی سرزمینی مطابق میل شان

 

وقتی مژی گم شد
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دخترها در همه جای دنیا مظلوم واقع شده اند. به همین خاطر همیشه دوست دارند کاری کنند متفاوت از شرایطی که در آن زندگی می کنند. هرکس از هرچه دارد راضی نیست.
این رمان داستان دخترهایی است که آرزوی سرزمین دیگری دارند مطابق میلشان، چقدر خواندنی و جالب است… وقتی مژی گم شد را از دست ندهی!

بریده کتاب:

فرانکشتاین هم اسم یک آدم است و هم اسم یک جا. فرانکشتاین جایی است شبیه یک شهر که به دست دخترها اداره می شود. دخترهایی که از سراسر دنیا می آیند. اسم رئیس آنجا هم فرانکشتاین است که هیچ کس تا به حال قیافه اش را ندیده. ظاهراً یک آدم خیلی پولدار است که با پولش آنجا را راه انداخته.
مژی گفت: زهره ازخیلی وقت قبل حرف آنجا را می زده و تشویقشان می کرده که با هم بروند آنجا. ص ۷۹

 

بریده کتاب(۲):

زهره می گفت: زندگی در فرانکشتاین پر است از شادی و خوشبختی و پر است از چیزهای قشنگ و دوست داشتنی. زهره می گفت دخترها در فرانکشتاین نصف روز کار می کنند و نصف دیگرش را درس می خوانند. این جوری به همه جا می رسند. عکس های فرانکشتاین را زهره بارها به ما نشان داده بود. آنجا پر بود از فضاهای سرسبز، رنگ های شاد و دختران سرحالی که با خنده کنار دستگاه های نساجی یا آزمایشگاه های شیمی و … ایستاده بودند و برای دوربین دست تکان می دادند.
هر کس عکس ها را می دید هوس می کرد آنجا باشد. ص ۸۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۹ ق.ظ

آواز بچه آتش

 

آواز بچه آتش : رمانی ناب درباره حوادثی مهم در اطراف شیراز، بعیده مثلش را خوانده باشی

 

بریده کتاب(۱):

_اون پسرک موتورسوار کی بوده منتظرت؟
_ نمی شناسم آقا چرا واسه اون خودت رو به آّب و آتیش زدی و فراریش دادی؟
آقا گفتم دست خودم نیست، دیدم چار، پنج تا آدم ریختند روی یه نوجوون و کتکش می زنن، منم رفتم جلو و از چنگشون درآوردم . بدکاری کردم؟
_نه! اتفاقا کار عاقلانه ای کردی!
_البته همینطوری رو بی عقلی رفتم جلو آقا!… ص۱۸۵

بریده کتاب(۲):

تلفن پشت تلفن و باز همان مرد چند دقیقه قبل زنگ زد و گفت: مواظب آقا باشین… بگین ایشون امروز نرن راهپیمایی… ایشون رو میخوان شهید کنن منافقا!
-نادر خودش هم دلشوره گرفته بود
-میبخشین شما برادر؟
-چیکار به اسمم داری؟ امروز مراقب آقا باشین…

بریده کتاب(۳):

دستغیب چیزی روی کاغذ نوشت. امضا کرد و گفت: بدین رادیو بخونه. جریان رو هم به مردم نمازگزار بگو.
بعد گفته های رحیم را بازگو کرد. اکبر رفت و پشت بلندگو ایستاد: ” آقا فرمودند گروهک ها دانشگاه رو تصرف کردن… دانشجوهای مسلمون کمک می خوان… بعد نماز آقا میرن طرف دانشگاه برای کمک.”
صدای تکبیر مردم پیچید توی صحن شاهچراغ…   ص۵۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۰:۰۹
نمکتاب ...
شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۲۲ ب.ظ

ادواردو مسافری از رم

 

ادواردو مسافری از رم : این پسر ثروتمند ایتالیایی با یک انتخاب زندگی اش را متحول کرد…

 

ادواردو مسافری از رم
نویسنده: فهمیه نیکومنظر
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب:

خبر تولد وارث آن همه ثروت و جشن باشکوه جیووانی برای او، آن روزها تیتر مهم روزنامه های ایتالیا بود و مردم درباره ادواردوی کوچک صحبت می کردند.
از دید آن ها همین که وارث جیووانی بود برای خوشبختی کافی بود.
چه بسا کسانی که آرزو می کردند فقط یک ماه در چنین تجملی زندگی کنند یا حتی یک هفته یا یک روز به خوبی آن را بنوشند و هضم کنند. و بعد باقی عمر را با طعم آن، سر کنند و آن را آنقدر برای فززندان و نوه هایشان تکرار کنند تا چند نسل به آن افتخار کنند… صفحه۱۲

بریده کتاب(۲):

متعجب از واکنش پدر، خواست توضیح بیشتری بدهد، اما پدر حرفش را قطع کرد. دستان پسرش را کنار زد و باناراحتی، ته گیلاس را سر کشید و آنرا روی میز گذاشت. نگاه حسرت باری به جوان بیست ساله اش انداخت. چقدر با او متفاوت بود. به جای اینکه فکر خوشی های جوانی اش باشد، چسبیده بود به این کتابها که بالاخره کار دستش داده بودند. انگار آرزوهایش یک جا به باد رفته بود…
صفحه۳۵

بریده کتاب(۳):

چند پتو با پارچه ای سفید پوشیده شده و درکنار دیوار روی زمین پهن بود. حتما برای این بود که کمی از خشکی زمین بکاهد و میهمان بتواند راحت تر روی آن بنشینند و بالش هایی که برای تکیه از آنها استفاده می شد.
ادورادو به اطراف چشم گرداند. خبری از هیچ شی تزیینی نبود؛ حتی یک گلدان گران قیمت.
اینجا محل سکونت مردی بود که دنیایی را به جنبش درآورده بود. توی مسیر دائم به این فکر کرده بود که خانه یک رهبر بزرگ چگونه می تواند باشد و حالا سادگی آنجا عجیب به دلش نشسته بود… صفحه۵۲

بریده کتاب(۴):

ادواردو با هیجان بلند شد. چهره ای را که در مقابلش می دید،آرامشی درونی همراه با نیروی پر اراده مردی دنیا دیده را باهم داشت. در خطوط چهره اش، نهایت قدرت و بی باکی و بر لبانش لبخندی مسیح وار دیده می شد. در همان بدو ورود متوجه ادواردو شده بود و نگاهی پر مهر و گیرا به او افکنده بود و ادواردو را در جذبه سادگی و آرامش چشمان نافذ خود قرار داده بود. ادواردو مردی را دید که انگار با نگاهش تمام حرفهای درون او و تمام رنج های نگفته اش را یکجا فهمیده بود و با لبخندش، به او آرامش و امید میداد…
صفحه۵۴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۱:۲۲
نمکتاب ...